بیوگرافی شکوه السادات هاشمی

بیوگرافی شکوه السادات هاشمی

هیچ کس نیست که نداند راز موفقیت در فعالیت اقتصادی، تمرکز روی نیاز مخاطب است، بااین حال تنها بعضی‌ها هستند که درست به هدف می‌زنند. شکوه السادات هاشمی یکی از کسانی است که نامش میان زنان موفق ایران ثبت شده است. شاید شما همین جای مطلب بپرسید: «چگونه؟» باید به این شوال شما این گونه پاسخ داد: «او تلاش کرد مشکل بزرگش را حل کند و از آنجایی که این مشکل برای تمام زنان جهان وجود دارد، تبدیل به یکی از ثروتمندترین زنان ایران شد.»

بانو هاشمی چگونه ثروتمند شد؟

در این جای مطلب این سؤال مطرح می‌شود که: «خانم شکوه السادات هاشمی چطوری به ثروت رسید؟!» در پاسخ باید گفت: «سوسسسسسسسسسسسسسسسسسک! به همین راحتی.»

بیشتر زنان از حشره‌ای با نام سوسک هراس دارند. شکوه السادات هاشمی از همین نقطه ضعف بانوان استفاده کرد و به ثروت رسید. داستان این بانوی موفق را بخوانید تا یاد بگیرید که با دقت روی آن چه در اطراف شما می‌گذرد و حتی در دشوارترین شرایط اقتصادی هم، می‌توان به موفقیت رسید.

داستان ثروتمند شدن شکوه السادات هاشمی از زبان خود

شکوه السادات هاشمی می‌گوید: «۱۳_۱۴ سالم بود که یک آگهی دیدم و جذب آن شدم. آموزشگاه اقتصاد ایران در میدان فردوسی، به مناسبت تاسیسش اعلام کرده بود که دفترداری، حسابداری، منشی گری و تایپ فارسی و لاتین را رایگان درس می‌دهد. این اطلاعیه بهانه‌ای شد که من به آنجا بروم و این دوره‌ها را ببینم. البته در یادگیری آن دوره‌ها زیاد موفق نبودم، ولی با این حال گواهینامه‌اش را گرفتم. این دورانی بود که پدر کم کم داشت موقعیتش ضعیف می‌شد و شرایط سختی برای خانواده به وجود می‌آمد. نزدیک خانه ما یک نمایندگی ایران ناسیونال وجود داشت که در سال ۴۶ تأسیس شده بود. آقایی به نام محمدرضا کلانتری، آن موقع قطعات پیکان را تولید می‌کرد.

من با درخواست از وی، در جایی مشغول به کار شدم. سال ۴۹ بود، یادم هست که روز اول مهر بغض کرده بودم، وقتی می‌دیدم بچه‌ها به مدرسه می‌روند و من باید سرکار بروم. رفتن من به سرکار، مقارن با روز اول مهر شده بود. نزدیک به ۲ ماه در تعمیرگاه شماره ۱۸ ایران ناسیونال، در خیابان هفده شهریور شمالی فعلی کار کردم.

از آنجا که بیرون آمدم فقط یک روز بیکار بودم. زنگ زدم به جایی و گفتم آیا شما «کاردکس من» می‌خواهید؟ کاردکس من کسی بود که موجودی‌های لوازم یدکی را در برگه‌هایی وارد و خروجی‌ها را خارج می‌کرد. ۳، ۴ سال هم در جای جدید کار کردم و همزمان با آن درس هم می‌خواندم. کلاس هفتم بودم که ۵، ۶ تا تجدید آوردم و شوکه شدم. مگر می‌شد من تجدید آورده باشم؟ تجدیدهایم به این دلیل بود که مادرم می‌گفت باید همه کارها را انجام بدهم و بعد کتاب یا درس بخوانم. خانواده ما هم خانواده شلوغی شده بود. ۲ زن پدرم با هم زندگی می‌کردند و مدام با هم درگیری داشتند. چندین سال بعد، پدرم صلاح دید که آنها را از هم جدا کند.»

