بیوگرافی داستین موسکوویتز

بیوگرافی داستین موسکوویتز

داستان زندگی ثروت , موفقیت , بیوگرافی , میلیاردر شدن داستین موسکوویتز

داستین موسکوویتز (Dustin Moskovitz) (متولد ۲۲ مه ۱۹۸۴)، کارآفرین اینترنتی آمریکایی که یکی از بنیانگذاران وب سایت فیس‌بوک وی به‌همراه مارک زوکربرگ، ادواردو ساورین، اندرو مک‌کولم و کریس هیوز، فیس‌بوک را پایه‌ریزی کردند. موسکوویتز با زاکربرگ ۸ روز فاصله سنی دارد. وی که ابتدا مسوول ارشد بخش تکنولوژی و سپس معاون زاکربرگ در فیس بوک شد، در سال ۲۰۰۸ از این شبکه اجتماعی جدا شد تا شرکت نرم‌افزاری آسانا را تأسیس کند.

سن: 32 سال

ثروت: 10/3 میلیارد دلار

هم اتاقی مارک زاکربرگ در دوران دانشگاه و سومین کارمند فیس بوک، جوانترین ثروتمند جهان. داستین موسکوویتز که تنها 8 روز با زاکربرگ فاصله سنی دارد، به همراه او درس و دانشگاه در هاروارد را رها کرده و به کالیفرنیا رفت تا به همراه رفیق شفیق خود تمام وقتشان را صرف کار بر روی شبکه ای اجتماعی کنند.

کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.

محمد گرامی؛ تاجر و سرمایه‌گذار ایرانی

محمد گرامی علاقه، سخت کوشی و هدف درست را از عوامل موفقیت خود می‌دانست. او معتقد بود امید و تلاش می‌تواند هر در بسته‌ای را به روی بنده‌های خدا باز کند. او در طول زندگی و سال‌های سخت کار همیشه به این آیه قرآن توصل می‌کرد:« نه بترسید و نه غصه بخورید. شما اگر ایمان به خدا دارید بهترین هستید. شکست آغاز موفقیت است چون انسان را متوجه خدا می‌کند و از او کمک می‌گیرد.»

محمد گرامی در اوایل اقتدار و سلطنت پهلوی اول در شهرستان یزد _در حاشیه کویر مرکزی ایران_ به دنیا آمد. این دوره با آغاز نوسازی و اصلاحات در کل کشور از جمله یزد هم زمان بود. در آن زمان ساخت مدارس، درمانگاه و عمران و آبادانی شهر یزد مورد توجه حکومت بود. این مسئله باعث شد که بسیاری از طبقات پایین شهر نظیر محمد به آموزش دسترسی داشته و شانس تغییر وضعیت و موقعیت اجتماعی را داشته باشند. در ادامه در compro با زندگی نامه‌ی این مرد بزرگ تجاری آشنا خواهیم شد.

ترک تحصیل محمد

محمد گرامی پسر بزرگ خانواده بود. او تنها ده سال داشت که پدرش و مادر او تصمیم به جدایی گرفتند. رنج جدائی از پدر در سنین پایین همراه محرومیت و فقر تأثیر زیادی در کیفیت زندگی آینده او و مادر و برادرش داشت. البته این شرایط برای آنها طولانی نبود. او به همراه مادر و برادرش در محله امیر چخماق کوچه آبشخور یزد با تلاش و زور بازوی خود امرار و معاش می‌کردند. مادر خانواده پارچه برش داده را از خیاط محل می‌گرفت و در منزل می‌دوخت. اجرت او برای هر پیراهن دو قران بود.

شکستن بادام، جدا کردن مغز و استفاده از پوست آن برای سوخت از دیگر کارهایی بود که آنها برای درآمدزایی انجام می‌دادند. به علاوه آنها از مغازه‌ی محل خمیر و موا داخل شیرینی را می‌گرفتند و شب‌ها در منزل شیرینی قطاب می‌پیچیند. اجرت آنها از بابت هر کیلو یک قران بود.

البته با تمام این کارها آنها زندگی را همچنان با سختی سپری می‌کردند. آنها قدرت خرید چندانی برای خرید تمام کتاب‌های درسی کلاس پنجم و ششم محمد نداشتند. تا اینکه فرد خیری به نام رضائیان کتاب‌های درسی او را برایش خرید. این مسئله نقش بسیار موثری در تشویق او برای خوب درس خواندن داشت. او در درس ریاضی در مدرسه خیلی قوی بود و برای حل مسائل ریاضی همیشه مورد تشویق معلم‌هایش قرار می‌گرفت. محمد گرامی تا کلاس ششم به خوبی درس خواند و با معدل ۱۸ قبول شد.

او در زمان تعطیلات تابستان با روزی یک ریال دستمزد در یک مغازه پارچه فروشی کار می‌کرد. محمد هر شب بخشی از حقوقش را به مادرش می‌داد. محمد با کمک یکی از معلمانش در مدرسه‌ی دینداری بدون پرداخت هیچ هزینه‌ای ثبت نام کرد. البته فاصله زیادی بین خانه و مدرسه وجود داشت و او مجبور بود این مسافت طولانی را پیاده طی کند. محمد پس از پایان کلاس هشتم به دلیل مشکلات مالی دیگر توانایی درس خواندن نداشت و مجبور به ترک تحصیل شد.

فعالیت‌های محمد پس از ترک تحصیل

محمد گرامی در ۱۵ سالگی به تجارتخانه حاج علی اکبر ریسمانی رفت و به عنوان شاگرد با حقوق ماهانه ۸ تومان مشغول به کار شد. کارهایی نظیر نظافت حجره، رفتن به بانک و اداره پست و تلگراف از وظایف روزانه‌ی او بود. سید صبح زود با اینکه هنوز کار شروع نشده بود به تجارتخانه می‌رفت و آن جا را آب و جارو می‌کرد. همیشه هم‌شاگردی‌های به خاطر این کار او را مسخره می‌کردند. آنها می‌گفتند چرا وقتی حاجی ریسمانی اصلا متوجه کارهای تو نمی‌شود زمین را آب و جارو می‌کنی. او پاسخ می‌گفت: خدا همیشه شاهد کار من هست.

او هر روز در ابتدای کار وقتی زمان داشت قرآن می خواند. محمد در این دوران به آلودگی به بیماری برونشیت مبتلا شد. سید محم رضا برای درمان و استراحت مجبور شد مدتی به روستاهای اطراف یزد برود. او هنگام بازگشت پولی نداشت و مجبور شد با پای پیاده ۱۴ ساعت مسافت روستا تا شهر را طی کند. سید همیشه در طول مسیر شعری از حافظ را زمزمه می کرد. او هرگز این شهر را فراموش نکرد و حتی آن را روی میز خود گذاشته بود. بیت زیر از آن شهر معروف است:

آنها که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند

محمد گرامی پس از بازگشت به یزد بار دیگر در تجارتخانه حاجی آقای ریسمانی مشغول به کار شد. به مرور زمان حقوقش افزایش یافت و تا ۱۵ تومان در ماه نیز رسید. در این مدت وظایف او نیز بیشتر شد. دلالی و فروش کالاهای مختلف به مغازه داران بخشی از کارهای سید درآن سال‌ها بود.

مهاجرت به تهران برای کار

با پایان جنگ جهانی و بازگشت آرامش و رونق اقتصادی و کسب و کار، تهران به قلب اقتصادی کشور تبدیل شد. در نتیجه محمد تصمیم گرفت با هدف پیشرفت و کسب درآمد بیشتر به تهران نقل مکان کند. محمد تنها ۱۹ سال داشت که به همراه یکی از دوستانش به تهران رفت. البته به دلیل مشکلاتی که برایش پیش آمد و عدم رضایت مادر در تهران نماند و بار دیگر به شهرش بازگشت. در نهایت پس از مدت کوتاهی این بار با رضایت مادرش همراه با یکی دیگر از دوستانش به تهران رفت.

محمد گرامی همراه با دوستش اتاقی را با ماهی ۳۰ تومان اجاره کرد. آنها در تهران کار ویزیتوری را آغاز کردند. او و دوستش سرمایه مالی چندانی نداشتند. کار مشترک، اعتماد به نفس و درستکاری تنها سرمایه‌ی مشترک آنها بود. سید و دوستش کار بازاریابی برات، پارچه و برنج را شروع کردند. آنها واسطه انتقال برات از تهران به یزد بودند. مشتریان او برنج را برای تجارتخانه‌های تهران پیدا کرده و به آن دو معرفی می‌کردند. سید و دوستش برای این کارها به صورت درصدی حق دلالی می‌گرفتند. آنها در کار خود بسیار موفق بودند و در مدت زمان کوتاهی موفق به کسب سرمایه شدند.

محمد گرامی بعد از اینکه ۷۰۰_۸۰۰ تومان پول پس انداز کرد به فکر تامین نیازهای خانواده‌اش افتاد. او در اولین قدم تصمیم گرفت آرزوی مادرش که زیارت کربلا بود را برآورده کند. او معتقد بود می تواند بعدها هم پول پس انداز کند اما شاید دیگر مادرش فرصت رفتن به این سفر را نداشته باشد. همچنین بعد از اینکه محمد توانست میزانی پول پس انداز کند مادر و برادرش نیز برای زندگی به تهران آورد. برادر سید نیز در تجارتخانه‌ای در تهران مشغول به کار شد.

ازدواج محمد

یکی از تحولات مهم در زندگی محمد گرامی در آن زمان ازدواج بود. او در سال ۱۳۲۷ با معصومه کوچک‌زاده که خواهر دوستش بود ازدواج کرد. محمد در ابتدا به دلیل شرایط اقتصادی و مالی خود با ازدواج موافق نبود. او پس چند حادثه و اتفاق تصمیم به ازدواج گرفت. همسر او ۱۴ سال داشت و محمد در آن زمان ۲۱ ساله بود. آنها با تشریفات بسیار مختصری ازدواج کردند و مراسم عروسی بسیار ساده‌ای برگزار کردند. او و همسرش درهمان خانه ۴۵ متری محمد در کنار مادر و بردار سید زندگی مشترک خود را آغاز کردند.

محمد بعد از ازدواج به دلیل افزایش هزینه های زندگی تلاش خود را بیشتر کرد و کارش را افزایش داد. او توانست دو سال بعد زمینی به مساحت ۱۰۰ متر در میدان امام حسین خریداری کند. محمد گرامی با این که ۲۰۰۰ تومان بیشتر پول نداشت خانه‌ای در این زمین ساخت. او برای این خانه ۹۰۰۰ هزار تومان هزینه کرد. این مسئله نشان دهنده‌ی اعتماد به نفس، بلند پروازی و امید او به آینده بود.

