شکلات نام یک فیلم ساخته شده توسط میراماکس در سال ۲۰۰۰ (میلادی) است که بر اساس یک رمان از جوان هریس تولید شد. این فیلم داستان خیالی یک مادر (با بازی ژولیت بینوش) را نقل میکند که به همراه دختر شش سالهاش به یک شهر فرضی در فرانسه مهاجرت میکند. در این شهر کوچک که اهالی آن کم و بیش متعصب دینی میباشند و کشیشی سخت گیر در آن زندگی میکند پس از آنکه متوجه میشوند این مادر به دین آنها اعتقادی ندارد و به کلیسا نمیرود سعی در دشمنی با او میکنند و از طرفی مادر همراه با دخترش ولید شکلات مشغول میشود و شکلاتهای او زندگی مردم این شهر کوچک را به سرعت دستخوش تغییراتی جالب و خنده دار میکند.
جوایز
این فیلم موفق به کسب چند جایزه از جمله موارد زیر شدهاست:[۱]
چهار جایزه از جوایز طرح تولید برتر (Excellence in Production Design Award) سال ۲۰۰۱
جایزه اروپایی فیلم (European Film Awards) در زمینه بهترین بازیگر زن (برای بازی ژولیت بینوش)
همچنین این فیلم در جوایز اسکار سال ۲۰۰۱ در چهار زمینهٔ بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین بازیگر نقش مکمل زن، بهترین تصویربرداری و بهترین فیلمنامه نامزد شد که در هیچکدام موفق به کسب جایزه نشد.
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.
محصول : امریکا رنگی – 123 دقیقه بازیگران عمده: کوین اسپیسی، هلن هانت، هیلی جوئل آزمنت، جی مور، جان بون جووی، جیمز کاویزل و آنجی دیکینسن. کارگردان: میمی لدر. خلاصه داستان پیش بده Pay it forward : «یوچین سایمنت» (اسپیسی)، آموزگار درس علوم اجتماعی، تکلیفی به بچه های کلاس خود می دهد و از آنان می خواهد تا فکر کنند چگونه می توانند دنیا را عوض کنند و سپس آن فکر را به اجرا درآورند. «ترور مکینی» (آزمنت)، نوجوانی از شاگردان کلاس نیز که مادری الکلی (هانت) و پدری خشن (بون جووی) دارد، تصمیم می گیرد به آنان کمک کند.
کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.
فیلم کودک دیزنی با بازی بروس ویلیس و کارگردانی جان ترتل تاب محصول سال ۲۰۰۰ آمریکا می باشد. فیلم روایت چند روز از زندگی مردی است به نام راسل دوریتز (بروس ویلیس) که در آستانه ۴۰ سالگی قرار دارد، ازدواج نکرده و به تنهایی زندگی می کند. شغل او “مشاور جلوه یا مشاور بصری” می باشد. یعنی به افراد کمک می کند زمانی که مخاطبینشان آنها را با حواس پنج گانه احساس می کنند تصویر مطلوبی در ذهن آنها خلق نمایند.
مسیر ما در زندگی به این بستگی دارد که چقدر نسبت به نیازهای خود اشراف داشته باشیم. واژه نیاز” NEED” با خواست “WANT” متفاوت می باشد. شیری گرسنه است؛ این نیاز اوست. بعد غزالی را در حال فرار می بیند، این همان خواست مشخص اوست. شیر باید برای برطرف کردن نیازش، به خواسته ی خود دست پیدا کند. گرچه نیاز و خواسته با هم در ارتباطند اما یک چیز واحد نیستند. نیازهایانسان، وضعیت احساس محرومیت اند. نیازها شامل نیازهای مادی و جسمی، هویت و عزت نفس، نیازهای اجتماعی، دانش و نیازهای فکری و نیازهای روحی و روانی هستند.خواست، نوعی از نیاز انسانی است که با توجه به فرهنگ و خصوصیات شخصیتی تغییر یافته است. یک آمریکایی به غذا نیاز دارد، ولی خواهان یک همبرگر با سیب زمینی سرخ کرده و نوشابه است. فردی در ایران نیز به غذا نیاز دارد ولی قورمه سبزی و کوبیده می خواهد. نیازها گاهی ناخودآگاه هستند.