داستان ازدواج خانم هاشمی و نگهداری از ۶ فرزند

شکوه السادات هاشمی در ادامه می‌گوید: «روزها کار می‌کردم و شب‌ها درس می‌خواندم. در کلاس دهم همان بلای کلاس هفتم سرم آمد و بعد دوباره به خودم آمدم و تا دیپلم همه درس‌ها، به خصوص درس‌های ریاضی نمره‌هایم بالا بود. در سال ۵۴ در همان محیط کار با آقایی آشنا شدم و ازدواج کردم. ماجرای ازدواج ما هم طولانی است. همسرم قبل از آن یک بار ازدواج کرده بود و دو فرزند داشت. به سفارش پدرم، قرار بود من آن بچه‌ها را قبول نکنم، اما در یک مقطع دیدم لازم است و قبول کردم. ۲ بچه شوهرم داشت و ۴ بچه هم خودم به دنیا آوردم. در همین شرایط هم هر سال در دانشگاه شرکت می‌کردم و قبول هم می‌شدم، اما خانواده موافقت نمی‌کردند و زندگی همچنان ادامه داشت.»

حمله سوسک‌ها به ساختمان

خانم هاشمی در این باره می‌گوید: «من اصولاً زن بی نظمی نبودم که زندگی‌ام را کثیف اداره کنم، اما ساختمان ما یک ساختمان قدیمی در حوالی نارمک بود که سوسک زیادی داشت، چون این ساختمان همجوار با یک حمام عمومی و رودخانه بود. مانده بودیم چه کار کنیم که این سوسک‌ها از بین بروند. اعضای خانواده با هم فکر می‌کردیم و با همسایه‌ها بررسی می‌کردیم، اما نمی‌شد. کتاب‌ها را بررسی و از سوسک کش های مختلف استفاده می‌کردیم اما مشکل حل نمی‌شد.»

کشف فرمول سوسک کش

شکوه السادات هاشمی درباره موفقیت خود می‌گوید: «به نظرم عوامل زیادی در موفقیت آدم‌ها تأثیر می‌گذارند. این نیست که بگوییم، اگر یک نفر خلاق و مبتکر باشد، حتماً موفق می‌شود. خلاقیت هم مسئله خیلی مهمی است اما تنها عامل نیست و عوامل مهمی در این مسئله دخیل هستند. یکی از آنها عوامل روانی و انسانی آن است که آدم‌ها خالص باشند. وقتی آدم‌ها روح خود را درگیر دروغ، سخن چینی، خیانت، بدجنسی، بدذاتی، غیبت و… نکنند و درونشان خالص باشد، خداوند به آنها پاداش‌هایی می‌دهد و آنها را به راه‌های خوبی راهنمایی می‌کند.»

در ادامه درباره پیدا کردن راه حلسی برای ازبین بردن سوسک‌های گوید: «اول دنبال ماده‌ای بودم که سوسک‌های خانه خودمان از بین برود. از هرچه که استفاده می‌کردیم، سوسک‌ها از بین نمی‌رفتند. ساکنان ساختمان ما از لحاظ مالی قوی نبودند، با این حال حاضر شدیم کل ساختمان را یکی دو بار سم پاشی کنیم. ساختمان یکی دو روز بوی گند سم می‌داد، ولی بعد از این یکی، دو روز، باز سر و کله سوسک‌ها پیدا می‌شد. در ذهنم بود که باید کاری انجام دهم و به صورت اتفاقی و با آزمون و خطا به ترکیبی رسیدم که سوسک‌ها را نابود می‌کرد. نه، بهتر است بگویم ترکیب من سوسک‌ها را امحا می‌کرد.»

شکوه السادات هاشمی هم مثل ادیسون!

شکوه السادات هاشمی می‌گوید: «خیلی از کارهایی که بشر انجام داده از سر اتفاق است. بشر به صورت اتفاقی آتش را کشف کرد، ادیسون از سر اتفاق لامپ را ساخت. من هم از سر نیاز به فرمول خمیر سوسک رسیدم. شکل رسیدن به فرمول هم جالب بود. وقتی قورمه سبزی درست می‌کنید، یک نفر در آن آبغوره می‌ریزد، یکی آبلیمو، دیگری اسفناج هم استفاده می‌کند و هرکس مطابق با ذائقه و سلیقه‌اش قورمه سبزی را درست می‌کند. یک نفر هم هست که می‌گوید چطور می‌شود از همه اینها استفاده کنم. او تن نمی‌دهد به اینکه کاری را که همه انجام داده‌اند، انجام بدهد. اگر کسی به مزه معمول و متداول قورمه سبزی تن ندهد، به قورمه سبزی خیلی خوشمزه‌تری می‌رسد.»