آغاز ویزیتوری محمد

او بعد از سروسامان گرفتن زندگی شخصی‌اش به دلیل مشکلات بازار برات و برنج تصمیم گرفت تغییراتی در شغل خود ایجاد کند. به همین منظور ویزیتوری صابون را آغاز کند. البته بازار صابون هم رونق چندانی نداشت. کسادی بازار در بین سال‌های ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۳ باعث شد تا اتفاقی برای کارهای جدیدش سری به تجارتخانه گرجی صاحب چای جهان با هدف ویزیتوری بزند. او پس از جلب موافقت گرجی از همان ساعت از میدان ۱۵ خرداد تا میدان امام حسین و صبح بعد تا چهار راه حسن آباد و حافظ به دنبال مشتری به تک تک مغازه‌ها سر می‌زد. در پی این کار او موفق شد به تنهایی ۱۴ صندوق چای بفروشد و برای هر صندوق ۵ تومان دریافت کند. او در مجموع طی دو روز ۹۰ تومان درآمد کسب کرد.

روش کار آنها به این صورت بود که یک سوی خیابان را محمد گرامی و سوی دیگر را کوچک زاده _دوست او_ ویزیتوری می‌کرد. کار آنها خیلی زود گسترش پیدا کرد. در نتیجه برای آنها دوچرخه‌ای خریدند که به نوبت بتوانند در آن کار کنند. محمد گرامی و کوچک زاده خیلی زود توانستند اعتماد گرجی را جلب کنند. آنها تصمیم گرفتند از حق کمیسیونی که دریافت می‌کنند هر کدام هفته‌ای ۱۰۰ تومان برای هزینه‌های خود در نظر بگیرند. آنها مابقی درآمد خود را برای سرمایه‌گذاری پس انداز کردند تا در آینده خودشان بتوانند کاری مستقل را آغاز کنند.

بعد از مدتی آنها آن در کار خود پیشرفت چشم‌گیری کرده بودند. در نتیجه آنها از گرجی درخواست نمایندگی فروش انحصاری چای را کردند؛ اما با مخالفت او رو به رو شدند. به همین دلیل تصمیم گرفتند از گرجی جدا شوند و کار مستقل خود را شروع کنند. آنها در این دوره با صاحب چای عقاب _دریانی_ آشنا شدند و کار را با او شروع کردند. دریانی قراردادی چند ساله با آنها بست. با این حال باز هم آنها به فکر شروع کاری مستقل بودند.

از چای بره نشان تا شرکت گلستان

محمد گرامی در آستانه ۳۰ سالگی تصمیم گرفت با توجه به تجربه این سال‌های خود کاری مستقل را شروع کند. او در آن زمان تجربه ۱۱ سال ویزیتوری در تهران را داشت. محمد تا حدی سرمایه جمع کرده بود و همچنین بسیاری از مشتریان نیز او را به خوبی می‌شناختند. از سوی دیگر او به دلیل شناختی که در این سال ها نسبت به کار و بازار چای کسب کرده بود تصمیم گرفت با کمک کوچک زاده کاری در بازار چای شروع کند. در نتیجه آنها انبار سرای دلگشا را از گرجی خریداری کردند.

آنها چای با مارک بره نشان را در آن مکان بسته بندی می‌کردند. گرامی و کوچک‌زاده نظارت کاملی به کار کارگران خود داشتند و حتی اجازه نمی دادند ۵ گرم از وزن چای بسته بندی شده کمتر باشد. کار بسته بندی کم کم پیشرفت کرد و به غیر از تهران حوزه فروش تجاری آنها در یزد نیز توسعه یافت. محمد گرامی پس از توزیع آزاد چای در قدم بعدی برای گسترش کار خود تصمیم گرفتند شرکت گلستان را تاسیس کنند. شرکتی که با شراکت گرامی، کوچک زاده و سهام داری همسران آنها با سرمایه ۵ میلیون ریالی در سال ۱۳۴۰ تاسیس شد.

 

دفتر این شرکت در سه راه دلگشا بود و اولین همکاران آنها از دوستان و اعضای خانواده بودند. محصول تجاری شرکت آنها با نام تجاری بره نشان و شتر نشان عرضه می‌شد. به تدریج فعالیت آنها در اصفهان، مشهد، یزد، گرگان و…. توسعه پیدا کرد. با گسترش کار تعداد کارگران آنها نیز افزایش یافت. در شروع کار آنها تنها ۱۰ کارگر داشتند اما به تدریج تعداد پرسنل آنها به ۶۰ نفر رسید.

پیشرفت روز افزون گرامی و کوچک زاده

محمد گرامی و آقای کوچک زاده پنج سال پس از تأسیس شرکت گلستان سعی کردند بخشی از پروسه تولید محصول تجاری را خود در دست بگیرند. در نتیجه شرکت گلستان در سال ۱۳۴۴ در شهرستان لاهیجان اقدام به خرید کارخانه کرد. آنها پس از مدتی در آن کارخانه با خرید برگ سبز به خشک کردن چای شکسته، باروتی و چای قلم پرداختند. کارخانه چای لاهیجان یکی از کارخانه‌هایی بود که در پرداخت به موقع بهای برگ سبز چای به کشاورزان، خرید برگ با کیفیت و تبدیل آن به چای خشک مرغوب مشهور بود. این مسئله روی حفظ استاندارد برند گلستان بسیار موثر بود. شرکت گلستان علاوه بر واردات، بسته بندی و توزیع چای در سطح کشور در سال ۱۳۴۶ به تولید کننده‌ای قوی نیز تبدیل شد.

آنها همچنین در اقدام بعدی علاوه بر چای، خشکبار و حبوبات را نیز به محصولات خود اضافه کردند. در دهه پنجاه کار آنها تا جایی توسعه پیدا کرد که توانستند بخش بزرگی از بازار تجاری چای کشور را در دست داشته باشند. در سال ۱۳۵۰ اولین دستگاه اتوماتیک بسته بندی چای به انبار شرکت گلستان وارد شد. در نتیجه چای ۱۰۰ گرمی گلستان و ۵۰۰ گرمی با ماشین بسته بندی می‌شد. این در حالی بود که تا پیش از آن همه‌ی بسته بندی‌ها دستی انجام می‌شد. محمد گرامی در سال ۱۳۵۲ اولین دستگاه تولید چای تی بگ دو گرمی را خریداری کردند. دستگاهی که در دقیقه ۱۰۰ چای تی بگ تولید می‌کرد. البته در آن زمان بعد از مدتی به دلیل عدم استقبال از تی بگ تولید این نوع چای متوقف شد.

بزرگترین تاجر چای

علاوه بر این ها در سال ۱۳۴۵ با شراکت محمد گرامی، رضا کوچک زاده و عبدالحسین شرکا شرکت رویال تی در زمینه واردات چای فعالیت خود را در انبار شوش شروع کرد. این اقدام نقش محمد گرامی و کوچک زاده را به عنوان یکی از بزرگ ترین تجار چای تثبیت کرد. در این سال ها البته محمد گرامی به تحصیل و پیشرفت فرزندانش نیز اهمیت بسیاری می داد موضوعی که چند سال بعد ظرفیت های جدیدی را در شرکت گلستان ایجاد کرد.

شرکت گلستان که در زمان شروع کار حدود ۵ تا ۱۰ نفر پرسنل داشت هم اکنون ۶۵ شعبه و ۷۶ مرکز فروش در استان‌های بزرگ و شهرستان دارد. این مراکز بیش از ۱۲۵۰ نفر پرسنل دارند و جزء ۵ شرکت برتر در میان شرکت‌های توزیع کننده کشور در زمینه توزیع کالاهای پر مصرف است.

سرمایه‌گذاری‌های دیگر محمد گرامی

محمد گرامی در سال‌های ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ در عرصه‌های جدیدی سرمایه‌گذاری کرد. او تا سال ۱۳۵۷ دو شرکت تجاری و شرکت زنجیره ای مرغداری به نام سیمرغ را با کمک خانواده علی آگاه و حاج علی اکبر برخوردار تاسیس کرد. همچنین به خرید سهام در چندین شرکت صنعتی وابسته به حاج محمد تقی برخوردار اقدام کرد. شرکت سیمرغ یکی از کارخانه‌های اتوماتیک و بزرگ منطقه بود که با شرکت کلمین آمریکا شریک شد. این شرکت روزی چند تن تولید تخم مرغ و مرغ داشت. آنها در شراکت سه اصل راستی، درستی و دینداری را مبنای فعالیت خود قرار دادند.

از دیگر سرمایه‌گذاری‌های محمد گرامی می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • خرید کارخانه آرد اسدی در اطراف تهران
  • تأسیس کارخانه برنج کوبی
  • تأسیس دومین کارخانه چای خشک کنی با مشارکت کوچک زاده در مازندران
  • تولید نوشابه از چای برای اولین بار در ایران

این اقدامات و فعالیت‌های صنعتی از اواسط دهه ۱۳۸۰ تداوم یافت.

شرکت ایران سرعت و پیروزی انقلاب

علاوه بر تولید چای، خشکبار، برنج، مرغ، تخم مرغ و… محمد گرامی شرکت ایران سرعت را با همراهی روح الامینی تأسیس کرد. کار این شرکت انتقال کالا براساس قرداد با دولت از بندر به تهران و شهرستان‌ها بود. ۸۵ درصد بارها باید متعلق به دولت باشد و تنها ۱۵ درصد را می‌توانستند به طور آزاد جا به جا کنند. آنها با اعتبار مالی بانک ملی حدود ۵۰۰ کامیون را خریداری کردند. شرکت کار جابه جایی کالاها را در کشور به عهده داشت.

به دلیل کمبود راننده آنان مجبور شدند از کشورهایی مانند بنگلادش برای ماشین‌های خود راننده وارد کنند. مهندس سیگاری داماد خانواده گرامی مدیر عامل این شرکت بود. شرکت سرعت ایران با بروز انقلاب، اعتصاب و اختلال در بندرها و سرانجام با پیروزی انقلاب و ناتوانی در پرداخت وام با مشکلاتی مواجه شد. در نتیجه به ناچار ماشین‌ها و دارایی‌های شرکت به عنوان ضمانت به بانک برگردانده شدند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و دولتی شدن فعالیت‌ها از سوی سازمان چای، تولیدات این محصول به شدت کنترل می‌شد. در نتیجه تصرف سیمرغ که بزرگترین شرکت تولیدی آنها در سال ۱۳۵۹ بود توسط سازمان‌های دولتی به شدت محدود شد. بخشی از دارائی صنعتی محمد گرامی توسط نهادهای انقلابی مصادره شد. محمد گرامی پیش از انقلاب در شرکت‌های متعددی مانند شرکت پوشش، سرامیک البرز، کارتن البرز، کشت و صنعت جیرفت و پارس الکتریک سهامدار بود. تمامی این شرکت ها توسط دولت با عنوان ملی همراه شد. اکثر این شرکت‌ها طی سال‌های بعد از انقلاب بر اثر ناکارائی و زیان‌دهی چندین تعطیل شدند. در نتیجه سهامداران با ضررهای بزرگی مواجه شدند.

