پویانمایی رایانه‌ای سه بعدی نمای درون

نمای درون

نمای درون (به انگلیسی: Inside Out) یک پویانمایی رایانه‌ای سه بعدی، کمدی-درام و ماجراجویی به کارگردانی پیت داکتر است. این انیمیشن توسط استودیوهای پیکسارساخته شده و توسط والت دیزنی پیکچرز در ۱۹ ژوئن ۲۰۱۵ عرضه شد. پیت داکتر از فیلمنامه نویسان و کارگردان‌های با سابقه پیکسار است که آثار درخشانی همچون انیمیشن بالا و کارخانه هیولاها را ساخته است. پیت داکتر ایده اصلی فیلم درونِ بیرون بر اساس احساسات و تجربیات خودش در سنین نوجوانی که بخاطر نقل مکان به کشور دانمارک دچار تشویش‌های اجتماعی شده بود نوشت. او اغلب این اوقات را به کشیدن نقاشی پرداخت که در نهایت باعث ورود او به حرفه انیمیشن سازی شد. در سال ۲۰۰۹ پیت داکتر متوجه تغییرات رفتار دختر یازده ساله خود شد که شباهت زیادی به کودکی خودش داشت و برای همین تصمیم گرفت فیلمنامه‌ای با موضوع احساسات انسان‌ها بنویسد. اما کار نوشتن فیلمنامه گره خورد و پیت داکتر دچار افسردگی شد. او می‌ترسید هیچوقت نتواند فیلمنامه را تمام کند و مهمتر اینکه از پیکسار اخراج بشود! برای همین او سفری طولانی بدون خانواده و دوستانش آغاز کرد و به این فکر افتاد که دلش بیش از همه برای چه چیز پیکسار تنگ خواهد شد که جواب آن دوستان و همکارانش بود. همین نتیجه‌گیری باعث شد او قطعه گمشده فیلمنامه را پیدا کند که پایه‌گذار اتفاقی مهم در داستان شد. ساخت فیلم با ۴۵ انیماتور بیش از دو سال طول کشید. داکتر شخصاً بر تمام مراحل ساخت انیمیشن نظارت داشت. سرانجام نمای درون اکران شد و با استقبال خیره کننده منتقدان و تماشاچیان رو به رو شد.منتقدان قلم داستانی و شخصیت پردازی فیلم را ستودند. درون بیرون در هشتاد و هشتمین مراسم اسکار نامزد دو جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اورجینال و بهترین انیمیشن شد که در نهایت دومی را بدست آورد. نامزد شدن یک انیمیشن در بخش بهترین فیلمنامه به ندرت اتفاق میفتد.

داستان پویانمایی رایانه‌ای سه بعدی نمای درون

رشد کردن می‌تواند مانند جاده‌ای پر دست انداز باشد، و رایلی هم از این قضیه مستثنی نیست، کسی که با شروع کار پدرش در سن فرانسیسکو از زندگی غرب میانهٔ خود جدا شده است. مانند همهٔ ما، رایلی هم توسط احساسات خود کنترل می‌شود، مانند شادی، ترس، خشم، نفرت و غمگین شدن، این احساسات در مرکز ذهن و فرماندهی رایلی به عنوان شخصیت‌هایی در این انیمیشن زندگی می‌کنند و صاحب خود را در زندگی روزانهٔ خود راهنمایی می‌کنند. با تلاش رایلی و احساساتش برای تنظیم خود با یک زندگی جدید، آشفتگی‌هایی در ذهن او به وجود می‌آید. گرچه شادی، احساس اصلی و مهمترین احساس رایلی تلاش می‌کند تا چیزها را مثبت نگه دارد، اما در میان احساسات دیگر برای کنار آمدن با یک شهر، خانه و مدرسهٔ جدید تضاد وجود دارد.

منبع: ویکی پدیا

 

 

نمای درون
Inside Out (2015 film) poster.jpg
پوستر نمایش فیلم
کارگردان
  • پیت داکتر
تهیه‌کنندهجوناس ریورا
فیلم‌نامه‌نویس
  • پیت داکتر
  • مگ لفاوه
  • جاش کولی
داستان
  • پیت داکتر
  • رونی دل کارمن
بازیگرانامی پولر
فیلیس اسمیت
بیل هیدر
لویس بلک
میندی کالینگ
دایان لین
کایل مک‌لاکلن
جان راتزنبرگر
کیتلین دیاس
موسیقیمایکل جاکینو
شرکت

تولید

والت دیزنی پیکچرز
پیکسار
توزیع‌کنندهاستودیو سینمایی والت دیزنی
تاریخ (های) انتشار
  • ۱۹ ژوئن ۲۰۱۵
مدت
۹۴ دقیقه
کشورایالات متحده آمریکا
زبانانگلیسی
بودجه۱۷۵ میلیون دلار
گیشه۸۵۷٫۴ میلیون دلار

کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.