ثبت اختراع

در ادامه از خانم هاشمی می‌شنویم که «یکی دو سال طول کشید تا توانستم تأییدیه و گواهی نوآوری از سازمان پژوهش‌های علمی و صنعتی و گواهی غیر سمی بودن فرمول را بگیرم. در آن گواهی نوشته شده بود: «این خمیر بدون استفاده از سموم ساخته شده و برای انسان هم هیچ مسمومیتی ندارد.» من موفق شده بودم این خمیر را ثبت اختراع کنم. از همان اول اسمش را امحا ثبت کرده بودم چون یک بار استفاده از این خمیر باعث می‌شود که سوسک محو شود و حتی جنازه‌اش هم توی محیط نیفتد. این از مزیت‌های آن است، چون از جنازه سوسک پروتئین مضری آزاد می‌شود. سوسک‌ها وقتی خمیر ما را می‌خورند یک حالت تشنگی به آنها دست می‌دهد و می‌روند توی راه آب‌ها و از بین می‌روند. اسم امحا یک اسم با مسما و خوب بود. وقتی رفتم لوگو را طراحی کنم، به آقایی که آن را طراحی می‌کرد، گفتم: این لوگو را خیلی خوب طراحی کن، چون این اسم یک روزی اسم خیلی مهمی در ایران می‌شود».

ماجرای عرضه و تقاضا

در ادامه از شکوه السادات هاشمی می‌شنویم که: «وقتی آن ماده را درست کردم و دیدم سوسک‌های خانه‌ام از بین رفت، نگفتم این خمیر مال خودم باشد. مدام این خمیر را می‌ساختم و به در و همسایه می‌دادم. به شاگردان کلاس صبحگاهی و معلم‌های مدرسه‌ای که کار می‌کردم هم دادم. هر کس می‌گفت خانه‌ام سوسک دارد، می‌گفتم من یک ماده درست کردم که سوسک‌ها را از بین می‌برد. یک شب در خانه‌مان صحبت شد، همسرم گفت می‌توانید با بچه‌های تیم کوهنوردی جمع شوید و این را در قوطی بریزید و بفروشید، اما من همین طور درست می‌کردم و به متقاضیان می‌دادم، تا اینکه تقاضا آنقدر زیاد شد که من به این نتیجه رسیدم که باید سفارش بگیرم و تولید کنم.

آن موقع سازمان پژوهش‌ها به کسانی که این گواهینامه را می‌گرفتند وام می‌داد. صندوق توسعه تکنولوژی به مخترعین، مبتکرین و مکتشفین وام می‌داد و من هم این وام را گرفتم. البته وامی که برای من ۲۱ میلیون تصویب شده بود، ۴ میلیون شد. یک وام دیگر گرفتم با عنوان «طرح اعطای کمک‌های فنی و تکنولوژی» از وزارت صنایع که همیشه دعایشان می‌کنم. بدون بهره و بدون هیچ اذیت و آزاری این وام را به من دادند و من با قسط اول این وام توانستم در فیروزکوه سوله بخرم و کارم را گسترش بدهم.»

او ادامه داد: «با وجود آنکه به من توصیه شده بود که شرکت نزنم، شرکت زدم و با همسرم شریک شدم، اما بعداً مشکلاتی به وجود آمد. نزدیک بود دوباره صفر شوم، اما خدایی که جایزه را به من داده بود، دوباره به من کمک کرد. دوباره از پستوی دفترم شروع کردم و البته این دفعه پول داشتم. رفتم یک همزن خمیر نانوایی خریدم و آنجا شروع به کار کردم. لطف خدا به من این بود که آن موقع که اسم را ثبت می‌کردم، این اسم را به نام شرکت نکرده بودم.

وقتی که به وزارت بهداشت می‌رفتم که مجوز بگیرم، نوشت: «حسب ارائه مدارک و محصول توسط شکوه السادات هاشمی، چون از سموم استفاده نشد، مشمول اخذ مجوزهای بهداشتی نیست.» در بحبوحه مشکلات ما، وزارت بهداشت گفته بود که باید پروانه ساخت بگیرید و معلوم شده بود که این سوسک کش چقدر کارایی دارد. ما توانسته بودیم سوسک‌های همه جا را ریشه کن کنیم. دیده بودند کم کم داریم سوسک زندان‌ها، اداره‌ها، اداره‌های دولتی، بهزیستی‌ها که نمی‌توانستند معلولان را تکان بدهند و همین طور زندان‌ها را ریشه کن می‌کنیم، بنابراین گفتند باید مجوز بگیرید و مجوز را به کسی می‌دادند که اسم فرمول به نام او بود، یعنی شکوه السادات هاشمی. در آذر سال ۸۱ یک شرکت تازه به نام «توره شیمی پارس» تأسیس کردم و دوباره بلند شدم. الان حدود ۵۰ پرسنل دارم. اول در ناحیه صنعتی حاجی آباد بودم و بعد در شهرک صنعتی ایوانکی یک کارخانه را خریدم و الان آنجا کار می‌کنم. کارخانه خوبی است. همه چیز را هم مکانیزه کردم.»