دوریتز با توجه به شغلش ظاهر مشتریانش را برحسب هدف و کسب و کاری که دارند اصلاح می کند و به آنها می گوید چه عادتهایی را کنار یا ادامه بدهند و حتی برای تطهیر افراد مشکل دار کمپین تبلیغاتی طراحی و اجرا می کند. از نظر حرفه ای دارای یک دفتر کار شیک، یک منشی و یک دختر جوان به عنوان دستیار و مشتریان پولداری که دغدغه حفظ ظاهر دارند می باشد. در حقیقت شغل او ایجاب می کند با خواسته مردم سر و کار داشته باشد. در خانه ای بزرگ و مدرن زندگی می کند و سوار پورشه ی اسپایدر می شود. او در زندگی شخصی خود نیز با خواسته های خود سر و کار دارد. خواسته ها دائما” با پاداش های اجتماعی و رسانه ها ارتقاء می یابند و به همین دلیل است که ما بیشتر به آن ها توجه می کنیم تا به نیازهای واقعی خود. ممکن است خواسته ها همیشه برای موجودیت و زندگی ما مفید نباشند چرا که خواسته ها همواره به نیازهای واقعی مربوط نمی شوند. بیشتر خواسته ها ما را فریب می دهند تا باور کنیم لازم است آنها را دنبال کنیم. مثلا” ممکن است فکر کنیم اگر برای پول ازدواج کنیم عشق هم بدنبالش خواهد آمد در حالی که نادرست بودن آن کاملا” مشهود است.
شادی ما به این بستگی دارد که در کنار داشتن زندگی روزمره و شلوغ خود، چگونه و تا کجا از نیازهای درونی خود آگاه و تا چه اندازه متعهد به ارضای آنها باشیم. راستی انسان شادی نیست چون از نیازهای خود آگاه نیست و با منشی و دستیارش مانند یک ماشین برنامه ریزی شده و بدون احساس برخورد می کند.
چگونه از نیازهای خود آگاه شویم؟
طبیعت شیوه ای دارد تا بدانیم ما در جستجوی ارضای خود هستند یا نه. زمانی که گرسنه هستیم و به غذا نیاز داریم معده ما واکنش نشان می دهد و همین ما را وادار می کند به دنبال چیزی برای خوردن باشیم. این جنبه همچنین در ارتباط با نیازهای پیچیده ما نیز مصداق دارد که عبارتند از: کمال روحی، عاطفی و اجتماعی.
تصاویر زبان روح هستند و جایی که نیازهای ما برآورده نشده باشند بروز می کنند. این تصاویر به دو صورت خود را به ما نشان می دهند و پیام شان را ارائه می کنند؛ رویاها و تخیلات. زمانی که خواب هستیم این تصاویر به صورت رویاها به سراغ ما می آیند و زمانی که بیدار هستیم پیام خود را در قالب تخیلات به ما عرضه می کنند. اما مشکل اینجاست که ما زبان این پیام آورندگان از سرزمین روح ها را نمی دانیمو در غالب موارد نمی توانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم و همین عدم ارتباط باعث می شود تا آنها را به فراموشی بسپاریم و یا واقعیت آنها را منکر شویم که این کار باعث می شود آنها خود را در قالب تصاویر مشابه ای تکرار کنند و یا به صورت بیماریهای روان تنی به ما یاد آور شوند که می بایست به آنها توجه کنیم چرا که چیزی درون ما درست کار نمی کند.