فیلم ذهن زیبا

ذهن زیبا

 

ذهن زیبا
A Beautiful Mind poster.jpg
پوستر فیلم
کارگردانران هوارد
تهیه‌کنندهبرایان گریزر
ران هوارد
نویسندهسیلویا ناسار
آکیوا گلدزمن
بازیگرانراسل کرو
جنیفر کانلی
موسیقیجیمز هورنر
فیلم‌برداریراجر دیکینس
تدویندانیل هانلی
مایک هیل
توزیع‌کنندهیونیور سال پیکچرز
دریم ورکز
تاریخ‌های انتشار۲۱ دسامبر، ۲۰۰۱
مدت زمان۱۳۵ دقیقه
زبانانگلیسی
بودجه۶۰ میلیون دلار
فروش۳۳۵ میلیون دلار

ذهن زیبا (به انگلیسیA Beautiful Mind) نام فیلمی آمریکایی است که دربارهٔ زندگی جان نَش ریاضیدان برندهٔ جایزهٔ نوبل اقتصاد و مسائلی که به دلیل بیماری روان‌گسیختگی با آنها مواجه می‌شود، ساخته شده است.

این فیلم در سال ۲۰۰۱ بر اساس کتابی به همین نام و نوشتهٔ سیلویا ناسار و به کارگردانی ران هوارد ساخته شده است. بازیگران اصلی آن راسل کرو در نقش جان نش و جنیفر کانلی در نقش همسر وی هستند.

جوایز

نامزد جایزهٔ اسکار:

  • بهترین بازیگر نقش اصلی مرد
  • بهترین تدوین
  • بهترین چهره‌آرایی
  • بهترین موسیقی فیلم
  • بهترین بازیگر مرد

  تفاوت با رویدادهای واقعی

روایت فیلم به صورت قابل توجهی با رویدادهای واقعی زندگی نش تفاوت دارد. این فیلم نیز به این خاطر مورد نقد قرار گرفته است، اما سازندگان آن می‌گویند که نمی‌خواستند فیلم را به صورت یک ارائه ادبی بسازند.
اولین تفاوت در توصیف استرس و بیماری ذهنی است. فیلم، بیماری او را دیداری و شنیداری توصیف می‌کند، درحالی که در واقع آن‌ها تنها شنیداری بوده‌اند.
درخصوص فداکاری بسیار آلیشیا – همسر جان نش – نیز در این فیلم اغراق شده است؛ چرا که آلیشیا در سال ۱۹۶۳ از جان نش جدا شد و هفت سال بعد در ۱۹۷۰ تنها به جان اجازه داد تا در خانه وی زندگی کند. بعد از دریافت جایزه نوبل توسط جان آن‌ها رابطه‌ جدیدی شروع کردند. در سال ۲۰۰۱ ، جان نش برای بار دوم با آلیشیا ازدواج کرد.
مراسم خودکار در پرینستون – که در فیلم می‌بینیم – ساختگی است.
در فیلم، جان نش در سال ۱۹۹۴ قبل از برگزاری مراسم نوبل، می‌گوید که از داروهای جدیدی استفاده می‌کند، اما در واقع نش از سال ۱۹۷۰ هیچ دارویی استفاده نکرده‌ است. کارگردان فیلم در این باره این‌چنین توضیح می‌دهد که به این دلیل، جمله مورد اشاره به سخنان جان اضافه شده ‌است که در غیر این صورت، از فیلم این‌طور برداشت می‌شد که همه‌ انواع بیماران روان‌گسیختگی بدون دارو می‌توانند از پس بیماری خود برآیند.
هم‌چنین نش هیچ‌گاه سخنرانی قابل قبولی برای جایزه نوبل خود ارائه نداد، چرا که برگزارکنندگان آنطور که در فیلم گفته شده است این کار را انجام ندادند. لازم به ذکر است با اینکه برگزارکنندگان جایزه نوبل عموما سخنرانی در دانشگاه سوئدی دارند، این نیز در مورد جان نش اتفاق نیفتاد؛ برگزار کنندگان درباره‌ی علت این کار به عدم ثبات ذهنی او اشاره داشتند.

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.