فرآیند تولید خانگی

شکوه السادات هاشمی در این باره می‌گوید: «در خانه یک لگن داشتم که جنس آن از روی بود و توی آن لباس ۸ نفر را می‌شستم و با همه این کارها و مسئولیت‌ها که داشتم در همین لگن خمیر امحا درست می‌کردم و توی تیوپ‌های آکواریوم می‌ریختم و با دم باریک ته آن را می‌بستم و توی پلاستیک‌هایی که از پله‌های نوروز خان می‌خریدم، می‌ریختم. بروشورهایی هم درست می‌کردیم و کنار این خمیرها می‌گذاشتیم. البته آن موقع دیگر در خانواده هم به من کمک می‌شد و آنها هم در پیشرفت کار تأثیر داشتند. من نمی‌خواهم بی انصاف باشم و بگویم همه کارها را خودم می‌کردم.»

سخن پایانی

برای رسیدن به قله‌های موفقیت باید از تنگناها و مظشکلات اطرافمان استفاده نماییم و با فکر درست و ابتکار کارآفرینی موفق باشیم. شما نیز از سرگذشت بانو شکوه السادات هاشمی درس بگیرید و در مسیر موفقیتا یک قدم بردارید.

 

علی انصاری

بیوگرافی علی انصاری

علی انصاری متولد 4 دی 1341 در شهر تهران _پایتخت ایران_ است. انصاری در خانواده‌ای معمولی متولد شد. آن ها ساكن محله‌های پایین شهر تهران در منطقه مهرآباد جنوبی _۲۰ متری زاهدی_ بودند. او که صاحب مغازه‌ی مبلمان فروشی بود ثروتمندترین فرد خانواده بود.

علی انصاری پذیرفته بود اصل سودآوری در تجارت نیاز امروز بازار کسب و کار ایران است. البته این گزاره نیازمند پیش‌نیازهایی در محیط قانون نظیر شفافیت مبادلات و معاملات خرد و کلان، پرداخت صحیح و دقیق مالیات، الزام درج بارکد روی کالاها و صحت و سلامت روند دریافت اعتبارات بانکی است. رعایت هر یک از این اصول تاجر، تولید کننده، فروشنده و مصرف کننده را در حاشیه اطمینان قرار می‌دهد. در نتیجه تمامی حاشیه‌های رسانه‌ای را از پیرامون آن ها دور خواهد کرد. مادامی که این “بایدها” رعایت نشوند فعالان اقتصادی بخش عظیمی از وقت و انرژی خود را صرف رفع اتهام، توضیح و تشریح عملکرد و اندیشه‌ی خود خواهد کرد.

در ادامه در compro در قالب یک مصاحبه با این مرد موفق بیشتر آشنا خواهیم شد. با ما همراه باشید.

مصاحبه با انصاری

علی انصاری _مرد نام آشنای این سالها_ حضوری محافظه کارانه در رسانه‌ها دارد. این گفت و گو شاید سرآغازی است بر طرح مباحث جدی تر درحوزه تجارت و صنعت. در این مصاحبه تا حدودی این با مرد بزرگ تجارت آشنا خواهیم شد.

موارد زیادی از تجارت خانوادگی رو در ایران می‌بینیم. نظرتون در مورد ارتباط این مبحث با خانواده‌ی انصاری چیست؟

آقای علی انصاری در پاسخ می‌گوید:«بنده تغییر مختصری در تعبیری که استفاده کردید می‌دهم. به این صورت که به جای تجارت خانوادگی از واژه‌ی شغل خانوادگی یا وراثت شغلی استفاده می‌کنم. در ایران، طی نیم قرن اخیر بسیاری از خانواده‌ها از هویت صنفی خود پیروی نکردند. بسیاری از آن ها از تجارت خانوادگی فاصله گرفتند.

از سال ۱۳۰۴ خانواده‌های ایرانی دارای شناسنامه و نام خانوادگی شدند. برخی این نام خانوادگی را از پیشه، هنر و حتی فعالیت بزرگ خانواده برگرفتند. در ایران نام خانوادگی یا فامیلی‌های صنفی فراوانی مانند درودگران، حجاران، معدنچی، معدنچی، ساعتچی، بازرگانان و صدها نام خانوادگی از این قبیل رایج است. در واقع آن ها نشان‌دهنده‌ی شغل خانوادگی فرد است. البته بسیاری از آن ها شغل خانوادگی خود را ادامه ندادند.»