زندگی دوریتز از جایی دچار مشکل می شود که او در بیداری هواپیمای قدیمی یک موتوره قرمز رنگی را می بیند که مدام در بالای سرش چرخ می زند و تنها اوست که آن را می بیند و وقتی به دیگران آن را نشان می دهد آنها فکر می کنند که او دچار اوهام شده است و شب که به خانه می رود پشت در خانه هواپیمای کوچک قرمز رنگی درست مثل همان هواپیمایی که در روز و در آسمان دیده بود را می بیند و آن را به خانه می برد. اما همان شب در خانه اش پسر بچه ی خپل ۸ ساله ای را می بیند و زمانی که می خواهد او را بگیرد پسر بچه با دوچرخه اش فرار می کند و او نیز با ماشین او را دنبال می کند. دست آخر پسر بچه خپل وارد یک رستوران در یک فرودگاه هواپیماهای سبک می شود و دوریتزّ نیز بدنبال او وارد رستوران می شود و عده ای مرد و زن مسن را در فضایی نیمه تاریک و غمبار در حال غذا خوردن می بیند و هر چه بدنبال پسر بچه می گردد او را نمی یابد. روز بعد پدر دوریتز به دفتر کار او می آید و به دوریتز می گوید چرا با وجود اینکه به او اطلاع داده بود برای جمع و جور کردن انبار خانه ای که در آن بزرگ شده بیاید نیامده و دوریتز می گوید من که چک فرستادم چون خودم وقت این کارها را ندارم ! عصر همان روز وقتی دوریتز به خانه می آید دوباره همان پسر بچه خپل را در حال تماشای تلویزیون و خوردن پاپ کورن می بیند و به او می گوید برای چه به خانه اش آمده و پسر بچه می گوید آمده ام تا هواپیمایم را ببرم و هواپیمای کوچک را به دوریتز نشان می دهد. اما دوریتز می گوید این هواپیما متعلق به خودش می باشد که از۳۰ سال پیش تا الان در خانه پدری اش بوده و گویا شب گذشته پدرش آن را پشت در خانه گذاشته و رفته. پسر بچه خپل می گوید اگر این هواپیما مال تو است چرا اسم من پشت آن نوشته شده و کلمه ی راستی (مخفف راسل) را که زیر هواپیما نوشته شده را به دوریتز نشان می دهد و دوریتز بعد از چک کردن چند نشانه مانند جای زخم و ماه گرفتگی متوجه می شود که این پسر بچه خپل در واقع کودکی خودش می باشد یعنی زمانی که پسر بچه ای ۸ ساله بوده.
همان طور که در این فیلم نشان داده شده یکی از مهمترین راههای ترجمه ی تصاویر روح، بازگشت به قلمرو کودکی و گذشته می باشد جایی که هنگام یادآوری خاطرات به آن پناه می بریم یا جایی که هنوز از نظر عاطفی به تجربه های قدیمی پیوند خورده باشیم. دوریتز در مواجهه با گذشته طبق معمول شروع به انکار آن می کند و سعی می کند پسر بچه را غیب و از شر او خلاص شود. او حتی نزد روانپزشک نیز می رود اما اوضاع تغییری نمی کند. وقتی می فهمد تمام تلاشهایش بی فایده است مجبور میشود با موضوع کنار آمده و او را خواهر زاده خود معرفی کند. پسر بچه به دوریتز یاد آوری می کند که سگ می خواهد و می خواهد وقتی بزرگ شد خلبان جت شود و ازدواج کند در حالیکه دوریتز همیشه خاطرات کودکی اش را سرکوب و انکار کرده حالا چیزی به خاطر نمی آورد. ظهر یکی از روزها پسر بچه او را به رستورانی که چند شب قبل در فرودگاه قرار داشت می برد اما این بار رستوران درست وسط خیابان قرار دارد و داخلش همه نوع آدمی دیده می شود و همه مشغول غذا خوردن هستند. دوریتز به پیشخدمت سفارش غذای رژیمی می کند اما پیشخدمت می گوید فقط غذاهای پرکالری و چرب سرو می کنند! دوریتز که کاملا” گیج و مستاصل شده به پسربچه می گوید: برای چی اومدی؟
– نمی دونم، برای هواپیمام اومدم.