مهاجرت گرامی به آمریکا و بازگشت او

محمد گرامی بعد از انقلاب به آمریکا، پیش سه تن از فرزندانش که در آمریکا تحصیل می‌کردند رفت. بعد از اقامتی کوتاه به دلیل مشکلات داخلی هنگام بازگشت با مخالفت اعضا خانواده رو به رو شد. با این وجود محمد گرامی تصمیم گرفت به کشور بازگردد. بازگشت او همزمان بود با کنترل شرکت سیمرغ از سوی نهادها بود. او با ورود به ایران برای چند سال ممنوع الخروج شد. البته بخشی از این مشکلات بعد از چند سال حل شد و محمد گرامی با کمک فرزندانش شروعی دوباره در بازار داشتند. آنها توانستند دوباره به روزهای اوج کار خود بازگردند و فعالیت خود را توسعه دهند.

فعالیت‌های گرامی پس از انقلاب

  • گسترش نظام توزیع و ایجاد شبکه سراسری پخش با واردات برنج از هندوستان و برنج داخلی
  • بسته بندی انواع حبوبات، چای و پسته
  • تولید صنعتی قارچ
  • توسعه حدود ده‌ها هکتار پسته
  • فعالیت ساختمان سازی
  • واردات ماشین از میتسوبشی، کوماتسوی ژاپن و هیوندای کره
  • چند واحد صنعتی در زمینه اقتصاد کشاورزی

این موارد بخش عمده‌ی فعالیت تجاری و صنعتی خانواده گرامی در طی سال‌های پس از انقلاب است.

کلید موفقیت و وجوه اجتماعی

محمد گرامی در کار همیشه به حفظ بازار اهمیت بسیاری می‌داد؛ زیرا معتقد بود هزینه‌ی کارگر و هزینه بنگاه از طریق فروش تامین می‌شود. او می‌گفت از نظر آمریکایی‌ها بازار جزو ناموسشان است و این موضوع را باید مدیر به زیر دستانش بفهماند. وقتی شخصی خوب کار نمی‌کند باید شخص دیگری جای او گذاشته شود. دنیا جنگ بازار است ولی متاسفانه در ایران از این موضوع غافلیم. او همیشه می‌گفت در ژاپن کارمند شرکت را خانواده‌ی خود می‌داند. برای توسعه‌ی موفقیت باید شرکت‌ها به صورت خودگردان اداره شوند. ویزیتورها نیز در شرکت سهام‌دار شوند تا عشق به کار داشته باشند و همه برای پیشرفت شرکت کار کنند.

فعالیت‌های خیرخواهانه‌ی محمد

محمد گرامی همیشه در زندگی دست به خیر داشت. او کمک به مردم، خصوصا پرورش کودکان بااستعداد را کاری بسیار مهم در بهسازی اجتماع و گسترش سعادت جامعه می‌دانست. تعدادی از فعالیت‌های خیرخواهانه‌ی سید عبارت است از:

  • ساخت درمانگاه در یزد
  • مدرسه سازی در مقاطع مختلف تحصیلی برای دختران و پسران
  • ساخت واحدی برای معلولین، سالمندان و بیماران روانی در یزد
  • ساخت چند خانه برای معلولین بهزیستی شهر یزد
  • ایجاد اشتغال برای معلولین در کارخانه‌ها و شرکت‌های خود

محمد گرامی در سال ۱۳۸۸ پس از چندین دهه کارآفرینی و نقش آفرینی در اقتصاد ایران فوت شد. روحش شاد و یادش گرامی..

بیوگرافی حاج احمد ابریشم چی

آقای حاج احمد ابریشم چی ، فرزند محمدرضا، متولد سال ۱۳۱۷ در شهر قم می باشند. در سن هفده سالگی پدر ایشان فوت کرده و مادر بزرگوارشان مسئولیت نگهداری از نُه فرزند را به عهده داشتند و آن ها را با تربیت دینی و شیوه ی صحیح زندگی آشنا نمودند. آقای ابریشم چی همیشه ذکر می کنند که تمامی موفقیت های خود را مدیون مادرشان هستند که کمتر از آنی از آن ها غافل نبود.
ایشان در سن هجده سالگی، در حالی که در ابتدا کارگر ساده ای بودند، ازدواج می کنند و صاحب پنج فرزند می شوند. در سال ۱۳۶۷ مادرشان نیز به رحمت خدا می روند. ایشان می گویند: ” مادرم یک استاد، یک مربی به تمام معنی و یک مادر تمام عیار بود که در همه حال به او افتخار می کنم و لحظه ای خود را از او جدا نمی دانم. امید دارم که او هم من و عزیزانم را همیشه دعا می کند. “
بعد از فوت مادر، همسر مهربان و بزرگوار و فرزندان شان از همراهان همیشگی شان بودند.
آقای دکتر حسین رثایی در مورد ایشان می نویسند :

او انسانی بزرگ، توانمند، خودساخته و بسیار مهربان و خیرخواه است و از نوجوانی دارای هوش سرشار، مدیریتی قوی و اراده ای محکم بوده است و خیلی سریع مراحل ترقی را در تجارت و سایر کارهایش طی کرده است.

دکتر رثایی دلیل این ویژگی ها و عنایات خداوندی را در ایشان به این ترتیب می دانند:

یک : رابطه ی زلال و خوب با خداوند، نماز اول وقت و نماز های فراوان که از نشانه های این ارتباط مقدس است.
دوم : دعای پدر و مادر، مخصوصاً مادرشان و خدماتی که ایشان به مادرشان کردند و بعد از فوت ایشان نیز تا به حال هر هفته به پابوس مادر رفته و می روند.
سوم : نظم بسیار زیاد در کارها که در این مورد بر خودشان و دیگران بسیار سختگیر اند.
چهارم : اراده ی محکم، صبر و استقامت، قاطعیت و پیگیری در امور، حتی امور جزئی.
پنجم : سخت کوشی در همه ی زندگی ، حتی در این سال ها که حدود هفتاد سال سن دارند.
ششم : هوش سرشار و هوشیاری در امور که به لطف خدا حتی در این سن همه ی امور داخلی و برون سازمانی مربوطه را کنترل و پیگیری می کنند.
هفتم : اصول و روش های مدیریتی ویژه ای که در کارها دارند. ( با اینکه رشته ی تخصصی من مدیریت است و در این زمینه چهل سال سابقه ی مدیریتی در امور مختلف و بعضاً کارهای مملکتی دارم، بعضی از نکات و روش های مدیریتی را از ایشان آموخته ام. )
هشتم : تواضع، محبت سرشار، مردم دوستی، مهرورزی و نیکوکاری آقای حاج احمد ابریشم چی که از مهمترین و برجسته ترین خصوصیات ایشان است.
احمد ابریشم چی از کسانی است که در واردات تلفن همراه و وسایل جانبی و دستگاه های مخابراتی یکی از چهره های شاخص در ایران به شمار می رود. همه نام او را در کنار ایراتل، نوکیا میشناسند.
آقای نوکیا فقط در زمینه واردات و تجارت فعالیت نمی کند، ابریشمچی در امور خیریه هم فعالیت هایی داشته است. از آن جمله می توان به پذیرایی از مهمانان در تمام طول سال در ویلاها و مهمانسراها در شمال و مشهد، اشاره کرد. همان چیزی که یکبار مورد نقد و حمله شدید روزنامه کیهان نسبت به او شد.
در هفته اول اسفندماه سال ۸۵، و در جریان فرار شهرام جزایری، حسین شریعتمداری در یادداشتی به بررسی احتمال دست داشتن برخی از افراد در فرار شهرام جزایری می‌پردازد که به دلایلی از سوی برخی از افراد حمایت می‌شدند. در این یادداشت نامی از این افراد برده نمی‌شود و تنها به اشارتی از محل‌ها و مکان‌ها اکتفا می‌شود. ماجرای جزایری و حامیان او مسکوت می‌ماند تا فروردین همین امسال.
در ۲۲ فروردین سال ۸۸ حسین شریعتمداری در شماره ۱۹۳۳۲ در ستون «یادداشت روز» سرمقاله‌ای به امضای خود تحت عنوان «آنجا چه خبر است؟» نگاشت که تامل برانگیز بود و به موارد مورد ابهام در پرونده جزایری اشاره داشت. نامبرده در بندهفتم این یادداشت نوشته: کاش برخی از مسئولان محترم دستگاه قضایی به جای آنکه گذران اوقات فراغت خود – که متاسفانه خیلی هم زیاد هست! – به نقاط خوش آب و هوای کشور رفته و در خانه‌های اشرافی کلان سرمایه‌داران جا خوش کنند، بخشی از وقت خود – بخوانید وقت متعلق به ملت- را نیز صرف رسیدگی به امور قضایی بر زمین مانده مردم و بررسی هویت برخی از مدیران این دستگاه می‌کردند ـ البته به عنوان وظیفه خویش نه منت به مردم.
مثلا چرا تعطیلات نوروزی را در باغ رویایی! و چند ده هکتاری آقای «الف» – در منطقه خوش آب و هوای شمال سپری کرده و در ویلاهای آنچنانی و اشرافی این کلان سرمایه‌دار لم داده‌اند؟ که خدای نخواسته مجبور باشند بهای این «لم دادن»‌ها را از کیسه ملت هزینه کنند؟!
با توجه به اینکه این مدیر در یکی از شهرهای شمالی کشور، املاک زیادی دارد، برخی از منابع معتقد بودند احتمالا منظور شریعتمداری از «الف.الف» همان مدیر شرکت ایراتل است.آیا این گمانه درست است؟ احمد ابریشمچی بنیانگذار یک صندوق قرض الحسنه نیز به حساب می آید.
البته همه اینها یک طرف، وجهه ابریشمچی در واردات تلفن همراه به کشور طرف دیگر. شاید تمام این موقعیت از همان وجهه ابریشمچی به عنوان تاجری موفق در واردات تلفن همراه برآمده باشد.

نوکیا در ایران

یک دهه بعد از ظهور تلفن همراه در جهان در سال ۱۳۶۷ وزارت پست و تلگراف سابق اقدام به طراحی تلفن سیار کرد و با یک تجدید نظر در این طرح در سال ۱۳۷۲ تجهیزات آن خریداری شد و در مرداد ماه ۱۳۷۳ فاز اول این طرح به ظرفیت صد هزار شماره ایجاد شد.
طی سال‌‏های ۱۳۷۳ تا اوایل ۱۳۷۴ تعداد متقاضیان تلفن همراه بیشتراز ۱۵۰۰ نفر نبود. اما از همان ابتدا، نام نوکیا با تلفن همراه در ایران پیوند خورده بود چراکه اولین گوشی‌ها در ایران نوکیا بود و همچنان، نوکیا بیشترین سهم را در گوشی‌های بازار ایران دارد.
نوکیا، یکی از بزرگ‌ترین تولید‌کنندگان تلفن همراه در جهان است که در سال ۱۸۶۵ میلادی در جنوب غربی فنلاند کار خود را با تولید کاغذ آغاز کرد و در سال‌های بعد با تولید لاستیک و کفش، قطعات صنعتی، کت‌های بارانی و کابل‌های مخابراتی ادامه داد.
تا در سال ۱۹۸۲ و با صنعتی شدن این شرکت و قرار گرفتن آن در خط تولید ارتباطات راه دور telecommunications موفق شد، اولین تلفن همراه خود را با وزنی حدود ۸/۹ کیلوگرم با قابلیت استفاده در اتومبیل طراحی و روانه بازار کند تا نام نوکیا را در این صنعت جهانی کند.
در حال حاضر نیز نوکیا با بیش از ۲۶ سال سابقه در تولید تلفن همراه عنوان پر فروش‌ترین برند را در جهان به خود اختصاص داده و طبق آخرین آمار به دست آمده در تاریخ ۲۰ مه ۲۰۰۸، این شرکت حدود ۵۰ درصد از سهم شاخص جهان، ۵۵ درصد از سهم شاخص آسیا و ۳۸ درصد از سهم شاخص ایران را در اختیار داشته و صدر‌نشین جدول پرفروش‌ترین برند تلفن همراه جهان در سال ۲۰۰۷ و چهار ماهه نخست سال ۲۰۰۸ شناخته شده است.