علی انصاری در ادامه گفت:« اصل تجارت یک فرایند اجتماعی مبتنی بر داد و ستد است. من مخالف محدود کردن تجارت به تجارت خانوادگی هستم. پدر بزرگوارم فعالیت حرفه‌ای خود را از صنعت ساختمان آغاز کرد و در این راه با زحمات فراوان به فردی موفق بدل شد. متناسب با تحولات جامعه و تغییرات شتابناک بازار کسب و کار من و برادرانم شغل پدرمان را ادامه ندادیم. با استفاده از تجربیات پدرمان و تحت نظر ایشان گستره فعالیت را از ساختمان سازی به خانه سازی و تعبیر عمومی‌تر آن همان بساز و بفروش هدایت کردیم»

فعالیت‌های شما تنوع زیادی دارند. چگونه این مدیریت متمرکز را اجرا کرده‌اید؟

علی انصاری در پاسخ می‌گوید «تمرکز زدایی از جمله مفاهیم مورد بحث در اقتصاد کلان است. البته که ماهیت مدیریتی نیز دارد ولی از آنجایی که آثار اقتصادی مستقیمی دارد، بیشتر مورد توجه فعالان اقتصادی قرار گرفته است.

در واقع زمانی که سرمایه ایجاد می‌شود فرایند سرمایه گذاری به دنبال آن مطرح می‌شود. ما یک گروه سرمایه گذاری با کارکرد مولد ایجاد کردیم؛ چون سرمایه در ادبیات اقتصادی موجب اشتغال شده و شغل به دنبال آن موجب درآمد می‌شود. درآمد در مسیر طبیعی خود به دو کانال سرازیر می‌شود. این دو کانال عبارتند از یک بخش مصرف و یک بخش پس انداز. در امتداد و انتهای این چرخه پس انداز به سرمایه تبدیل شده و یا به آن افزوده می‌شود. کلیت این فرایند را می‌توان “رونق اقتصادی” نامگذاری کرد.»

آقای علی انصاری در ادامه می‌گوید:« پس از پایان جنگ تحمیلی، نظام جمهوری اسلامی با ایجاد زیرساخت‌های قانونی در قوانین بالادستی و ایجاد امنیت و فرصت رقابت، فضا را برای تجارت بخش خصوصی فراهم کرد. به نوعی هویت جدیدی به بخش خصوصی بخشید. عده‌ای از این موقعیت استفاده‌ی مفید کرده و عده‌ای هم از آن سوءاستفاده کردند. منظورم از استفاده‌ی مفید مجموعه اقداماتی است که موجب اشتغال، رونق رشد اقتصادی در کلان جامعه شد. همچنین منظورم از سوءاستفاده مواردی نظیر ثروت اندوزی، خروج سرمایه از کشور و مسائلی از این قبیل است.»

انصاری افزود:« ما تلاش کردیم جهت احترام به نظام که برآمده از خون های پاک شهیدان است، از مناطق محروم و لایه‌های پایین‌تر شروع کنیم. در واقع با ایجاد یک مرکز مدرن توزیعی در یک صنف و صنعت آمیخته با تاریخ و هنر ایرانی و مورد نیاز خانوارهای ایرانی آغاز کردیم. منظورم همان صنعت مبلمان است.  خوشبختانه با استقبال عمومی و صنفی مواجه شدیم.»

چرا فعالیت در این صنف را ادامه ندادید؟ چرا باز هم دامنه فعالیت‌هایتان گسترش یافت و به ورزش و سپس بانکداری رسید؟

علی انصاری در جواب این سؤال می‌گوید:« خیر، اتفاقا ادامه دادیم و حتی هنوز در همان مسیر حرکت می کنیم. با این تبصره که ایجاد مراکز مدرن توزیع سطح تقاضای مصرف کننده و رفتار فروشنده را متعالی‌تر خواهد کرد، منجر به افزایش واردات نیز شد. ما با درک به موقع این نتیجه سریعا به سازماندهی نوین صنفی پرداختیم. به این صورت که صنف تولیدکنندگان و فروشندگان مبل این تفکر و صاحبان این تفکر را به گرمی پذیرفتند.

در نهایت ما عضو یک خانواده بزرگ‎تر شدیم. امروز انجمن صنفی مبل و دکوراسیون یک انجمن معتبر در سطح منطقه و جهان می‌باشد.ما در برگزاری ۳ دوره کنفرانس بین‌المللی تحت عنوان دکو، با فعالان این هنر و صنعت در اکثر کشورهای دنیا ارتباط گرفتیم. مطالعه تطبیقی شده و پروتکل‌های همکاری امضا کردیم.»