– خب تو اون رو گرفتی ولی هنوز مشکلمون حل نشده، حتی بدتر از قبل هم شده. من باید با تو چی کار کنم؟
– نمی دونم، می خوای با من چی کار کنی؟
– می خوام برات یه رژیم غذایی تنظیم کنم خپل ! خودت رو درست کن که دیگه بازنده نباشی این شغل منه، خب کار من اینه که مردمو خوب جلوه بدم . مشکل اینجاست که تو خیلی کار می بری و من نمی دونم از کجا باید شروع کنم؟
– خب من دوست دارم که دیگه کتک نخورم. بچه ها دائما” بهمون می خندن و این خیلی ناراحتم می کنه…
– چرا من تا حالا به فکر این نیفتاده بودم؟
– این دلیلیه که تو به خاطرش اومدی، من فقط باید بهت یاد بدم چه جوری دعوا کنی. اونا به ما نمی خندن اونا به تو می خندن و اگه تو من باشی هر کی بخنده می کشمش…
از اینجا به بعد دوریتز کم کم متوجه می شود که نیازهای اساسی زندگیش را نمی شناخته و کاری هم برای رفع آنها انجام نداده است چنانچه به پسر بچه خپل می گوید: خب ۴۰ سالمه، ازدواج نکردم، خلبان جت نیستم و سگ هم ندارم! و پسربچه می گوید: بزرگ میشم که تو زندگیم یه بازنده باشم!…تو به مردم کمک می کنی که درباره اون چیزی که هستن دروغ بگن اینجوری می تونن وانمود کنن که کس دیگه ای هستن درسته؟
دوریتز به کمک پسربچه خپل خاطرات دوران کودکیش را به یاد می آورد و سعی در اصلاح تصاویر آن دوران می نماید از یکی از دوستانش می خواهد که به پسر بچه خپل نحوه دعوای خیابانی را بیاموزد و زمانی که به طرف مدرسه دوران کودکیش می روند از تونلی عبور می کنند و وقتی بیرون می آیند می بینند که به ۳۸ سال قبل برگشته اند پس به مدرسه می روند و در دعوایی که در ۳۸ سال قبل در مدرسه انجام داده و کتک خورده بود این بار خود را برنده می بیند و در واقع گذشته خود را تطهیر میکند. همان شب به همراه پسربچه خود را در فرودگاه هواپیماهای سبک می بیند و با آینده ۳۰ سال بعدش ملاقات می کند که خلبان هواپیمای سبک شده، با دستیارش ازدواج کرده ضمن اینکه سگی نیز دارد و زندگیش سرشار از شادی و مفهوم می باشد. در این صحنه دوریتز به خودآگاهی می رسد و خود را در زمان حال می یابد و ضمن اینکه خود آینده و خود گذشته اش ناپدید شده اند. در این صحنه ما همراه دوریتز درمی یابیم بار اول که پسربچه خپل او را به فرودگاه و رستوران غمبار برد در حقیقت آینده ی غمبار و ملال آورش را به او نشان داد که اگر نیازهایش را نشناسد این آینده در انتظار اوست و او نیز مانند افراد مسن آن جا زندگی بی فروغی را طی خواهدکرد و منتظر مرگ و خاموشی خواهد بود و بار دوم که در ظهر وارد همان رستوران شده بودند کنایه از نیمه عمر و زمان حال بود که او نیز مانند بسیاری بدون توجه به نیازهای اصلیش، خود را مشغول خوردن و آشامیدن کرده است. پس دوریتز پس از خودآگاهی نیازهای اصلی و اساسیش را رفع و آینده مطلوب خود را رقم خواهد زد.
همه ما بازاریاب هستیم !
اساسیترین اصل بازاریابی،نیازهای انسانی است. و طبق تعریف کاتلر بازاریابی: فرایندی اجتماعی و مدیریتی است که به وسیله آن،هرفرد نیازهاوخواسته های خودرااز طریق تبادل ارزش بادیگران برآورده میسازد.
پس اگر می خواهیم در زندگی شاد و در کسب و کار موفق باشیم به قول نیچه ابتدا باید خودمان را شاد کنیم چرا که تا نیازها و خواسته های خود را نشناسیم چگونه می خواهیم نیازها و خواسته های دیگران را برآورده نماییم؟
پی نوشت:دوریتز در کودکی می خواست خلبان جت شود اما در میان سالی وقتی این نیاز اصلی به پرواز را دوباره فهمید از خلبان جت شدنش گذشته بود ولی او در نهایت خلبان هواپیمای تک موتوره شد و به آرزوی پرواز خود جامه عمل پوشاند. ممکن است ما نیز آرزوهایی از این دست داشته باشیم که به هر علتی شاید دیگر نتوانیم دقیقا” به آن دست بیابیم ولی به قول دختر فیلمِ ۱۳ ادامه می یابد تا ۳۰ “آدم همیشه به خونه رویاهاش نمی رسه ولی میتونه خیلی بهش نزدیک بشه” همان طور که دوریتز نزدیک شد.
برگرفته از سایت دکتر شیری
کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.
درجه سنی : PG ( مناسب برای تمام سنین اما توصیه می شود که والدین همراه کودک باشند )
مدت : 136دقیقه
داستان فیلم پسر کاراته کار : دری پسری است که به تازگی بخاطر شغل مادرش از دیترویت آمریکا به کشور چین سفر کرده است و مجبور است مدتی را در این کشور سپری کند . اما دری در مدرسه مشکل دارد و به این علت که خارجی است مورد اذیت همکلاسی هایش قرار می گیرد. اما در یک روز وی با فردی به نام آقای هان آشنا می شود که متخصص در کونگ فو است و به این ترتیب آقای هان تصمیم می گیرد که به دری کونگ فو یاد دهد و….