فیلم بازی

فیلم بازی

بازی
TheGame poster323.jpg
پوستر فیلم
کارگرداندیوید فینچر
تهیه‌کنندهاستیو گولین
نویسندهجان برانکاتو
بازیگرانشان پن، مایکل داگلاس، جیمز ربهورت، پیتر دنات، دبورا کارا آنگر
موسیقیهاوارد شر
فیلم‌برداریهریس سویدیس
تدوینجیمز هی گود
توزیع‌کنندهپولیگرام فیلمد
تاریخ‌های انتشار۱۲ سپتامبر ۱۹۹۷

بازی ؛ فیلمی تریلر روانشناختی از دیوید فینچر ومحصول ۱۹۹۷ کمپانی پولیگرام فیلمد انترتینمنت است و داستان یک بانکدار را می‌گوید که در چهل و هشتمین سالگرد تولدش هدیه‌ای شگفت انگیز دریافت می‌کند که بازی عجیبی است که با زندگی واقعی‌اش عجین می‌شود و هر چه تشخیص رخدادهای واقعی با زندگی واقعی مشکلتر می‌شود بیشتر رنگ یک توطئه را به خود می‌گیرد.

داستان فیلم بازی

“نیکلاس ون اورتون”(با بازی مایکل داگلاس)، بانکدار پولدار و تنهایی است. او اکنون در آستانه 48 سالگی قرار دارد، سنی که پدرش در آن به یک باره و بدون هیچ دلیلی خودکشی کرده است. خاطره خودکشی پدر اکنون که او به این سن رسیده است، آزارش می دهد. “کنراد” برادر نیکلاس (با بازی شان پن) برای رهایی او از این زندگی افسرده و بیمارگونه به او هدیه تولد غیرمعمولی می دهد: این بازی توسط شرکتی به نام CRS تولید و برای هر کس به صورت اختصاصی و با توجه به ویژگی های جسمی و روحی آن فرد طراحی می شود و در انتها وی را متحول می کند.

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.

قوی سیاه

قوی سیاه

 

قوی سیاه
Black Swan poster.jpg
کارگرداندارن آرونوفسکی
تهیه‌کنندهجون اونت
مایک مداووی
اسکات فرانکلین
آرنولد میسر
برایان اولیور
برد فیشر
ریک شوارتز
نویسندهمارک هیمن
آندرس هاینز
جان مک‌لالین
داستان:آندرس هاینز
بازیگرانناتالی پورتمن
میلا کونیس
باربارا هرشی
وینونا رایدر
وینسنت کسل
موسیقیکلینت مانسل
فیلم‌برداریمتئو لیباتیک
تدویناندرو ویزبلوم
توزیع‌کنندهفاکس سرچلایت پیکچرز
تاریخ‌های انتشار
دسامبر ۲۰۱۰
مدت زمان
۱۰۸ دقیقه
کشورآمریکا
زبانانگلیسی
هزینهٔ فیلم۱۳٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار
فروش گیشه۲۸۱٬۳۰۳٬۶۵۷ دلار[۱]

قوی سیاه (به انگلیسیBlack Swan) فیلمی روان‌شناسانه محصول ۲۰۱۰ آمریکا به کارگردانی دارن آرونوفسکی و نقش‌آفرینی ناتالی پورتمن ومیلا کونیس است. این فیلم به دوره‌ای از زندگی یک بالرین می‌پردازد که در باله نیویورک تحت فشارهای سخت بیرونی و درونی قرار گرفته‌است.[۲]قوی سیاه پنجمین فیلم بلند آرنوفسکی است. او به خاطر ساخته قبلی‌اش، کشتی‌گیر برنده شیر طلایی جشنواره فیلم ونیز شد. این فیلم در سال۲۰۱۱ در هشتاد و سومین دوره مراسم اسکار برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد.
آرنوفسکی فیلم خود را نوعی ادای احترام به هنر باله می‌داند که سعی در نمایش ذهنیات یک بالرین دارد. ناتالی پورتمن برای بازی در این فیلم بیش از یک سال به طور شبانه‌روزی به تمرین باله پرداخته‌است. میلا کنیس دیگر بازیگر زن فیلم نیز آموزش و تمرین‌های دشوار باله را پشت سر گذاشت.[۳]
قوی سیاه برای نخستین بار در شب گشایش شصت و هفتمین دوره جشنواره فیلم ونیز اکران شد.[۴] این فیلم در جشنواره ونیز یکی از نامزدهای جایزه شیر طلایی بود و میلا کونیس جایزه مارچلو ماسترویانی جشنواره را به‌دست آورد.