فعالیت‌های علی انصاری در زمینه‌ی ورزش

او در ادامه افزود:« حال که به ورزش اشاره کردید لازم می‌دانم توضیح مختصری در این باره بدهم. بنده در نوجوانی و جوانی در رشته کشتی فعالیت داشتم. در واقع از کودکی به ورزش علاقه مند بودم و هنوز هم این علاقه در من وجود دارد. در دنیای امروز ممکن نیست بدون تبلیغات تجارتی موفق شود. ما کار تبلیغی هم می‌کردیم. به این صورت که در مقطعی از یکی از بزرگ‌ترین تیم های فوتبال مملکت برای تبلیغ ایده و محصول خود استفاده کردیم. این ماجرا موجب دوستی و برخی همکاری‌ها نیز را شد.

علی انصاری همچنین افزود:« من در ارتباطات اجتماعی نیز فعالیت‌هایی دیگر دارم. به عنوان مثال در سال ۸۴ در مقطعی آقای واعظی آشتیانی از من دعوت کرد که در فدراسیون دوچرخه سواری به ایشان کمک کنم. پس از آنکه ایشان مدیر عامل باشگاه استقلال شد این همکاری من را برای مدتی به ریاست فدراسیون دوچرخه سواری نیز کشاند. در مجمع عمومی این فدراسیون از ۴۳ رییس هیأت استان، ۳۹ نفر به بنده رای دادند. بعدها مدتی به عنوان عضو هیات مدیره با باشگاه فرهنگی- ورزشی استقلال نیز همکاری داشتم. البته جا دارد بگویم این همکاری بیش‌تر جنبه‌ی حمایت از ورزش داشت.

من به ورزش با جنبه‌ی حمایتی نگاه می‌کنم. با این تفاوت  که اصلی‌ترین و گرانبهاترین سرمایه در ورزش، سرمایه انسانی است. البته به نظر من در سایر عرصه‌ها نیز انسان پایه توسعه است. انسان کاربلد، آموزش دیده، متخصص و ماهر شرط لازم گسترش و توسعه‌ی هر تجارتی است.»

به نظر شما ایران را یک کشور توسعه نیافته است یا توسعه یافته؟ علاوه بر این به طور کلی منظورتان از توسعه چیست؟

علی انصاری در پاسخ به این سؤال می‌گوید:« هرگز نمی‌توان ایران را یک کشور توسعه نیافته نامید. به همان معنا نیز نمی توانیم آن را توسعه یافته نیز بدانیم. ما کشوری در حال توسعه هستیم؛ منتهی نه به مفهوم غربی توسعه، بلکه مبتنی بر مدل ایرانی. در ادبیات توسعه این واژه به تنهایی معنی ندارد و نیازمند پسوند است. اگر دقت کنید نام برنامه‌های پنج ساله ما توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است. یعنی یک فرایند چند وجهی و کامل بود و فقط ماهیت اقتصادی صرف ندارد.»

سخن آخر

در طول ۲۰ سال علی انصاری نه مانند بیل گیتس آمریكایی اقدام به ابداع ویندوز كرد و نه مانند میستوبیشی و سوزوكی ژاپنی اقدام به تولید خودروی جدیدی كرد؛ اما رشد مالی او در طول این ۲۰ سال سابقه‌ی کمی داشته است. وی با فعالیت در زمینه‌ی بساز بفروش، بازار آهن و سپس بازار مبل صاحب ثروت چند میلیاردی شد. او با تلاش و کوشش خود را به جایگاه فعلی‌اش رسانده است.

کریستوفر گاردنر میلیاردری کـه از صفـر شروع کـرد

کریستوفر گاردنر میلیاردری کـه از صفـر شروع کـرد

کریستوفر گاردنر از همان کودکی، بختش تیره بود و کورسوی امیدی در مسیر زندگی‌اش دیده نمی‌شد. تمام مواد لازم برای بیچارگی و کاسه چه کنم به دست گرفتن را در اختیار داشت؛ مرگ پدر، بی رحمی ناپدری، سابقه حبس و…

اگر در صحنه زندگی قرعه این نقش به نام هر کس دیگری جز او می افتاد، بی‌شک انگ بدشانسی و بدبختی را تا پایان عمر می‌پذیرفت اما کریستوفر گاردنر مردانه جلوی سرنوشت قدعلم کرد و شجاعانه مسیر زندگی‌اش را تغییر داد. امروز که شما داستان زندگی‌اش را می‌خوانید، او یک میلیاردر سرشناس شده؛ می‌پرسید چطور؟ بهتر است با ما از پیچ وخم های زندگی‌اش بگذرید تا رمز موفقیت‌اش دستگیرتان شود.