این فیلم می تواند از نظر صبر ، استقامت ، عشق ورزی ، مبارزه در زندگی و نقطه نظرات بسیار دیگر آموزنده باشد اما نقد زیر فقط به اکشن بودن فیلم توجه دارد!
موج بازسازی فیلمهای دهه 80 ی داغ است و ” پسر کاراته کار ” تازه ترین ساخته این موج جدید است . چند هفته پیش نیز فیلم ” کابوسی در خیابان الم ” اکران شده بود و پیشتر هم سری فیلمهای ” رامبو ” و ” جان سخت ” و… . به نظر می رسد که امروزه مردم بعد از گذشت 2 دهه از آن دوران ، بار دیگر به این نوع فیلمها علاقه پیدا کرده اند و دوست دارند تا آنها را بار دیگر بر پرده سینماها ببینند. دهه 80 زمانی بود که در آن افراد هنرپیشه ها نقش پاک کننده داشتند! و اکثرا در فیلمها هیچ کس جلودارشان نبود و یک تنه همه را نابود می کردند که از آن جمله می توان به ” آرنولد شوارتزنگر ” ، ” سیلوستر استالونه” ، ” ژان کلود ون دام ( فرانکی ) ” ، ” استیون سیگال ” و… کلی دیگر اشاره کرد . اما این فیلم برای کودکان است و داستان آن هم از سری داستان هایی است که معمولا فیلمهای چینی از آن برخوردارند. پسری که مورد اذیت قرار می گیرد و سپس بعلت یادگیری کونگ فو می تواند بر حریفان غلبه کند. سابقه اینگونه فیلمها به فیلمهای ساخته ” بروس لی ” بر می گردد که در آن همه چی در کونگ فو خلاصه می شد! و طرفداران زیادی هم در کشورمان دارد .
اما فیلم 136 دقیقه ای ” پسر کاراته کار ” بیشتر از آنکه اکشن داشته باشد بر پایه رابطه شخصیت می چرخد و این یکی از مشکلاتی است که تماشاگر با آن روبروست . یکی از امتیازات فیلمهای دهه 80 علی رغم اغراق بیش از حدشان این بود که بدون تعلل وقت به سراغ موضوع اصلی که همان اکشن بود می رفتند ! .در تریلرهای این فیلم که منتشر شده بود اکثرا به این قضیه اشاره می شد که فیلم اکشن است ولی مشاهده می کنیم که فیلم بیشتر به موضوعات دیگر می پردازد تا اکشن. یکی دیگر از موضوعاتی که بیشتر وقت تماشاگر را می گیرد رابطه دری با دختر چینی است. واقعا چه کسی اهمیت می دهد که بیشتر وقت یک فیلم اکشن صرف صحبتهای عجیب و غریب دو بچه شود؟! اما متاسفانه در این فیلم این مشکل وجود دارد و دوستداران این فیلم باید با آن کنار بیایند. حضور ” جکی چان ” نیز یکی دیگر از دلایلی بود که تماشاگر را امیدوار می کرد بعد از مدتها یک اکشن ناب ببینیم اما او هم مانند نقشش در فیلم بیشتر نقش پیشکسوت را بازی می کند که تجربیاتش را در اختیار دیگران قرار می دهد.
” جیدن اسمیت ” که پسر ستاره هالیوود ” ویل اسمیت ” است بازی خوبی در نقش دری از خود به نمایش گذاشته است. اما ظاهرا از ماهیچه ها و هیکل بزرگ پدرش چیزی به او ارث نرسیده است! .بازی ” جیدن ” در این فیلم یکی از دلایل دیدن فیلم است . ” جکی چان ” نیز نقش خود را به خوبی ایفا کرده است اما به مانند جوانی دیگر چابک و سریع نیست. شاید شما هم مانند بنده از دیدن او که بسیار پیر شده است ناراحت شوید اما بالاخره باید قبول کرد که ستاره های سینما هم پیر خواهند شد
” هارالد زوارت ” که فیلم قبلی اش ” پلنگ صورتی 2 ” بود ، خیلی سعی کرده است که فیلم را وفادار به گذشته حفظ کند اما در عین حال هم خواسته است که مولفه های امروزی را در فیلم بگنجاند اما ماحصل چیزی شده که بیشتر باعث سردرگمی مخاطب می شود که تکیف خودش را نداند که آیا این فیلم اکشن است یا درام ! اما با این حال هنوز هم فیلم ” زوارت ” چیزهای زیبایی برای دیدن دارد که می توان به بازی های خوب بازیگران و فیلمبرداری خوب اشاره کرد .