شایعه فروش ابزار خاص به ایران

اواخر بهار امسال که ناآرامی ها در کشور به اوج خود رسیده بود، خبری مبنی بر اعتراف نوکیا به فروش برخی از سیستم های مخابراتی به ایران منتشر شد. به نقل از برخی خبرگزاریها شرکت مخابراتی نوکیا-زیمنس (NSN) فروش تجهیزات شنود مکالمات تلفن همراه به ایران را تایید کرد، سخنگوی این شرکت گفت: «بخشIntelligent Solutions که تا ماه مارس سال جاری بخشی از شرکت نوکیا- زیمنس بود، نسخه محدود شده محصولی با نام Monitoring Centre را در نیمه دوم سال ۲۰۰۸ به ایران فروخته است.»
بن روم توضیح داد: «امکانات محصول مذکور به کاربران آن اجازه می‌دهد روی‌ایمیل، تماس‌های تلفنی، پیام‌های متنی، پیام‌های ارسال شده توسط ابزارهایی مانند یاهو مسنجر و شبکه‌های اجتماعی مانند فیس بوک «شنود قانونی» داشته باشند.» همین اظهارنظر کافی بود تا در کنار خبر افشای تولید‌کننده فناوری ایجاد پارازیت در امواج شبکه‌های ماهواره‌ای، نسبت به تولید‌کننده اینگونه فناوری‌ها که آنها را به صورت مخفیانه به ایران فزروخته بودند واکنش نشان داده شود. هنوز مردم ایران که اکثرشان مکالمات خود را با گوشی‌های نوکیا انجام می‌دادند در بهت بودند و این خبر را کاملا باور نکرده بودند.
بعد از اینکه سخنگوی شرکت فنلاندی – آلمانی «نوکیا زیمنس» فروش تجهیزات پیشرفته شنود تلفن را به ایران در سال ۲۰۰۸ تایید کرد، چارلز شامر سناتور دموکرات مجلس سنای آمریکا به همراه سناتور جمهوریخواه لیندسی گراهام در پی ارائه طرحی برای تصویب در سنا برآمدند که به موجب آن شرکت‌هایی که به دولت ایران ابزار پیشرفته شنود مکالمات تلفنی و کنترل فضای وب را فروخته‌اند در آمریکا مورد تحریم قرار بگیرند.
این دو مدعی شدند دلیل ارائه این طرح خود را متوقف کردن گردش آزاد جریان اطلاع رسانی از سوی دولت ایران در پی اعتراضات مردمی به نتایج اعلام شده پس از انتخابات ریاست‌جمهوری می‌دانند. روزنامه آمریکایی وال استریت ژورنال در آخرین هفته خردادماه با چاپ گزارشی نوشته بود که دولت ایران تجهیزات پیشرفته‌ای برای شنود مکالمات تلفنی و کنترل ارتباطات اینترنتی شهروندان خود از شرکت سازنده تجهیزات ارتباطی فنلاندی – آلمانی «نوکیا زیمنس» خریداری کرده است.
روزنامه گاردین نیز در تابستان امسال، مدعی شد که استقبال از مطرح ترین برند گوشی تلفن همراه در ایران یعنی نوکیا به طرز چشم گیری کاهش یافته است.

نوکیاهای ایرانی

چه کسانی نوکیا را به ایران آوردند. نوکیا تنها تولید کننده گوشی است که در ایران دفتر دارد. نه‌تنها گوشی، بلکه سایر تجهیزات مخابراتی نوکیا که بیشتر در زیرساخت‌ها مورد استفاده است در ایران مورد استفاده قرار می‌گیرند. یکی از نام‌هایی که با نوکیا در ایران پیوند خورده است، «ایراتل» است.
در روزهای اخیر، همزمان با جدی شدن بحث گوشی‌های ساخت نوکیا، گمانه‌زنی‌ها برسر اینکه ارتباط نوکیا با ایران از چه طریقی است نیز قوت گرفته است. از طرف دیگر، استفاده از شنودهای پیشرفته و امکانات امنیتی جدید در داخل شرکت ایراتل، دستاویزی برای کسانی شده است که واردکننده این دستگاه‌ها چه کسی است؟
از طرفی بعد از اینکه تعرفه‌های واردات گوشی‌های تلفن همراه تغییر کرد، طی سال‌های گذشته، ایراتل به جای واردات گوشی‌های تلفن همراه و خدمات تعمیرات آن، بیشتر به سمت نصب آنتن‌ها و تجهیزات مخابراتی رفته است. این شرکت از اولین شرکت‌هایی بود که اقدام به واردات گوشی تلفن همراه و خدمات پس از فروش در ایران کرد اما علاوه بر این، نام مدیر شرکت بعضا در مباحث سیاسی دیده می‌شود.
ابریشمچی در خیرات، ابریشمچی در قرض الحسنه، ابریشمچی در پذیرایی از میهمانان در املاک وسیع و… ابریشمچی همه جا هست، اما این همه جا بیشک ارتباط قویی با ابریشمچی و نوکیا دارد.
حدود سی سال است که آقای احمد ابریشم چی در خدمت مردم هستند و اکثر دغدغه های شان برای امور خیر می باشد که مدرسه سازی و کمک به تربیت علمی نوجوانان در بیدگل کاشان، تهران و دیگر شهرها از نمونه های آن است.
پذیرایی از مهمانان ِ بسیار در تمام طول سال در ویلاها و مهمانسراها در شمال و زائران حضرت امام رضا(ع) در مشهد، تشکیل صندوق قرض الحسنه ای پربرکت که سابقه ی بسیار طولانی دارد و در تمام ایران خدمت رسانی می کند و در سال های اخیر تاسیس و برپایی خیریه ی امام رضا (ع) مهربان در بیدگل کاشان، قم، تنکابن، کرمان، مشهد و بیرجند که دفتر مرکزی آن در تهران و مرکز اصلی آن در مشهد می باشد و شعبات آن در دیگر شهرها در حال ایجاد بوده و قرار است به امید خدا در تمام ایران و حتی بعضی کشورهای مسلمان نیز دائر گردد، همگی از برکات وجودی و خداداده ی این مرد بزرگ است.
باشد که ما نیز به تبعیت از خداوند و پیشوایان دینی و بزرگ خود انسان های باهمت، بلندمرتبه، و نیکوکاری چون آقای حاج احمد ابریشم چی را دوست بداریم و تا آنجا که می توانیم با هدف ها و کارهای خداپسندانه و نیکوکارانه ی ایشان همکاری نماییم.

کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.

بیوگرافی شکوه السادات هاشمی

بیوگرافی شکوه السادات هاشمی

هیچ کس نیست که نداند راز موفقیت در فعالیت اقتصادی، تمرکز روی نیاز مخاطب است، بااین حال تنها بعضی‌ها هستند که درست به هدف می‌زنند. شکوه السادات هاشمی یکی از کسانی است که نامش میان زنان موفق ایران ثبت شده است. شاید شما همین جای مطلب بپرسید: «چگونه؟» باید به این شوال شما این گونه پاسخ داد: «او تلاش کرد مشکل بزرگش را حل کند و از آنجایی که این مشکل برای تمام زنان جهان وجود دارد، تبدیل به یکی از ثروتمندترین زنان ایران شد.»

بانو هاشمی چگونه ثروتمند شد؟

در این جای مطلب این سؤال مطرح می‌شود که: «خانم شکوه السادات هاشمی چطوری به ثروت رسید؟!» در پاسخ باید گفت: «سوسسسسسسسسسسسسسسسسسک! به همین راحتی.»

بیشتر زنان از حشره‌ای با نام سوسک هراس دارند. شکوه السادات هاشمی از همین نقطه ضعف بانوان استفاده کرد و به ثروت رسید. داستان این بانوی موفق را بخوانید تا یاد بگیرید که با دقت روی آن چه در اطراف شما می‌گذرد و حتی در دشوارترین شرایط اقتصادی هم، می‌توان به موفقیت رسید.

داستان ثروتمند شدن شکوه السادات هاشمی از زبان خود

شکوه السادات هاشمی می‌گوید: «۱۳_۱۴ سالم بود که یک آگهی دیدم و جذب آن شدم. آموزشگاه اقتصاد ایران در میدان فردوسی، به مناسبت تاسیسش اعلام کرده بود که دفترداری، حسابداری، منشی گری و تایپ فارسی و لاتین را رایگان درس می‌دهد. این اطلاعیه بهانه‌ای شد که من به آنجا بروم و این دوره‌ها را ببینم. البته در یادگیری آن دوره‌ها زیاد موفق نبودم، ولی با این حال گواهینامه‌اش را گرفتم. این دورانی بود که پدر کم کم داشت موقعیتش ضعیف می‌شد و شرایط سختی برای خانواده به وجود می‌آمد. نزدیک خانه ما یک نمایندگی ایران ناسیونال وجود داشت که در سال ۴۶ تأسیس شده بود. آقایی به نام محمدرضا کلانتری، آن موقع قطعات پیکان را تولید می‌کرد.

من با درخواست از وی، در جایی مشغول به کار شدم. سال ۴۹ بود، یادم هست که روز اول مهر بغض کرده بودم، وقتی می‌دیدم بچه‌ها به مدرسه می‌روند و من باید سرکار بروم. رفتن من به سرکار، مقارن با روز اول مهر شده بود. نزدیک به ۲ ماه در تعمیرگاه شماره ۱۸ ایران ناسیونال، در خیابان هفده شهریور شمالی فعلی کار کردم.

از آنجا که بیرون آمدم فقط یک روز بیکار بودم. زنگ زدم به جایی و گفتم آیا شما «کاردکس من» می‌خواهید؟ کاردکس من کسی بود که موجودی‌های لوازم یدکی را در برگه‌هایی وارد و خروجی‌ها را خارج می‌کرد. ۳، ۴ سال هم در جای جدید کار کردم و همزمان با آن درس هم می‌خواندم. کلاس هفتم بودم که ۵، ۶ تا تجدید آوردم و شوکه شدم. مگر می‌شد من تجدید آورده باشم؟ تجدیدهایم به این دلیل بود که مادرم می‌گفت باید همه کارها را انجام بدهم و بعد کتاب یا درس بخوانم. خانواده ما هم خانواده شلوغی شده بود. ۲ زن پدرم با هم زندگی می‌کردند و مدام با هم درگیری داشتند. چندین سال بعد، پدرم صلاح دید که آنها را از هم جدا کند.»