سال ۱۹۸۲ بود. آن زمان‌ها یک سال و نیمی از پدر شدنش می‌گذشت. فروشنده لوازم پزشکی بود. به زحمت از عهده امورات خودش و پسرش، کریستوفر، برمی‌آمد. وقتی به ورودی جاده موفقیت رسید، ۲۹ سال بیشتر نداشت. با تمام نداری‌هایش سخاوتمند بود. آن روز به پارکینگ بیمارستان آمد و دید که راننده یک اتومبیل «فراری» دنبال جای پارک می‌گردد. صدایش زد: «می‌توانید جای من پارک کنید.» و با راننده «فراری» گرم صحبت شد. می‌خواست بداند او چه کار می‌کند و چطور توانسته ماشینی به آن گرانی بخرد.
راننده فراری به او گفت که در کار خرید و فروش سهام شرکت‌هاست. کنجکاوی گاردنر گل کرد. الان که یاد آن روز می‌افتد، می‌گوید: «آن آقا ماهی ۸۰ هزار دلار درآمد داشت.

آنها با هم رفیق شدند. هر از گاهی ناهار را با هم می‌خوردند و سهام فروش متمول برای گاردنر توضیح می‌داد که چطور می‌تواند وارد این تجارت شود و او را به سرشناس‌ترین‌های خریدوفروش سهام ارجاع داد. گاردنر هم با اعتماد به نفس دنبال سررشته‌های موفقیت‌اش رفت اما کسی تحویلش نمی‌گرفت؛ نه به خاطر سیاهپوست بودنش، بلکه به این خاطر که ثروتمندان نمی‌خواستند ریسک کنند. خودش می‌گوید: «آنها نژادپرست نبودند. حداقل چیزی که برای فروشنده سهام شدن می‌خواستی، یک مدرک MBA بود. اما من اصلا کالج نرفته بودم! من زیر خط فقر زندگی می‌کردم و پولی برای گذراندن این دوره‌ها نداشتم.

بعد از ۱۰ ماه دویدن‌های بی‌حاصل، تازه یک نفر پاپوش جاداری برای گاردنر درست کرد و او را به خانه اول باز گرداند: «باید برای پسرم، پدری می‌کردم؛ پس دلسرد نشدم. هر کاری که از دستم بر می‌آمد انجام دادم؛ هرس چمن‌ها، شستن توالت‌ها، آشغال جمع کردن، تعمیر سقف و نقاشی ساختمان اما به تلاشم برای ورود به چرخه خریدوفروش سهام ادامه دادم.»

انگار زمانه شوخی‌اش گرفته بود. راحتش نمی‌گذاشت. سر جروبحث کوچکی که با همسرش داشت، یک پلیس را خبر کرد و ماموران با استعلام مدارک و پیشینه گاردنر به دلیل پرداخت نکردن قبوض پارکینگ، او را به مدت ۱۰ روز به زندان فرستادند. همسرش هم پسرش را برداشت؛ او را ترک کرد و طلاقش را گرفت.

سراسیمه شده بودم. خودم بدون پدر بزرگ شده بودم و نمی‌خواستم پسرم سختی‌های تلخ دوران کودکی مرا بچشد. به خودم قول داده بودم که برایش پدر خوبی باشم. قول داده بودم همیشه مراقب‌اش باشم… آن روزها بدترین روز‌های زندگی‌ام بود. کنار دزدها، قاتلان و تبهکاران روز را به شب می‌رساندم و فکر و نگرانی پسرم آزارم می‌داد. قبل از دستگیری در یک موسسه خریدوفروش سهام فرم استخدام پر کرده بودم. متاسفانه روز مصاحبه‌ام یک روز قبل از آزادی‌ام تعیین شده بود. از زندان تماس گرفتم و التماس کردم که اجازه دهند یک وقت مصاحبه دیگر بگیرم. به محض آزادی به موسسه رفتم. این مصاحبه تنها شانسم بود اما نمی‌توانستم برایشان نقش بازی کنم. پس حقیقت را گفتم؛ اینکه پیشینه ندارم، خانواده‌ام ترکم کرده‌اند، تحصیلات ندارم، وضع مالی‌ام خوب نیست اما انگیزه دارم و می‌دانم که در تجارت می‌توانم موفق شوم.