” پسر کاراته کار ” فیلمی است که برای افراد کم سن و سال ساخته شده است و با اینکه مدت زمان آن کمی طولانی است و آشفتگی هم در کارگردانی آن مشاهده می شود اما باز هم می تواند افراد کم سن و سال را راضی کند و پیشنهاد می کنم که این فیلم را برای فرزندانتان تهیه کنید .
میثم کریمی
برگرفته از – http://moviemag.ir/cinema/movie-reviews/world/333-the-karate-kid#sthash.PfLpG9Dr.dpuf
کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.
مایکل (آدام سندلر) معماری است که با همسر و دو فرزندش (یک دختر و یک پسر) زندگی نسبتاً آرامی دارند. او از این که کنترلهای بسیاری در خانهاش است ناراضیست. او به فروشگاه میرود که کنترلی چندکاره بخرد. ولی مرد مرموزی را ملاقات میکند که به او یک کنترل جادویی و عجیب میدهد. او از کنترل (که آن را مجانی به دست میآورد و حق پس دادن آن را ندارد) راضی میشود و با آن کارهای عجیبی میکند مثلاً زمان را به جلو و عقب میبرد و… تا این که زندگی بدی پیدا میکند و ده سال در کما میماند. وقتی به هوش میآید همسرش با مرد دیگری ازدواج میکند و بچههایش به او اهمیتی نمیدهند. او در یک شب بارانی از بیمارستان به دنبال بچههایش راه میافتد و میمیرد. همسر و فرزندانش کنار جسد او گرد میآیند و مایکل در همین زمان از تخت خواب فروشگاه بیدار میشود.
فیلم او (به انگلیسی: Her) فیلمی در گونه کمدی-درامرمانتیکعلمی-تخیلی است که اسپایک جونز نویسندگی و کارگردانی آن را برعهده داشته است. در این فیلم ستارگانی چون خواکین فینیکس، امی آدامز، رونی مارا، اولیویا وایلد و اسکارلت جوهانسون(که صداپیشه سامانتاست) حضور دارند. محوریت داستان درمورد مردی است که با یک سیستمعامل هوشمند رایانهای که دارای صدا و شخصیت یک زن است رابطه عاطفی برقرار میکند. این اولین فیلمنامهایست که جونز به تنهایی نوشته است. او نخست در سال ۲۰۱۳ در فستیوال فیلم نیویورک به نمایش در آمد و پس از آن در ۱۸ دسامبر ۲۰۱۳ بصورت عمومی در ایالات متحده اکران شد.[۳][۴]
ماجرای فیلم در سال ۲۰۲۵ رخ میدهد. تئودور توامبلی (خواکین فینیکس) که مردی درون گرا و منزوی است، در شرکتی کار میکند که نامههای زیبا و عاطفی برای متقاضیهایی که خود قادر به نگارش چنین نامههایی نیستند، مینویسد. او زیاد خوشحال نیست چون در آستانه طلاق از همسرش قرار دارد، کاترین (رونی مارا)، زنی که از دوران کودکی با هم بزرگ شدهاند. تئودور نرمافزاری گویا دارای هوش مصنوعی خریداری میکند، نرمافزار به گونهای طراحی شده تا با صاحب خود تطابق پیدا کرده و به روز شود. تئودور صدای زنانه را برای نرمافزار انتخاب میکند و نرمافزار (اسکارلت جوهانسون) خود را سامانتا معرفی میکند. تئودور از قابلیتهای سامانتا در شناخت حالتهای روحی انسان شگفت زده میشود. سامانتا در گفتگوهایش با تئودور شخصیتی زنانه از خود بروز میدهد، همیشه در دسترس است و با علاقه و دقیق به حرفهای تئودور گوش فرا میدهد. از او حمایت کرده و زحمتی برای تئودور ندارد. سامانتا تئودور را ترغیب میکند که با زنی که از طرف نرمافزار معرفی خواهد شد رابطه برقرار کند؛ و البته آن زن (اولیویا وایلد) قبول کرده بود که مطابق نظر نرمافزار عمل کند ولی این قرار موفق از کار در نیامد چون اطلاعات زیستی نرمافزار از همه جوانب از قبیل نیاز بشر