داستان ازدواج خانم هاشمی و نگهداری از ۶ فرزند

شکوه السادات هاشمی در ادامه می‌گوید: «روزها کار می‌کردم و شب‌ها درس می‌خواندم. در کلاس دهم همان بلای کلاس هفتم سرم آمد و بعد دوباره به خودم آمدم و تا دیپلم همه درس‌ها، به خصوص درس‌های ریاضی نمره‌هایم بالا بود. در سال ۵۴ در همان محیط کار با آقایی آشنا شدم و ازدواج کردم. ماجرای ازدواج ما هم طولانی است. همسرم قبل از آن یک بار ازدواج کرده بود و دو فرزند داشت. به سفارش پدرم، قرار بود من آن بچه‌ها را قبول نکنم، اما در یک مقطع دیدم لازم است و قبول کردم. ۲ بچه شوهرم داشت و ۴ بچه هم خودم به دنیا آوردم. در همین شرایط هم هر سال در دانشگاه شرکت می‌کردم و قبول هم می‌شدم، اما خانواده موافقت نمی‌کردند و زندگی همچنان ادامه داشت.»

حمله سوسک‌ها به ساختمان

خانم هاشمی در این باره می‌گوید: «من اصولاً زن بی نظمی نبودم که زندگی‌ام را کثیف اداره کنم، اما ساختمان ما یک ساختمان قدیمی در حوالی نارمک بود که سوسک زیادی داشت، چون این ساختمان همجوار با یک حمام عمومی و رودخانه بود. مانده بودیم چه کار کنیم که این سوسک‌ها از بین بروند. اعضای خانواده با هم فکر می‌کردیم و با همسایه‌ها بررسی می‌کردیم، اما نمی‌شد. کتاب‌ها را بررسی و از سوسک کش های مختلف استفاده می‌کردیم اما مشکل حل نمی‌شد.»

کشف فرمول سوسک کش

شکوه السادات هاشمی درباره موفقیت خود می‌گوید: «به نظرم عوامل زیادی در موفقیت آدم‌ها تأثیر می‌گذارند. این نیست که بگوییم، اگر یک نفر خلاق و مبتکر باشد، حتماً موفق می‌شود. خلاقیت هم مسئله خیلی مهمی است اما تنها عامل نیست و عوامل مهمی در این مسئله دخیل هستند. یکی از آنها عوامل روانی و انسانی آن است که آدم‌ها خالص باشند. وقتی آدم‌ها روح خود را درگیر دروغ، سخن چینی، خیانت، بدجنسی، بدذاتی، غیبت و… نکنند و درونشان خالص باشد، خداوند به آنها پاداش‌هایی می‌دهد و آنها را به راه‌های خوبی راهنمایی می‌کند.»

در ادامه درباره پیدا کردن راه حلسی برای ازبین بردن سوسک‌های گوید: «اول دنبال ماده‌ای بودم که سوسک‌های خانه خودمان از بین برود. از هرچه که استفاده می‌کردیم، سوسک‌ها از بین نمی‌رفتند. ساکنان ساختمان ما از لحاظ مالی قوی نبودند، با این حال حاضر شدیم کل ساختمان را یکی دو بار سم پاشی کنیم. ساختمان یکی دو روز بوی گند سم می‌داد، ولی بعد از این یکی، دو روز، باز سر و کله سوسک‌ها پیدا می‌شد. در ذهنم بود که باید کاری انجام دهم و به صورت اتفاقی و با آزمون و خطا به ترکیبی رسیدم که سوسک‌ها را نابود می‌کرد. نه، بهتر است بگویم ترکیب من سوسک‌ها را امحا می‌کرد.»

شکوه السادات هاشمی هم مثل ادیسون!

شکوه السادات هاشمی می‌گوید: «خیلی از کارهایی که بشر انجام داده از سر اتفاق است. بشر به صورت اتفاقی آتش را کشف کرد، ادیسون از سر اتفاق لامپ را ساخت. من هم از سر نیاز به فرمول خمیر سوسک رسیدم. شکل رسیدن به فرمول هم جالب بود. وقتی قورمه سبزی درست می‌کنید، یک نفر در آن آبغوره می‌ریزد، یکی آبلیمو، دیگری اسفناج هم استفاده می‌کند و هرکس مطابق با ذائقه و سلیقه‌اش قورمه سبزی را درست می‌کند. یک نفر هم هست که می‌گوید چطور می‌شود از همه اینها استفاده کنم. او تن نمی‌دهد به اینکه کاری را که همه انجام داده‌اند، انجام بدهد. اگر کسی به مزه معمول و متداول قورمه سبزی تن ندهد، به قورمه سبزی خیلی خوشمزه‌تری می‌رسد.»

ثبت اختراع

در ادامه از خانم هاشمی می‌شنویم که «یکی دو سال طول کشید تا توانستم تأییدیه و گواهی نوآوری از سازمان پژوهش‌های علمی و صنعتی و گواهی غیر سمی بودن فرمول را بگیرم. در آن گواهی نوشته شده بود: «این خمیر بدون استفاده از سموم ساخته شده و برای انسان هم هیچ مسمومیتی ندارد.» من موفق شده بودم این خمیر را ثبت اختراع کنم. از همان اول اسمش را امحا ثبت کرده بودم چون یک بار استفاده از این خمیر باعث می‌شود که سوسک محو شود و حتی جنازه‌اش هم توی محیط نیفتد. این از مزیت‌های آن است، چون از جنازه سوسک پروتئین مضری آزاد می‌شود. سوسک‌ها وقتی خمیر ما را می‌خورند یک حالت تشنگی به آنها دست می‌دهد و می‌روند توی راه آب‌ها و از بین می‌روند. اسم امحا یک اسم با مسما و خوب بود. وقتی رفتم لوگو را طراحی کنم، به آقایی که آن را طراحی می‌کرد، گفتم: این لوگو را خیلی خوب طراحی کن، چون این اسم یک روزی اسم خیلی مهمی در ایران می‌شود».

ماجرای عرضه و تقاضا

در ادامه از شکوه السادات هاشمی می‌شنویم که: «وقتی آن ماده را درست کردم و دیدم سوسک‌های خانه‌ام از بین رفت، نگفتم این خمیر مال خودم باشد. مدام این خمیر را می‌ساختم و به در و همسایه می‌دادم. به شاگردان کلاس صبحگاهی و معلم‌های مدرسه‌ای که کار می‌کردم هم دادم. هر کس می‌گفت خانه‌ام سوسک دارد، می‌گفتم من یک ماده درست کردم که سوسک‌ها را از بین می‌برد. یک شب در خانه‌مان صحبت شد، همسرم گفت می‌توانید با بچه‌های تیم کوهنوردی جمع شوید و این را در قوطی بریزید و بفروشید، اما من همین طور درست می‌کردم و به متقاضیان می‌دادم، تا اینکه تقاضا آنقدر زیاد شد که من به این نتیجه رسیدم که باید سفارش بگیرم و تولید کنم.

آن موقع سازمان پژوهش‌ها به کسانی که این گواهینامه را می‌گرفتند وام می‌داد. صندوق توسعه تکنولوژی به مخترعین، مبتکرین و مکتشفین وام می‌داد و من هم این وام را گرفتم. البته وامی که برای من ۲۱ میلیون تصویب شده بود، ۴ میلیون شد. یک وام دیگر گرفتم با عنوان «طرح اعطای کمک‌های فنی و تکنولوژی» از وزارت صنایع که همیشه دعایشان می‌کنم. بدون بهره و بدون هیچ اذیت و آزاری این وام را به من دادند و من با قسط اول این وام توانستم در فیروزکوه سوله بخرم و کارم را گسترش بدهم.»

او ادامه داد: «با وجود آنکه به من توصیه شده بود که شرکت نزنم، شرکت زدم و با همسرم شریک شدم، اما بعداً مشکلاتی به وجود آمد. نزدیک بود دوباره صفر شوم، اما خدایی که جایزه را به من داده بود، دوباره به من کمک کرد. دوباره از پستوی دفترم شروع کردم و البته این دفعه پول داشتم. رفتم یک همزن خمیر نانوایی خریدم و آنجا شروع به کار کردم. لطف خدا به من این بود که آن موقع که اسم را ثبت می‌کردم، این اسم را به نام شرکت نکرده بودم.

وقتی که به وزارت بهداشت می‌رفتم که مجوز بگیرم، نوشت: «حسب ارائه مدارک و محصول توسط شکوه السادات هاشمی، چون از سموم استفاده نشد، مشمول اخذ مجوزهای بهداشتی نیست.» در بحبوحه مشکلات ما، وزارت بهداشت گفته بود که باید پروانه ساخت بگیرید و معلوم شده بود که این سوسک کش چقدر کارایی دارد. ما توانسته بودیم سوسک‌های همه جا را ریشه کن کنیم. دیده بودند کم کم داریم سوسک زندان‌ها، اداره‌ها، اداره‌های دولتی، بهزیستی‌ها که نمی‌توانستند معلولان را تکان بدهند و همین طور زندان‌ها را ریشه کن می‌کنیم، بنابراین گفتند باید مجوز بگیرید و مجوز را به کسی می‌دادند که اسم فرمول به نام او بود، یعنی شکوه السادات هاشمی. در آذر سال ۸۱ یک شرکت تازه به نام «توره شیمی پارس» تأسیس کردم و دوباره بلند شدم. الان حدود ۵۰ پرسنل دارم. اول در ناحیه صنعتی حاجی آباد بودم و بعد در شهرک صنعتی ایوانکی یک کارخانه را خریدم و الان آنجا کار می‌کنم. کارخانه خوبی است. همه چیز را هم مکانیزه کردم.»

فرآیند تولید خانگی

شکوه السادات هاشمی در این باره می‌گوید: «در خانه یک لگن داشتم که جنس آن از روی بود و توی آن لباس ۸ نفر را می‌شستم و با همه این کارها و مسئولیت‌ها که داشتم در همین لگن خمیر امحا درست می‌کردم و توی تیوپ‌های آکواریوم می‌ریختم و با دم باریک ته آن را می‌بستم و توی پلاستیک‌هایی که از پله‌های نوروز خان می‌خریدم، می‌ریختم. بروشورهایی هم درست می‌کردیم و کنار این خمیرها می‌گذاشتیم. البته آن موقع دیگر در خانواده هم به من کمک می‌شد و آنها هم در پیشرفت کار تأثیر داشتند. من نمی‌خواهم بی انصاف باشم و بگویم همه کارها را خودم می‌کردم.»