خلاصه داستان قوی سیاه

قوی سیاه روایتگر ماجرای زندگی نینا سیرز (ناتالی پورتمن) دختریست که همه دوران کودکی و نوجوانی خود را به فراگیری و تمرین ممتد رقص بالهگذرانیده‌است. نینا به عنوان یک بالرین حرفه‌ای و ستاره یک شرکت معتبر، در تلاش برای به‌دست آوردن نقش اول باله معروف دریاچه قو اثرچایکوفسکی است. اما مدیر شرکت و طراح رقص‌های این باله (به بازی ونسان کسل)، که در مورد توانایی های نینا برای بازی همزمان در دو نقش قوی سفید معصوم و قوی سیاه اغواگر مطمئن نیست، قابلیت‌های او را زیر سئوال می‌برد.[۳]

شخصیت «نینا سیرز» که ناتالی پورتمن نقش آن را ایفا کرده، دچار نوعی وسواس شدید برای تکامل در حرفه خود در حد یک بیماری روانی است. او دستخوش یک اراده با میل قوی است و توانایی انعطاف پذیری و رهایی از هدف خود را ندارد. شخصیت «لیلی» رقیب نینا با بازی میلا کونیس، فردی است که متقابلاً بیشتر در پی آسودگی و صفای زندگی است تا تکامل گرایی. «مادر نینا» با نقش‌آفرینی باربارا هرشی، مادری است بیش از حد مراقب که آرزو دارد دخترش به موفقیتی دست یابد که خودش به آن نرسیده‌است. دیگر شخصیت فیلم، بث، یک ستاره پیشین شرکت باله است کهوینونا رایدر آن را بازی کرده‌است. او ستاره ایست که ستاره اقبالش غروب کرده و نینا اکنون جای او را می گیرد. بث از فرط ناراحتی ظاهراً خود را جلوی ماشین پرت کرده و مصدوم میشود.

نینا نقش قوی سفید را بخوبی بلد است اما نقش قوی سیاه منفی را نمی‌تواند ادا کند. این مانع رفته رفته تبدیل به سوهان روحش شده تا جایی که با خطر از دست دادن تعادل روحی خود مواجه میشود. او برای مقابله با سقوط و جایگزین شدن با لیلی در دریاچه قو دست به هر کاری می زند، از تمرینات شدید شبانه روزی گرفته تا آزمایش مواد مخدر تا خودارضایی و غیره.

توهمات او تا حدی پیش میروند که نینا در خیال پریشان خود با لیلی سکس داشته و سپس او را به قتل میرساند. در واقع، نینا در ذهن خود دچار دگرگونی تدریجی میشود که او را از قوی سفید نجیب و سختکوش به قوی سیاه و آسوده خاطر تبدیل میکند. و این دگرگونی نهایتاً در زمان اجرای نمایش باله اوج میگیرد.

نینا در این درگیری با خود هر چند به قیمتی گزاف، پیروز میشود و هر دو نقش را ایفا میکند و در صحنه نهایی و به یاد ماندنی فیلم، او خطاب به استاد و کارگردان نمایش (به نقش وینسنت کسل) در حالیکه نیمه جان به نور خیره شده است می گوید: «تجربه کردم. من کمال را تجربه کردم.»

نظر منتقدان

بیشتر منتقدان نظراتی مثبت درباره این فیلم داشته‌اند. راجر ایبرت و جیمز براردینلی، ۳٫۵ ستاره به فیلم داده‌اند. ایبرت قوی سیاه را مانند کشتی‌گیر دارای نوعی حرفه‌ای‌گری بی‌تزویر می‌داند. براردینلی نیز، قوی سیاه را یک فیلم پیچیده قوی ارزیابی کرده‌است و پورتمن را شایسته دریافت اسکار بهترین بازیگر زن نقش اصلی دانسته‌است.

لوک تامپسن و مانولا دارگیس فیلم را یک فیلم درجه A ارزیابی کرده‌اند. دارگیس فیلم را تلفیق افسون‌کننده‌ای از دیوانگی و حیله‌گری دانسته‌است. اما کنت توران یکی از منتقدان جدی فیلم به‌شمار می‌رود و به آن درجه C داده و آن را یک دست و پا زدن بیهوده تلقی کرده‌است.[۵]

جایزه‌ها و نامزدی‌های قوی سیاه

قوی سیاه

دارن آرونوفسکی، اسکات فرانکلین، میلا کونیس، و وینسنت کسل

فیلم قوی سیاه با ۱۲ نامزدی در رشته‌های گوناگون از جمله بهترین کارگردان سال برای دارن آرنوفسکی، بهترین بازیگر زن نقش اول (ناتالی پورتمن) و بهترین بازیگر زن نقش مکمل (میلا کونیس)، در صدر فهرست نامزدهای جوایز انجمن منتقدین سینمایی رسانه‌های آمریکا (BFCA) قرار گرفت که بیشترین تعداد نامزدی جوایز برای یک فیلم در تاریخ اهدای جوایز این انجمن به‌شمار می‌رود.[۶] این فیلم در مجموع بر اساس صفحه اش در درگاه[۷] جمعاً نامزد 112 جایزه ی مختلف از جشنواره های متفاوت شده و 47 بار دیگر هم موفق شده در جشنواره ای مختلف جوایزی رابه خود اختصاص بدهد که از مهمترین آنها می توان به جایزه ی بهترین بازیگر نقش اول زن در جشنواره ی بفتا(2011) و آکادمی اسکار(2011) اشاره کرد. همچنین این فیلم در اسکار 2011 در چهار رشته ی دیگر نیز نامزد شد که نتوانست جوایز را به خود اختصاص بدهد[۸]

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

 

 

کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.