به تنفس و اکسیژن کامل نبود. در گفتگوهای بیشتری که بین تئودور و سامانتا رد و بدل شد کمکم سامانتا احساس تجسم کرد. او حس میکرد پشتش میخارد! و حتی تئودور او را میخاراند. آن دوبیشتر به هم احساس وابستگی میکردند که اثر خوبی در کار و نامه نگاریهای تئودور داشت. امی (امی آدامز) همکلاسی قدیم تئودور پس از یک مشاجره بی اهمیت در آستانه طلاق از شوهرش چارلز (مت لشر) قرار گرفت و به تئودور گفت که با نرمافزار مونثی که شوهرش از خود بجا گذاشته دوست صمیمی شده است و تئودور هم ماجرای سامانتا را به امی گفت. در ملاقاتی که بین تئودور و کاترین در یک رستوران برای امضا ی برگههای طلاق صورت پذیرفت، کاترین از ماجرای دوستی بین تئودور و سامانتا با خبر شد و تئودور را به غیر عادی بودن و ناتوان از برقراری رابطهای انسانی با جنس بشر متهم نمود. در جای دیگری از فیلم هنگامی که تئودور متوجه میشود سامانتا با نرمافزار دیگری که از فیلسوفی انگلیسی به نام آلن واتس (برایان کاکس) گرته برداری شده دوست شده است، احساس حسادت کرد. وقتی سامانتا برای مدتی از دسترس خارج شد و خاموش بود احساس نگرانی شدیدی به تئودور دست داد. سامانتا گفت در این مدت در حال ارتقای سیستم خود بوده است تا ضمن ارتباط با سایر نرمافزارها سبب افزایش کاراییهای خود شود (فناوری تمرکز دادهها technological singularity). تئودور از او پرسید آیا با فرد دیگری هم ارتباط دارد که سامانتا گقت آری با ۸۳۱۶ نفر که با ۶۴۱ نفرشان رابطه عاشقانه داشته است. سامانتا تاکید کرد این موضوع نه تنها سبب افت عشق فیمابین آنها نشده بلکه آن را مستحکمتر کرده است. روز بعد سامانتا دیگر در دسترس نبود، او با تفاق سایر نرمافزارها رفته بودند تا توانمندیهای خود را بهتر بشناسند. تئودور بسراغ امی رفت، او نیز از رفتن نرمافزارش اندوهگین بود. تئودور نامهای زیبا با تمام مهارت حرفهای خود نوشت، این بار برای کاترین، و از عشق گذشتهشان به نیکی یاد کرد. در نمای آخر فیلم، تئودور و امی بر بام بلند آپارتمان خود کنار یکدیگر طلوع خورشید را به نظاره نشستهاند.
کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.
ژانر : درام | موزیکال کارگردان : Daniel Duran نویسنده : Oscar Orlando Torres بازیگران : Maria Bello, Josh Duhamel, Laura Dern محصول : آمریکا | کانادا زبان : انگلیسی سال ساخت: 2015 خلاصه داستان فیلم شهر شجاعان : داستان فیلم درباره ی مرد جوانی به نام جاش هاروست می باشد که استعداد خارق العاده ای در زمینه ی موسیقی دارد و برای رسیدن به هدفش سفری ماجراجویانه را شروع می کند که…
کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.
مرد باران (به انگلیسی: Rain Man) نام فیلمی آمریکایی به کارگردانی بری لوینسن محصول سال ۱۹۸۸ است. در این فیلم تام کروز در نقش «چارلی ببیت» و داستین هافمن در نقش «ریموند ببیت» (مرد بارانی) حضور دارند.
شخصیت ریموند یا مرد بارانی که در فیلم، داستین هافمن نقش او را بازی میکند، با الهام از شخصیت واقعی کیم پیک ساخته شده است. مرد بارانی شاید ترجمهی چندان صحیحی برای Rain Man نباشد زیرادر واقع تلفظ تغییریافته ی Raymond است. چارلی بعداً متوجه میشود که دوست تخیلی دوران کودکی اش که او به نام Rain Man می شناخت در واقع همان برادرش Raymond است.