سخن پایانی

برای رسیدن به قله‌های موفقیت باید از تنگناها و مظشکلات اطرافمان استفاده نماییم و با فکر درست و ابتکار کارآفرینی موفق باشیم. شما نیز از سرگذشت بانو شکوه السادات هاشمی درس بگیرید و در مسیر موفقیتا یک قدم بردارید.

 

بیوگرافی محمد عصارزادگان

بیوگرافی محمد عصارزادگان

محمد عصارزادگان متولد۱۳۲۸ در اصفهان – مالک بزرگترین مجموعه غذایی در ایران به نام گروه غذایی جرعه – ثروتمند ایرانی

-توجه به مسئله تولید در خاندان ما موروثی است و نسل در نسل به تولید توجه خاص داشته‌اند.عنوان فامیل عصارزادگان برگرفته از شغل پدران اینجانب است.
در دوران گذشته که هنوز صنعت برق گسترش نیافته بود برای روشنایی از چراغ استفاده می‌کردند و روغن چراغ درعصارخانه‌ها استخراج می‌گردید.
بدین صورت که دانه‌های روغنی مانند تخم منداب یا بزرک در عصارخانه‌ها زیرسنگ سنگین عصارخانه‌ به مدت ۲۴ ساعت تحت فشار قرار می‌گرفت و روغن گیاه از آن خارج می‌شد و از آن روغن برای سوخت چراغ‌های فانوس یا پیه‌سوز و نیز در نقاشی درب منازل، برای جلوگیری از زنگ‌زدگی بهره می‌بردند.
در عصارخانه‌ها علاوه بر اصتحلال روغن از سنگ عصارخانه برای آسیاب کردن گندم و تولید آرد استفاده می نمودند.بنابراین اجداد و پدران اینجانب حداقل طی دو قرن به این شغل اهتمام داشته‌اند.فراموش نمی‌کنم ۱۴ ساله بودم که در کنار پدرم در عصارخانه مشغول فعالیت شدم.پدرم امور بازرگانی و بانکی و مراوده با مشتریان را به عهده من گذاشته بود.
آن روزها ماشین حسابی جز چرتکه‌های دستی و چوبی برای محاسبه میزان گندم وارده به عصارخانه وجود نداشت.
بار گندم که به عصارخانه می‌رسید وزن می‌شد و پدرم به صورت دستی آن‌ها را جمع می‌زد. در کنار پدر نحوه‌ی محاسبه بارهای گندم را نگاه می‌کردم و روش محاسبه او را به خوبی فرا می‌گرفتم. در مدتی کوتاه سرجمع گندم‌ها را به دست می‌آوردم. آنقدر خبره شده بودم که حتی در سال‌های بعد که ماشین حساب هم به کار گرفته می‌شد سریعتر از ماشین حساب یک جمع پنجاه رقمی را پاسخ می‌گفتم.
هرچند در تمام این امور مهارت خوبی پیدا کرده بودم با این حال خود را از تحصیل و درس خواندن بی‌نیاز نمی‌دانستم و اهتمام ویژه‌ای به فراگیری دروس مدرسه داشتم. اما علاقه‌ام نسبت به کار بیشتر بود.
با محاسبه‌ای سرانگشتی و ریالی با خود می گفتم : اگر من درس را با همان شدت آن زمان ادامه بدهم در آینده چه میزان درآمدم خواهد بود و اگر به کار ادامه دهم میزان درآمدم چقدر می‌شود؟. با این محاسبات بود که تلاش در عرصه کار را بر تحصیل ترجیح دادم.
به سن هجده سالگی که رسیدم در پرتو تلاش در عصارخانه پدر وضعیت معیشتی خوبی پیدا کرده بودم و در آن دوران جوانی به سر و وضعم خوب می‌رسیدم. تازه ازدواج کرده بودم.
با توجه به درآمدمان یک سواری آریا که در آن زمان از بهترین اتومبیل‌ها به شمار می امد خریدم. انگار عرش را سیر می کردم. فارغ از هر هم و غمی بودم.
اما روزی پدرم با جمله‌ای نگاهم را به زندگی دگرگون کرد.
انگار هنوز صدای پدرم در گوشم نجوا می کند که می گفت:
” اگر مردی کمی از این پول که خرج می کنی خودت به دست بیار”
این جمله‌ی پدر مرا حسابی به فکر فرو برد. مگر من خوب کار نمی‌‌کنم؟ مگر من زحمت نمی‌کشم؟!
بابا چه فکری کرده که این طور با من حرف می‌زند؟آخه بابا من هم جوانم دلم می خواهد به سر و وضعم برسم، گناه که نکردم؟
آن روز حسابی با خود کلنجار رفتم. با شنیدن آن جمله پدری که به خیال خودم در حقش کم گذاشته بودم حسابی به رگ غیرتم برخورده بود. تصمیم گرفتم روی پای خودم بایستم و فقط برای خودم کار کنم.
با این حال بدون این که کوچک‌ترین مقابله‌ای با پدرم نشان دهم به او گفتم از تمام لطف و زحمت شما ممنونم. شما خودتان کارخانه را اداره کنید من هم به سرغ سرنوشت خود می‌روم.
کارخانه‌ی پدر را ترک کردم و زندگی جدیدم را هرچند سخت و پرمشقت بود اما قدرتمندانه و با عزمی راسخ شروع کردم.
آن روزی که از پدر جدا شدم فقط پنج تومان پول داشتم که با آن باید هم مخارج همسرم را تأمین می‌کردم و هم کسب و کار تازه‌ای به راه می‌انداختم.
حالا من مانده بودم و همان پنج تومان و صدها فکر و آرزو. در قدم اول اتومبیل ژیان دست دومی به صورت مدت‌دار که از یکی از دوستانم بود خریدم و تصمیم گرفتم از اصفهان به تهران کوچ کنم آنجا مشغول کار شوم.
با همان ژیان راهی تهران شدم و هنوز به میمه نرسیده بودم که در گردنه ژیان از سربالایی آنجا بالا نرفت. من که تا به حال آریا سوار می‌شدم و مسیرهایی بدتر از آن گردنه را به راحتی پشت سر می‌گذاشتم، برایم خیلی سخت بود که در سربالایی نه چندان تند میمه جا بمانم.
شاید قسمت بود که به تهران نروم به هر حال با هر سختی که بود به اصفهان برگشتم و ژیان را به صاحبش پس دادم.
با خود گفتم ظاهراً قسمت نیست که به تهران بروم اما حالا که قرار است در اصفهان بمانم یا باید وضعم خوب شود یا در این مسیر بمیرم.
مادرم چندین بار پیغام فرستاد که برگرد، به دل نگیر، پدرت یک جمله‌ای گفت تو که نباید اینقدر زودرنج باشی. اما من حسابی غیرتی شده بودم و سر لج افتاده بودم. گفتم یا مستقل و پولدار می‌شوم یا بهتر است زنده نمانم.
تصمیم گرفتم برای این که زندگی‌ام مقداری سر و سامان بگیرد و وضعم روبراه شود، پیش یکی از اقوام بروم و برای او کار کنم.
وقتی پدرم از این تصمیم من با خبر شد کلی پیغام فرستاد که پسر زشت است اگر بناست برای مردم کار کنی و شاگردی کنی، برگرد پیش خودم.
اما هنوز از آن جمله‌ی پدرم دل‌چرکین بودم و گفتم من تصمیم خودم را گرفته‌ام، به هر حال در فروشگاه لوازم خانگی مشغول کار شدم.
هم فروشندگی می‌کردم و هم فروشگاه را تمیز می‌کردم. ماهی ۲۰۰ تومان حقوق می‌گرفتم. من که تا قبل از آن روز در خانه‌ای وسیع هزار و پانصد متری زندگی می‌کردم، مجبور بودم در اتاقی ۴×۳ در پایین شهر با اجاره‌ی ماهی ۱۵۰ تومان زندگی را پشت سر بگذارم. حقوق ماهیانه ۲۰۰ تومان را کافی نمی‌دیدم، بنابراین هر مشتری که وسایلی مانند یخچال و تلویزیون و اجاق گاز می‌خرید هم آن را تا منزلش حمل می‌کردم و هم در سرویس و راه‌اندازی آن مشارکت می‌کردم و از این طریق نیز درآمدی کسب می‌کردم.
آن روزها تازه تلویزیون به بازار آمده بود و مشتری فراوانی داشت. با حمل آن‌ها و نصب و راه‌اندازی آنتن گیرنده‌اش هم درآمد خوبی کسب می‌کردم و هم با کارهای فنی آن آشنا می‌شدم و از این راه کم‌کم به تکنسین ماهری تبدیل شدم و مشکلات فنی وسایل مشتریان را هم برطرف می‌کردم و این درآمد وضع زندگی‌ام را بهبود بخشید.
آن روزها لحظه‌ای آرام و قرار نداشتم. علاوه بر کار در فروشگاه و امور سرویس و نصب وسایل، تازه ساعت ۷ شب می‌رفتم و با تاکسی یکی از دوستانم رانندگی می‌کردم و تا ساعت ۱ صبح مسافرکشی می‌کردم.
علّت انتخاب این زمان هم برای این بود که از آشنایان کسی متوجّه فعالیّتم در این شغل نشود. سعیمی‌کردم در مسئله‌ی کسب درآمد حلال لحظه‌ای و ذرّه‌ای خطا نکنم. هم صداقت و هم حلال و حرام را رعایت می‌کردم.