غرور و تعصب (به عبارت درست تر: غرور و پیش داوری)

غرور و تعصب

 

غرور و تعصب (به انگلیسیPride & Prejudice) به کارگردانی جو رایت برگرفته از کتاب بسیار مشهور غرور و تعصب از نویسندهٔ انگلیسی، جین آستن است.

کیرا نایتلی (به انگلیسیKeira Christina Knightley) بازیگر انگلیسی تبار هالیوود برای بازی در این فیلم نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زنشده‌است.

خلاصه داستان غرور و تعصب

سال ۱۷۹۷، انگلستان. قبل از مرگ آقای بنت، همسرش کوشیده تا پنج دخترش- جین، الیزابت، مری، لیدیا و کیتی- را برای یافتن شوهری مناسب آماده کند. چون این کار را تنها راه دستیابی یک زن به رفاه و آسایش می‌داند.

زمانی که سر و کله جوان ثروتمند و خوش سیمایی به نام بینگلی و دوستش آقای دارسی در همسایگی آنها پیدا می‌شود، خانواده بنت سخت دچار هیجان می‌شود. به زودی جین با آقای بینگلی دوست می‌شود و به نظر می‌رسد که الیزابت نیز به آقای دارسی بی توجه نیست. اما رفتار آقای دارسی خودپسند الیزابت هوشمند را که در سایه پرورش پدری دختری باشهامت و خودگردان بار آمده، خوش نمی‌آید. از این رو به زودی کشمکش و درگیری زبانی میان آنان آغاز می‌شود.

شایان توجه آنکه شخصیت دارسی در این فیلم بیشتر کمرو و رومانتیک است. زبان آدمهای داستان بیشتر امروزی است. خانم بنت زنی خردمند، هوشمند و تقنن گراست. آقای بنت کشت کار آقازاده ای است، ساده و روان سخن می گوید و از اشاره‌های ریشخندآمیز در سخنانش هیچ نشانی نمی توان یافت. تاکید فیلم بیشتر بر احساسات عاشقانه زوجهاست تا بر درگیری آنها بر سر خودخواهی یکی و پیش داوری‌های ناخواسته و ناروای دیگری که دست آخر سبب آزار و دلخوری دیگران می شود.

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.
آسمان وانیلی

آسمان وانیلی

 

آسمان وانیلی
Vanilla sky post.jpg
کارگردانکامرون کرو
بازیگرانتام کروز
کامرون دیاز
پنه لوپه کروز
کرت راسل
جیسون لی
نوآه تیلور
موسیقینانسی ویلسون
فیلم‌برداریجان تول
توزیع‌کنندهپارامونت پیکچرز
تاریخ‌های انتشار
  • ۱۴ دسامبر ۲۰۰۱
مدت زمان
۱۳۶ دقیقه
کشورایالات متحده آمریکا
زبانانگلیسی
هزینهٔ فیلم۶۸ میلیون دلار
فروش گیشه۲۰۳٬۳۸۸٬۳۴۱ دلار

آسمان وانیلی (به انگلیسیVanilla Sky) فیلمی به کارگردانی کامرن کرو محصول سال ۲۰۰۱ آمریکا است که از بازیگران اصلی آن می‌توان به تام کروز، کامرون دیاز، پنه لوپه کروز، کرت راسل، جیسون لی، نوآه تیلور، تیموتی اسپال، تیلدا سوئینتن، مایکل شنون، کن لئونگ، شالوم هارلو، ایوانا ملیسویک، جانی گالکی، آلیشیا ویت، جنیفر آسپن و استیون اسپیلبرگ اشاره کرد.

فیلم آسمان وانیلی نسخه هالیوودی فیلم اسپانیایی چشمانت را باز کن محصول سال ۱۹۹۷ است. فیلم اصلی توسط آلخاندرو آمانبار نویسنده، کارگردان و آهنگساز مشهور شیلی-اسپانیایی ساخته شده است و ادواردو نوریگا،پنه‌لوپه کروز و نجوا نمیری در آن به ایفای نقش پرداخته‌اند.

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.

کودک

کودک

فیلم کودک دیزنی با بازی بروس ویلیس و کارگردانی جان ترتل تاب محصول سال ۲۰۰۰ آمریکا می باشد. فیلم روایت چند روز از زندگی مردی است به نام راسل دوریتز (بروس ویلیس) که در آستانه ۴۰ سالگی قرار دارد، ازدواج نکرده و به تنهایی زندگی می کند. شغل او “مشاور جلوه یا مشاور بصری” می باشد. یعنی به افراد کمک می کند زمانی که مخاطبینشان آنها را با حواس پنج گانه احساس می کنند تصویر مطلوبی در ذهن آنها خلق نمایند.