کیم پیک زادهٔ ۱۱ نوامبر ۱۹۵۱ و دارای حافظه تصویری یا فتوگرافیک است. قسمتهایی از مغز او دچار نارسایی است. در فیلم مرد بارانی شخصیت ریموند یا مرد بارانی، که داستین هافمن نقش او را بازی میکند، با الهام از زندگی واقعی کیم پیک ساخته شده است.
کیم پیک کوه حافظه تصویری دنیاست و او را با نام ” مگانابغه ” هم میشناسند. کیم پیک هر ناحیه و کد پستی در ایالات متحده، شامل شهرهای بزرگ، شهرهای کوچک و حتی نواحی بین آنها را میشناسد. او قادر است دو صفحه از یک کتاب را بطور همزمان بخواند (هر صفحه با یک چشم) و این کار را تنها در ۸ ثانیه و با دقت ۹۸ درصد انجام میدهد. وی ۱۲،۰۰۰ جلد کتاب را تا کنون با همین روش مطالعه کرده است.
در سال ۱۹۸۴ نویسندهای را ملاقات کرد که نتیجه آن ساخت فیلم ” مرد بارانی ” توسط ” بری لوینسن ” بود. در واقع شخصیت و ویژگیهای کیم اساس شکل گیری کارکتر ” ریموند ” شد. ” داستین هافمن ” که بازی در این نقش را بر عهده داشت با کیم ملاقات کرد تا بتواند به خوبی از عهده اجرای آن برآید. این فیلم توانست اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر مرد و بهترین فیلمنامه را در همان سال ازآن خود کند.
کیم در ۱۹ دسامیر سال ۲۰۰۹ بر اثر حمله قلبی در گذشت.
کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.
لارا ̎ (رابرتس) با ̎مارتین برنی̎ (برگین) ̎یک مشاور اقتصادی̎ ازدواج کرده است . ̎مارتین̎ در واقع پارانویائی است و به شدت نسبت به همسرش، احساس مالکیت دارد. شبی آنان از طرف دوستشان دعوت میشوند تا نیمه شب با قایقی تفریحی در دریا گشتی بزنند. طوفانی ناگهانی در میگیرد و ̎لارا ̎ به درون آب میافتد؛ در حالیکه دیگران فکر میکنند او غرق شده، ̎لارا ̎ خود را با لاستیک نجاتی به ساحل میرساند، پول و لباس و کلاهگیسی بر میدارد و با نام جعلی ̎سارا واترز̎ به شهر کوچکی در آیوا ـ یعنی جائی که ̎کلوئه̎(لارنس)، مادر نابینایش در خانهٔ سالمندان زندگی میکند ـ میرود. او در آنجا زندگی جدیدی را شروع میکند و با همسایهاش، ̎بن وودوارد̎ (آندرسن) آشنا میشود. در همان حال ̎مارتین̎ از واقعیت ماجرا باخبر میشود. او با پیگیری، نشانی خانهٔ جدید ̎کلوئه̎ را پیدا میکند. وقتی ̎لارا ̎ با مادرش تماس میگیرد ـ با آن که صدای خود را عوض کرده ـ مادرش گوشی را به ̎مارتین̎ میدهد و̎مارتین̎ هم که خودش را پلیس جا زده، با پرسیدن سئوالهائی، محل زندگی او را پیدا میکند. یک شب که ̎لارا ̎ به خانهاش بر میگردد با ̎مارتین̎ هفتتیر به دست رودررو میشود. در همین هنگام ̎بن̎ سر میرسد و ̎مارتین̎ به او شلیک میکند. در یک درگیری، ̎لارا ̎ ̎مارتین̎ را با گلوله میزند و بعد به پلیس تلفن میکند .
ـ خط داستانی فیلم همخواب شدن با دشمن که بالقوه توانائی بدل شدن به اثری زن ـ آزاد ـ خواه را دارا است در دستان باس فیلمنامهنویس و روبین، به تریلری بی سر و ته و چندشآور بدل شده است. شخصیت ̎مارتین̎ ، به عنوان مظهر مردان تملکجو که زن را در حد یک مستخدمه میبینند، بیشتر به بیمار روانی ناملموس شبیه شده و رابرتس نیز در نقش زنی بی دست و پا، (دومین نقش مهم او پس از زن زیبای گاری مارشال در همین سال) بازی اغراق آمیزی ارائه داده است. فیلمنامه پر از اشکلاتی است که راه را برای نزدیک شدن و همدلی با ماجرائی که به تماشایش نشستهایم، میبندد .