داستان زندگی ثروت , موفقیت , بیوگرافی , میلیاردر شدن محمدعصارزادگان
همیشه با خود می‌گفتم اگر کسی اهل صداقت باشد هم پیشرفت می‌کند و هم اطمینان مردم را به خود جلب می‌کند. بر همین اساس از ساعت ۷ بعدازظهر تا ۱ بامداد یکسره مشغول رانندگی و مسافرکشی بودم. هر شب در طول مسیر ساندویچی می‌خوردم و به کار ادامه می‌دادم. ساعت ۱ به منزل می‌رفتم و استراحت می‌کردم و باز صبح زود از هنگام اذان، بعد از خواندن نماز تا ساعت ۷ صبح مشغول مسافرکشی می‌شدم. درآمد این کار را جداگانه پس‌انداز می‌کردم و پس از مدتی با همین پس‌انداز توانستم دوباره مالک یک خودروی آریا شوم. بلافاصله با راننده‌ای قرارداد بستم که او از ساعت ۶ صبح تا ۶ بعدازظهر با آن کار کند و ماهیانه ۱۲۰۰ تومان بپردازد و از ساعت ۶ بعدازظهر هم خودم ماشین را تحویل می‌گرفتم و تا توان داشتم با آن کار می‌کردم.
در همان سال‌ها با وجود مشغله‌های متفاوتی که برای خود ایجاد کرده بودم از پیشرفت علمی هم غافل نبودم. در طول روز مرخصی می‌گرفتم و در کلاس‌های مختلفی شرکت می‌کردم.
از جمله کلاس‌ ماشین‌نویسی و امور بانکی؛ و از آنجا که استعدادم در ریاضی و حسابداری خوب بود درس‌های حسابداری و بانکداری را خیلی زود و آسان فرا می‌گرفتم و از این که توانسته بودم از مباحث علمی این دروس سربلند بیرون بیایم بر خود می‌بالیدم. با خود می‌گفتم شرط موفقیّت همه فن حریفی است؛ تو می‌توانی.
پس از مدتی کم‌کم اوضاع اقتصادی و معیشتی‌ام بهتر شد و کار با تاکسی را کنار گذاشتم و با خودروی آریایی که خریده بودم از ساعت ۶ تا ۱۱ شب به کار آموزش رانندگی مشغول شدم.
درآمد آموزش رانندگی به مراتب از مسافرکشی بهتر بود. مهارتم در آموزش باعث شد هنرآموزان و فراگیران زیادی به سراغم بیایند. با جذب این افراد که حاضر بودند حتی مبلغ بیشتری برای آموزش بپردازند باعث شد یک خودروی دیگر هم خریداری کنم و اجاره دو خودرو در ماه ۲۴۰۰ تومان درآمد خوبی برایم به حساب می‌آمد.
هر روز عصر خودم با آن دو خودرو کار آموزش را پی‌گیری می‌کردم. از یکی همکارانم درخواست می‌کردم که با یکی از هنرآموزان پارک کردن را کار کند تا خودم با خودروی دیگر در خیابان دوری بزنم. هزینه‌های زندگی را حسابی کنترل می‌کردم و با قناعت خود و خانواده‌ام با وجود سختی‌ها، هر روز به موفقیتی که انتظارش را می‌کشیدم نزدیک‌تر می‌شدم.
یکی از دوستانم که چندین سال است از دنیا رفته است و وضع مالی خیلی خوبی داشت با پشتکاری که در من دید، درخواست کرد که در کارهایش او را کمک کنم. برایم یک فولکس ۶۸ خرید تا با آن رفت و آمد کنم و به کارهای او رسیدگی کنم و به این ترتیب امین و حسابدار مورد اطمینانش شدم.
اوضاع اقتصادی‌ام با پس‌اندازی که در این مدت به دست آورده بودم امکان خرید یک خانه را برایم فراهم کرده بود. خانه‌ای یک طبقه خریدم و از آن اتاق کوچک اجاره‌ای به آن خانه که مالکش هم خودم بودم نقل مکان کردیم.
پشت‌کار و صداقت دو عنصر موفقیت من به شمار می‌آمد و با همین دو ویژگی هر روز پیشنهاد کارهای متعددی به من می‌شد و مجموعه‌های متعدد از من درخواست همکاری با آنان را داشتند، به طوری که در بین اصناف و مجامع معروف شده بود که هر جا عصارزادگان باشد کارها خوب پیش می‌رود. با این حسن شهرت بود که مدیریت تعدادی فروشگاه زنجیره‌ای به من واگذار شد که شامل هفت واحد بود. علاوه بر این مدیریت یک مرغداری و سه هتل در اصفهان هم به مدیریت این مجموعه اضافه شد.
در همین ایام با خلاقیّت و ابتکار، تمام مایحتاج مردم از قبیل گوشت مرغ و ماهی را به طور منجمد و بسته‌بندی شده با نظارت بهداشت -مانند فروشگاه‌های زنجیره‌ای حاضر- به مردم عرضه می‌نمودم. این ابتکار مورد استقبال مردم و اداره‌جات و نهادها قرار گرفت.
تمامی امور فروشگاه‌ها را خود کنترل می‌کردم. حتی حساب و کتاب‌های کارکنان را بررسی می‌کردم. صندوق‌ها را می‌بستم و صبح فردا آنها را باز می‌کردم. لحظه‌ای از فکر پیشرفت و موفقیت کار غافل نبودم تا همین اواخر گاه تا ۲۱ ساعت در شبانه‌روز کار می‌کردم.
آن روزها بانک‌های متعددی مانند بانک فرهنگیان تهران، ملی، ایران و انگلیس، ایران و هلند، بانک صنایع فعالیت داشتند. از ابتکارات من این بود که بن‌هایی را طراحی نمودم و در اختیار رؤسای بانک‌ها قرار دادم و تخفیف ویژه‌ای را برای استفاده از آن بن‌ها در نظر گرفته بودم. کارمندان با آن بن‌ها هم مهلتی پیدا می‌کردند که مبلغ اجناس خریداری شده را در آخر ماه بپردازند و هم از تخفیف ویژه برخوردار می‌شدند.
می‌دانستم که تبلیغات نقش ویژه‌ای را در پیشرفت کارها به دنبال دارد، بنابراین سعی می‌کردم از اخبار و اطلاعات روز بهره‌مند باشم و به اصطلاح به روز باشم. بر همین اساس از کسب اطلاعات دریغ نمی‌کردم. از هر کس هر اطلاعاتی داشت را فرا می‌گرفتم و از آن اطلاعات برای توسعه و پیشرفت امورم بهره می‌بردم.
موفقیت چشمگیری پیدا کرده بودم و رفته رفته معاملات تجاری‌ام سنگین و قابل توجه شده بود. با این حال با هرگونه رشوه و رانت‌خواری مخالفت می‌کردم. گاه پیشنهاداتی را با مبالغ قابل توجهی مطرح می‌کردند اما وقتی بوی خلاف شرع به مشامم می‌خورد، امتناع می‌کردم و پیشنهاد آنان را نمی‌پذیرفتم. با این که با پذیرش درخواست آنان سود کلانی عایدم می‌شد، اما وقتی می‌دیدم چنین درآمدی شبهه‌ناک و بعضاً حرام به نظر می‌رسد بی‌درنگ درخواست آنان را رد می‌کردم، زیرا عمری از برکت رزق حلال سودهای قابل توجهی کسب کرده بودم و می‌دانستم که اگر اموالم با مال حرام مخلوط شد، اول سقوط و ورشکستگی من خواهد بود.
این شیوه‌ی کسب و کارم تا زمان شکل‌گیری انقلاب اسلامی همچنان ادامه داشت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی تحوّلات شگرفی در اقتصاد کشور پدید آمد.
فروشگاه‌های زنجیره‌ای نیز در چرخه‌ی این تحوّلات دستخوش فراز و نشیب‌هایی شد. حتّی مدّتی تعطیل گردید و در چنین اوضاعی بود که با توجه به علاقه‌ام به فضای سبز و آبادانی و باغداری تصمیم گرفتم شغل باغداری را به عنوان شغل جدید خود انتخاب کنم و با همین تفکر بود که زمین فعلی کارخانه آرد جرعه را که متعلق به پدرم بود با قیمت ۱۳۰۰۰۰ تومان قیمت روز آن دوران از پدرم خریداری کردم و به ساخت باغ و مزرعه مشغول شدم.
باغ و مزرعه‌های احداثی نیازمند آب بود. قصد داشتم در انتهای باغ چاه آبی حفر کنم. با همین اندیشه شروع به حفر چاه تا عمق هفتاد متری نمودم و زمین تازه کمی نمناک شده بود. چنانچه می‌خواستم با همان عمق آب برداشت کنم باید موتور کرایه می‌کردم تا بتوانم آب را به آسانی به مزارع برسانم و این کار مستلزم پرداخت هزینه‌ای هنگفت برای احداث آن مزارع بود و راه حل مناسب‌تر آن بود که چاه عمیق حفر شود.
برای آوردن تجهیزات آبیاری به اداره‌ی آبیاری مراجعه کردم ولی وقتی منطقه را بازدید نمودند کارشناسان گفتند این محل منطقه‌ی ممنوعه است و مجوز حفر چاه عمیق به شما نمی‌دهند مگر آن که واحد شما صنعتی باشد و اداره‌ی منابع برای شما مجوز صادر کند و بر همین اساس به فکرم خطور کرد که کارخانه آرد پدرم را از خیابان مدرس به این محل منتقل نمایم. وقتی اندیشه‌ی خود را با پدرم مطرح کردم، پذیرفتند و با موافقت ایشان کارخانه به این محل جدید انتقال یافت و توانستیم فعالیت خود را ادامه دهیم. پس از درخواست احداث کارخانه و بازدید کارشناسان با احداث کارخانه‌ی آرد با ظرفیت تولید ده تن در روز موافقت کردند.
البته تا اخذ موافقت اصولی و طی مراحل اداری مشکلات فراوانی را پشت‌سر نهادیم. با اخذ استعلامات و موافقت‌های مربوطه، کار بنّایی کارخانه را طراحی نمودیم. حال نوبت رسیده بود به انتخاب نامی مناسب برای کارخانه.
پس از ساعت‌ها فکر برای انتخاب نامی که هم کوتاه و هم گویا و تلفظی آسان داشته باشد، با مراجعه به فرهنگ‌های لغت حدود ۱۰۰ عنوان را برگزیدم و پس از تفکر درباره‌ی هر واژه‌ای دست آخر آن واژه‌ها به ۱۰ عنوان تقلیل یافت و پس از چندین روز در نهایت به نام جرعه رسیدم و نام کارخانه را آرد جرعه نهادم.
اما در پاسخ به این سوال که بسیاری از بازدیدکنندگان می‌پرسند نام جرعه برگرفته از چیست؟ و چه شد که این نام را انتخاب نمودید پاسخ این است که داستان این نام به همان یک جرعه آبی باز می‌گردد که ما به دنبالش بودیم و کارمان به احداث کارخانه در این محل کشیده شد و سرنوشت زندگی و شغل من و بسیاری از عزیزان همکار را با همان جستجوی یک جرعه آب متغیّر ساخت.
در سال ۱۳۵۸ من ۲۷ سال داشتم و احداث کارخانه آرد سرنوشت ما را بار دیگر به شغل شریف گذشتگان و آباد و اجدادمان باز گردانید.
بنابراین به پدرم گفتم: پدر جان حالا که روزگار ما را بار دیگر به این شغل دعوت کرده و کشانیده است، بهتر است کارخانه‌ای مدرن احداث کنیم. اما پدرم چندان موافق نبود و می‌گفت: این کار از عهده و توان من خارج است. تو خود اگر می‌توانی این کار را انجام بده و بار دیگر رویای ساخت کارخانه‌ای مدرن و مجهّز در سرم پروریده شد و کار ساخت آن طرح رویایی را آغاز نمودم.
هیچ وقت فراموش نمی‌کنم آن روزی را که کلنگ بنای این کارخانه را بر زمین زدم. مشکلات مالی فراوانی داشتم و درست در زمانی شروع به این کار کرده بودم که بسیاری از کارخانه‌ها رو به تعطیلی می‌رفت و چشم‌انداز امیدوارکننده‌ای برای ساخت آن کارخانه متصوّر نبود.
هر کس می‌شنید در آن موقعیّت اقدام به احداث کارخانه نموده‌ام با تعابیری سرزنشم می‌کرد. با این حال با ایمان به این که با توکّل بر خدا این موانع برطرف خواهد شد، ذرّه‌ای در انجام این مهم متزلزل نشدم و با عزمی راسخ و پشتکار و همّتی مضاعف کار ساخت کارخانه را پی‌گیری می‌نمودم. سی سال پیش هنگامی که شروع به احداث کارخانه نمودیم تا شعاع حدود بیست و پنج کیلومتری، حتی پرنده هم پر نمی‌زد و تا چشم کار می‌کرد بیابانی لم‌یزرع بود. اما ایمان و امید داشتم و می‌دانستم که روزی این کار و تلاشم نتیجه خواهد داد.
هر روز صبح ساعت ۴ صبح از خواب بیدار می‌شدم و با وانت به دنبال معمار و بنا و قالب‌بند و جوشکار می‌رفتم و از منزلشان آنان را سوار می‌کردم و به محل کارخانه می‌رساندم و خودم برای آنها همان‌جا صبحانه فراهم می‌کردم تا کار ساخت با سرعت بیشتر پیش برود.
در زمستان با توجّه به سردسیر بودن محل کارخانه و برفی و بارانی بودن هوا -در حالی که اصفهان هوا صاف و آفتابی بود- معمار و بنّا و کارگران بهانه می‌آوردند ولی من با اصرار و تمنّا و خواهش، آنان را ناگزیر به پذیرش درخواستم می‌کردم تا یک روز هم کار ساخت عقب نیفتد. حتی گاه در حالی که اصفهان آفتابی و صاف بود به طرف کارخانه حرکت می‌کردیم ولی واقعاً در آن شرایط ادامه‌ی کار میسّر نبود ناگزیر آنان را باز می‌گردانیدم و حقوقشان را نیز پرداخت می‌کردم.
گاه در همان هوای سرد مشغول کار می‌شدند به محل کارخانه که می‌رسیدیم بشکه‌های آب یخ ‌بسته بود، پس اول صبحانه کارگران و بنا و معمار را فراهم می‌کردم و تا آنها مشغول صرف صبحانه بودند زیر بشکه‌های آب یخ زده را با چوب و هیزم آتش روشن می‌کردم تا یخ‌ها آب شوند و آب برای ملات آماده باشد.
حتّی گاه خود مانند کارگری کنار آنان آجر و مصالح را فراهم می‌کردم تا کار بهتر پیش برود. اکنون وقتی به دستانم می‌نگرم به یاد روزهایی می‌افتم که دستان ترک خورده‌ام از شدّت سرما و کار همواره خون‌آلود بود. در آن ایام همه‌ی مصالح ساختمانی سهمیه‌بندی بود و فراهم کردن سیمان و آهن و میلگرد کار آسانی نبود با این حال به هر سختی بود مصالح را فراهم می‌کردم. تا این که پس از سه سال تلاش شبانه‌روزی در اواخر سال ۱۳۶۲ کارخانه آرد جرعه با ظرفیت اسمی ۵۰ تن در روز آماده بهره‌برداری شد.
آن روز یکی از زیباترین روزهای زندگی من به شمار می‌آمد.
برای بهره‌برداری هرچه بهتر باید از فن‌آوری روز نیز استفاده می‌کردم اما دیگر هیچ سرمایه‌ای برای خرید ماشین‌آلات نداشتم و به ذهنم رسید که برای تأمین سرمایه از بستگانم که وضع مالی خوبی داشتند کمک بگیرم پس در جلسه‌ای با آنان موضوع را مطرح کردم و در نهایت حتی سه دانگ از کارخانه را به نامشان کردم. انتظار داشتم که در حل مشکلات مرا یاری کنند اما به خود آمدم و دیدم نیمی از کارخانه را ندارم و هنوز هیچ پولی هم به من پرداخت نشده است به ایشان گفتم پول سهمتان را بدهید اما متأسفانه با کمال تعجب از من کل سهام کارخانه را درخواست کردند. از این رو موضوع درخواست کمک را همانجا رها کردم و به هر زحمتی بود خود منابع مالی را برای شروع کار فراهم آوردم.
با شروع فعالیت کارخانه اولین مطلبی را که سرلوحه‌ی کار خود قرار دادم، مردم‌داری و حسن معاشرت با زیردستانم بود. در انتخاب همکاران و کارکنان دقّت کافی را نمودم و از آنجا که خود با تلاش و کوشش و سختی‌های فراوان به این سرمایه دست یافته بودم، سختی معیشت کارکنان را کاملاً درک می‌کردم و به نیازهای آنان اهمیّت می‌دادم و این حس همدلی همواره در پیشرفت امور کارخانه مؤثر واقع شد.
نام جرعه کم‌کم جای خود را در بین اقشار مردم باز کرد.صداقت و رعایت اصول مشتری‌مداری باعث گردید بین کامیون‌داران که از بندر امام و بندرعباس برای ما بار می‌آوردند، همواره رقابت باشد.]
رانندگان کامیون که قبل از ساعت ۳ بعدازظهر بارشان را به کارخانه می‌رسانیدند از ناهار رایگان کارخانه بهره‌مند می‌شدند و همانجا استراحت می‌کردند.
به همکاران توصیه کرده بودم بهترین غذا را برای رانندگان تهیه و از آنان پذیرایی کنند و به همین خاطر کامیون‌داران کارخانه را مانند هتلی می‌دانستند و این پذیرایی بدون هیچ منّتی صادقانه انجام می‌گرفت.
امورات کارخانه روز به روز با موفقیّت روزافزون‌تر و آسان‌تر انجام می‌گرفت.هر روز صبح وقتی وارد کارخانه می‌شدم ابتدا امور اداری را سامان می‌دادم و سپس تا ساعت ۲ بعدازظهر همراه کارکنان لباس کار می‌پوشیدم و مانند کارگری ساده مشغول فعالیت می‌شدم.آنقدر عاشق کارم بودم که برایم تفاوتی نمی‌کرد که کارهای اداری را انجام دهم یا مانند کارگری در کارخانه به آردسازی مشغول باشم.