مسیر ما در زندگی به این بستگی دارد که چقدر نسبت به نیازهای خود اشراف داشته باشیم. واژه نیاز” NEED” با خواست “WANT” متفاوت می باشد. شیری گرسنه است؛ این نیاز اوست. بعد غزالی را در حال فرار می بیند، این همان خواست مشخص اوست. شیر باید برای برطرف کردن نیازش، به خواسته ی خود دست پیدا کند. گرچه نیاز و خواسته با هم در ارتباطند اما یک چیز واحد نیستند. نیازهای انسان، وضعیت احساس محرومیت اند. نیازها شامل نیازهای مادی و جسمی، هویت و عزت نفس، نیازهای اجتماعی، دانش و نیازهای فکری و نیازهای روحی و روانی هستند. خواست، نوعی از نیاز انسانی است که با توجه به فرهنگ و خصوصیات شخصیتی تغییر یافته است. یک آمریکایی به غذا نیاز دارد، ولی خواهان یک همبرگر با سیب زمینی سرخ کرده و نوشابه است. فردی در ایران نیز به غذا نیاز دارد ولی قورمه سبزی و کوبیده می خواهد. نیازها گاهی ناخودآگاه هستند.

دوریتز با توجه به شغلش ظاهر مشتریانش را برحسب هدف و کسب و کاری که دارند اصلاح می کند و به آنها می گوید چه عادتهایی را کنار یا ادامه بدهند و حتی برای تطهیر افراد مشکل دار کمپین تبلیغاتی طراحی و اجرا می کند. از نظر حرفه ای دارای یک دفتر کار شیک، یک منشی و یک دختر جوان به عنوان دستیار و مشتریان پولداری که دغدغه حفظ ظاهر دارند می باشد. در حقیقت شغل او ایجاب می کند با خواسته مردم سر و کار داشته باشد. در خانه ای بزرگ و مدرن زندگی می کند و سوار پورشه ی اسپایدر می شود. او در زندگی شخصی خود نیز با خواسته های خود سر و کار دارد. خواسته ها دائما” با پاداش های اجتماعی و رسانه ها ارتقاء می یابند و به همین دلیل است که ما بیشتر به آن ها توجه می کنیم تا به نیازهای واقعی خود. ممکن است خواسته ها همیشه برای موجودیت و زندگی ما مفید نباشند چرا که خواسته ها همواره به نیازهای واقعی مربوط نمی شوند. بیشتر خواسته ها ما را فریب می دهند تا باور کنیم لازم است آنها را دنبال کنیم. مثلا” ممکن است فکر کنیم اگر برای پول ازدواج کنیم عشق هم بدنبالش خواهد آمد در حالی که نادرست بودن آن کاملا” مشهود است.

شادی ما به این بستگی دارد که در کنار داشتن زندگی روزمره و شلوغ خود، چگونه و تا کجا از نیازهای درونی خود آگاه و تا چه اندازه متعهد به ارضای آنها باشیم. راستی انسان شادی نیست چون از نیازهای خود آگاه نیست و با منشی و دستیارش مانند یک ماشین برنامه ریزی شده و بدون احساس برخورد می کند.

چگونه از نیازهای خود آگاه شویم؟

طبیعت شیوه ای دارد تا بدانیم ما در جستجوی ارضای خود هستند یا نه. زمانی که گرسنه هستیم و به غذا نیاز داریم معده ما واکنش نشان می دهد و همین ما را وادار می کند به دنبال چیزی برای خوردن باشیم. این جنبه همچنین در ارتباط با نیازهای پیچیده ما نیز مصداق دارد که عبارتند از: کمال روحی، عاطفی و اجتماعی.

تصاویر زبان روح هستند و جایی که نیازهای ما برآورده نشده باشند بروز می کنند. این تصاویر به دو صورت خود را به ما نشان می دهند و پیام شان را ارائه می کنند؛ رویاها و تخیلات. زمانی که خواب هستیم این تصاویر به صورت رویاها به سراغ ما می آیند و زمانی که بیدار هستیم پیام خود را در قالب تخیلات به ما عرضه می کنند. اما مشکل اینجاست که ما زبان این پیام آورندگان از سرزمین روح ها را نمی دانیم و در غالب موارد نمی توانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم و همین عدم ارتباط باعث می شود تا آنها را به فراموشی بسپاریم و یا واقعیت آنها را منکر شویم که این کار باعث می شود آنها خود را در قالب تصاویر مشابه ای تکرار کنند و یا به صورت بیماریهای روان تنی به ما یاد آور شوند که می بایست به آنها توجه کنیم چرا که چیزی درون ما درست کار نمی کند.