داستان زندگی ثروت , موفقیت , بیوگرافی , میلیاردر شدن کریستوفر گاردنر (Chris Gardner)

مصاحبه‌گر به فکر فرو رفت. کریستوفر گاردنر یک قدم به جلو برداشته بود؛ گفت‌وگو با یکی از عاملان مهم این تجارت! انگار ورق زندگی‌اش برگشته بود. چندماه بعد، همسرش تماس گرفت و حضانت کریستوفر را به او سپرد. اما پانسیونی که گاردنر در آن اتاق اجاره کرده بود بچه‌ها را قبول نمی‌کرد. این بود که وسایل ضروری خودش و کریستوفر را در کالسکه و ساک کریستوفر و کیف دستی خودش جا داد و راهی خیابان‌ها شد: «شب‌های زیادی را در توالت‌های عمومی گذراندیم.

روزی پدر و پسر ۵ ساله در خیابان قدم می‌زدند که گاردنر چشمش به یک ساختمان مخروبه که بوته رزی از دیوارش بالا رفته بود افتاد. سرایدار آنجا را پیدا کرد و قرار شد عمارت مخروبه را به قیمت منصفانه‌ای اجاره کند. حالا دیگر سقفی بالای سر پسرش بود. طی چند سال به تدریج با تحمل شرایط طاقت فرسای موجود توانست وارد تجارت رویایی‌اش شود. سال ۱۹۸۷ توانست در شیکاگو بنگاه خریدوفروش سهام خودش را تاسیس کند و آخر سر هم برای خودش یک دستگاه اتومبیل «فراری» بخرد.

او داستان زندگی‌اش را افسانه نمی‌داند: «داستان زندگی من به دیگران می‌آموزد که چطور باید جلوی موانع زندگی سینه سپر کرد. می‌توانستم یک فروشنده بی‌دست و پا و بی‌خانمان باقی بمانم اما من می‌خواستم زندگی بهتری داشته باشم و الان زندگی‌ام عالی است. شما هم می‌توانید تندبادهای زندگی را در هم بکوبید. تنها باید هدفتان را مشخص کنید و با اراده، امید، توکل به پروردگار و قوت قلب گرفتن از کسانی که دوستشان دارید، در راهتان ثابت قدم باشید.
کریس گاردنر (Chris Gardner)
کریس گاردنر (Chris Gardner)
فیلم موفق هالیوودی از زندگي واقعي کریستوفر گاردنر
فیلم در جستجوي خوشبختي (The Pursuit of Happyness) فيلمي آمريكايي و محصول 2006 ميلادي است كه براساس زندگي واقعي كريس گاردنر ساخته شده است. در اين فيلم كه گابريل موسينو آن را كارگرداني مي‌كند، ويل اسميت درنقش يك فروشنده بي‌خانمان و بيكار بازي ميكند كه بعدا به يك دلال سهام تبديل مي‌شود. در اين فيلم جيدن اسميت پسر ويل اسميت در نقش پسر گاردنر ظاهر مي‌شود.

فيلمنامه اين اثر را استيون كونراد براساس كتاب پرفروش خاطرات نوشته گاردنر نوشته است.

در سال 1981 كريس گاردنر تمام پس انداز خانواده خود را در يك اسكنر قابل حمل سنجش تراكم استخوان سرمايه گذاري مي‌كند و سعي مي‌كند آن را به پزشكان بفروشد.  اما در نهايت معلوم مي‌شود كه سرمايه گذاري او پشيزي ارزش ندارد و همسرش او و پسرش را ترك كرده و به نيويورك مي‌رود. كريس در رفت  و آمدهاي خود براي فروش دستگاه با دين ويتر بر خورد كرده و توجه او را به خود جلب مي‌كند . دوستي او با دين ويتر بخت ورود به برنامه تربيت دلال بازار سهام را براي او به وجود مي‌آورد. در اين ميان كريس با مشكلات مالي فراواني دست و پنجه نرم مي‌كند و پسر خردسال او نيز مشكلات فراواني دارد. از آنجا كه آنها بي‌خانمان هستند ، پدر و پسر حتي مجبور مي‌شوند شبي را در دستشويي عمومي به صبح برسانند. اما خستگي براي او معنايي ندارد و پيوسته در جستجوي راهي است تا بتواند خود و پسرش را تامين كند. در پايان كريس در امتحان ورودي دلالي بازار سهام موفق مي‌شود و مي‌تواند منصبي به دست بياورد.

کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.