فیلم کودک

زندگی دوریتز از جایی دچار مشکل می شود که او در بیداری هواپیمای قدیمی یک موتوره قرمز رنگی را می بیند که مدام در بالای سرش چرخ می زند و تنها اوست که آن را می بیند و وقتی به دیگران آن را نشان می دهد آنها فکر می کنند که او دچار اوهام شده است و شب که به خانه می رود پشت در خانه هواپیمای کوچک قرمز رنگی درست مثل همان هواپیمایی که در روز و در آسمان دیده بود را می بیند و آن را به خانه می برد. اما همان شب در خانه اش پسر بچه ی خپل ۸ ساله ای را می بیند و زمانی که می خواهد او را بگیرد پسر بچه با دوچرخه اش فرار می کند و او نیز با ماشین او را دنبال می کند. دست آخر پسر بچه خپل وارد یک رستوران در یک فرودگاه هواپیماهای سبک می شود و دوریتزّ نیز بدنبال او وارد رستوران می شود و عده ای مرد و زن مسن را در فضایی نیمه تاریک و غمبار در حال غذا خوردن می بیند و هر چه بدنبال پسر بچه می گردد او را نمی یابد. روز بعد پدر دوریتز به دفتر کار او می آید و به دوریتز می گوید چرا با وجود اینکه به او اطلاع داده بود برای جمع و جور کردن انبار خانه ای که در آن بزرگ شده بیاید نیامده و دوریتز می گوید من که چک فرستادم چون خودم وقت این کارها را ندارم ! عصر همان روز وقتی دوریتز به خانه می آید دوباره همان پسر بچه خپل را در حال تماشای تلویزیون و خوردن پاپ کورن می بیند و به او می گوید برای چه به خانه اش آمده و پسر بچه می گوید آمده ام تا هواپیمایم را ببرم و هواپیمای کوچک را به دوریتز نشان می دهد. اما دوریتز می گوید این هواپیما متعلق به خودش می باشد که از۳۰ سال پیش تا الان در خانه پدری اش بوده و گویا شب گذشته پدرش آن را پشت در خانه گذاشته و رفته. پسر بچه خپل می گوید اگر این هواپیما مال تو است چرا اسم من پشت آن نوشته شده و کلمه ی راستی (مخفف راسل) را که زیر هواپیما نوشته شده را به دوریتز نشان می دهد و دوریتز بعد از چک کردن چند نشانه مانند جای زخم و ماه گرفتگی متوجه می شود که این پسر بچه خپل در واقع کودکی خودش می باشد یعنی زمانی که پسر بچه ای ۸ ساله بوده.

همان طور که در این فیلم نشان داده شده یکی از مهمترین راههای ترجمه ی تصاویر روح، بازگشت به قلمرو کودکی و گذشته می باشد جایی که هنگام یادآوری خاطرات به آن پناه می بریم یا جایی که هنوز از نظر عاطفی به تجربه های قدیمی پیوند خورده باشیم. دوریتز در مواجهه با گذشته طبق معمول شروع به انکار آن می کند و سعی می کند پسر بچه را غیب و از شر او خلاص شود. او حتی نزد روانپزشک نیز می رود اما اوضاع تغییری نمی کند. وقتی می فهمد تمام تلاشهایش بی فایده است مجبور میشود با موضوع کنار آمده و او را خواهر زاده خود معرفی کند. پسر بچه به دوریتز یاد آوری می کند که سگ می خواهد و می خواهد وقتی بزرگ شد خلبان جت شود و ازدواج کند در حالیکه دوریتز همیشه خاطرات کودکی اش را سرکوب و انکار کرده حالا چیزی به خاطر نمی آورد. ظهر یکی از روزها پسر بچه او را به رستورانی که چند شب قبل در فرودگاه قرار داشت می برد اما این بار رستوران درست وسط خیابان قرار دارد و داخلش همه نوع آدمی دیده می شود و همه مشغول غذا خوردن هستند. دوریتز به پیشخدمت سفارش غذای رژیمی می کند اما پیشخدمت می گوید فقط غذاهای پرکالری و چرب سرو می کنند! دوریتز که کاملا” گیج و مستاصل شده به پسربچه می گوید: برای چی اومدی؟

–       نمی دونم، برای هواپیمام اومدم.

–       خب تو اون رو گرفتی ولی هنوز مشکلمون حل نشده، حتی بدتر از قبل هم شده. من باید با تو چی کار کنم؟

–       نمی دونم، می خوای با من چی کار کنی؟

–       می خوام برات یه رژیم غذایی تنظیم کنم خپل ! خودت رو درست کن که دیگه بازنده نباشی این شغل منه، خب کار من اینه که مردمو خوب جلوه بدم . مشکل اینجاست که تو خیلی کار می بری و من نمی دونم از کجا باید شروع کنم؟

–       خب من دوست دارم که دیگه کتک نخورم. بچه ها دائما” بهمون می خندن و این خیلی ناراحتم می کنه…

–       چرا من تا حالا به فکر این نیفتاده بودم؟

–       این دلیلیه که تو به خاطرش اومدی، من فقط باید بهت یاد بدم چه جوری دعوا کنی. اونا به ما نمی خندن اونا به تو می خندن و اگه تو من باشی هر کی بخنده می کشمش…

از اینجا به بعد دوریتز کم کم متوجه می شود که نیازهای اساسی زندگیش را نمی شناخته و کاری هم برای رفع آنها انجام نداده است چنانچه به پسر بچه خپل می گوید: خب ۴۰ سالمه، ازدواج نکردم، خلبان جت نیستم و سگ هم ندارم! و پسربچه می گوید: بزرگ میشم که تو زندگیم یه بازنده باشم!…تو به مردم کمک می کنی که درباره اون چیزی که هستن دروغ بگن اینجوری می تونن وانمود کنن که کس دیگه ای هستن درسته؟

دوریتز به کمک پسربچه خپل خاطرات دوران کودکیش را به یاد می آورد و سعی در اصلاح تصاویر آن دوران می نماید از یکی از دوستانش می خواهد که به پسر بچه خپل نحوه دعوای خیابانی را بیاموزد و زمانی که به طرف مدرسه دوران کودکیش می روند از تونلی عبور می کنند و وقتی بیرون می آیند می بینند که به ۳۸ سال قبل برگشته اند پس به مدرسه می روند و در دعوایی که در ۳۸ سال قبل در مدرسه انجام داده و کتک خورده بود این بار خود را برنده می بیند و در واقع گذشته خود را تطهیر میکند. همان شب به همراه پسربچه خود را در فرودگاه هواپیماهای سبک می بیند و با آینده ۳۰ سال بعدش ملاقات می کند که خلبان هواپیمای سبک شده، با دستیارش ازدواج کرده ضمن اینکه سگی نیز دارد و زندگیش سرشار از شادی و مفهوم می باشد. در این صحنه دوریتز به خودآگاهی می رسد و خود را در زمان حال می یابد و ضمن اینکه خود آینده و خود گذشته اش ناپدید شده اند. در این صحنه ما همراه دوریتز درمی یابیم بار اول که پسربچه خپل او را به فرودگاه و رستوران غمبار برد در حقیقت آینده ی غمبار و ملال آورش را به او نشان داد که اگر نیازهایش را نشناسد این آینده در انتظار اوست و او نیز مانند افراد مسن آن جا زندگی بی فروغی را طی خواهدکرد و منتظر مرگ و خاموشی خواهد بود و بار دوم که در ظهر وارد همان رستوران شده بودند کنایه از نیمه عمر و زمان حال بود که او نیز مانند بسیاری بدون توجه به نیازهای اصلیش، خود را مشغول خوردن و آشامیدن کرده است. پس دوریتز پس از خودآگاهی نیازهای اصلی و اساسیش را رفع و آینده مطلوب خود را رقم خواهد زد.

همه ما بازاریاب هستیم !

اساسیترین اصل بازاریابی،نیازهای انسانی است. و طبق تعریف کاتلر بازاریابی: فرایندی اجتماعی و مدیریتی است که به وسیله آن،هرفرد نیازهاوخواسته های خودرااز طریق تبادل ارزش بادیگران برآورده میسازد.

پس اگر می خواهیم در زندگی شاد و در کسب و کار موفق باشیم به قول نیچه ابتدا باید خودمان را شاد کنیم چرا که تا نیازها و خواسته های خود را نشناسیم چگونه می خواهیم نیازها و خواسته های دیگران را برآورده نماییم؟

پی نوشت: دوریتز در کودکی می خواست خلبان جت شود اما در میان سالی وقتی این نیاز اصلی به پرواز را دوباره فهمید از خلبان جت شدنش گذشته بود ولی او در نهایت خلبان هواپیمای تک موتوره شد و به آرزوی پرواز خود جامه عمل پوشاند. ممکن است ما نیز آرزوهایی از این دست داشته باشیم که به هر علتی شاید دیگر نتوانیم دقیقا” به آن دست بیابیم ولی به قول دختر فیلمِ ۱۳ ادامه می یابد تا ۳۰ “آدم همیشه به خونه رویاهاش نمی رسه ولی میتونه خیلی بهش نزدیک بشه” همان طور که دوریتز نزدیک شد.

برگرفته از سایت دکتر شیری

کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.