گاه مشاهده می‌کردم که کارگری در کارش تعلّل می‌کند پس خودم سریع به جایش امورات او را دنیال می‌کردم و همین رفتار موجب می‌شد که احترامم نزد کارگران بیشتر شود و از طفره رفتن هنگام کار بپرهیزند. به آنان می‌فهماندم که من قصد فرمانروایی بر آنان را ندارم. کارکنان با این روش درک می‌کردند که این کارخانه با رنج و تلاش فراوان به دست آمده است و هیچ ثروت بادآورده‌ای نیست که این کارخانه را بنا کرده باشد و به این درک می‌رسیدند که اگر کسی کم‌کاری کند خودم وظیفه‌ی او را بهتر از خودش انجام می‌دهم.
با این حال هیچ‌گاه خود را از کارگرانم جدا ندیده‌ام. با آنها غذا می‌خورم و با آنها کار می‌کنم و به مشکلاتشان رسیدگی می‌کنم.
در آغاز فعالیت کارخانه مانند گذشته به دنبال فردی بودم که در کنارم امین و راهنمایم باشد و از تجربیاتش استفاده کنم و این فرد کسی نمی‌توانست باشد غیر از پدرم که وقتی پیشنهاد دادم که به عنوان رئیس من در کنارم باشد و راهنماییم کند با بزرگواری پذیرفت و به حمدالله راهنمایی‌های دلسوزانه‌ی او همواره مشکل‌گشای امورم بوده است.
دلم می‌خواست به آرزوهای دیگرم نیز دست‌ یابم پس دورنمای فعالیت‌های خود را مدّ نظر داشتم و این بار احداث سیلوی گندم با ظرفیت ۰۰۰/۱۰۰ تن و سیلوی آرد و استفاده از دستگاه‌های اتومات بسته‌بندی را طرح‌ریزی نمودم.
در کار تولید آرد تضمین خوبی پیدا کردم و با فرمول‌هایی که خود ایجاد کرده بودم می‌توانستم نیاز مشتریان و سیستم را برآورده کنم. تا جایی که کارشناسان و متخصصان از عملکرد من مبهوت می‌شدند که چگونه از آسیاب چکشی می‌توانم آرد ستاره‌ی مرغوب به دست آورم.
کیفیت آرد تولیدی کارخانه به حدی رسید که بسیاری از شهرها از جمله تبریز، بناب، سراب و از چهار ماه قبل، تولید ما را پیش خرید می‌کردند و این پیشرفت‌ها مرا برای توسعه و پیشرفت کیفی و کمی کارخانه مصمم‌تر می‌کرد.
کم‌کم با جایگزینی و استفاده از آخرین فن‌آوری‌ها و ماشین‌آلات پیشرفته تولید کارخانه آرد جرعه شاهین اصفهان از ۲۰۰ تن به ۶۰۰ تن در روز افزایش یافت. هرچند این افزایش تولید مشکلات فراوانی را به همراه داشت و بسیاری از کارخانه‌های تولید آرد هنوز هم از دستگاه‌های چهل، پنجاه سال قبل استفاده می‌کنند.
اما این نگرش که عقیده داشتم و دارم که چون نان سفره‌های مردم از آرد کارخانه‌ی ما تأمین می‌شود باید نان خوب و سالمی باشد همواره به روزرسانی ماشین‌آلات را در دستور کار خود دارم و همین نگرش بوده که تاکنون لوح‌ها و تندیس‌های متعددی را به تلاش ما در کارخانه اختصاص داده است و خود نشانی از پیشرفت این مجموعه است. من این پیشرفت و موفقیت و خاطرات روزهای پرتلاش زندگی خویش را با هیچ چیز در این دنیا عوض نمی‌کنم.
امروز هر مسئول و فرد بازدیدکننده‌آی وارد کارخانه می‌شود، وقتی کارخانه‌ای مجهّز را در یک باغ زیبا که با دستان یک هموطن خود احداث گردیده و بر روی شاخ و برگ درختانش هیچ گرد و غباری مشاهده نمی‌کند احساس شوق و شعف و شگفتی می‌کند. این احساس برای من نیز بسیار خوشایند و لذّت‌بخش است.
اینک به خود می‌بالم که با توفیق خداوند متعال تلاش سال‌های عمرم به ثمر نشسته است و خدا را شاکرم که پس از بررسی کشورهای اروپایی و آمریکایی موفق به ساخت سیلوی ۰۰۰/۱۰۰ تنی گندم‌داران با همکاری استدانداری اصفهان و مسئولین وزرات کار و فرمانداری شاهین‌شهر و … اداره محیط زیست استان، سازمان صنایع و معادن و بانک‌ها و ارگان‌ها، مرتبط شده‌ام که بزرگ‌ترین سیلوی بخش خصوصی کشور است.
در پایان جا دارد از تحمّل زحمات فراوان و همراهی مشفقانه‌ی همسرم و راهنمایی‌های محبّت‌آمیز پدرم تقدیر و تشکر نمایم که اگر همراهی این عزیزان نبود تلاش من به ثمر نمی‌نشست.
امروز این سرگذشت پر فراز و نشیب خود را به چهار پسر و سه دخترم که به سن ۱۸ سالگی رسیده‌اند و فرزندان و جوانان این مرز و بوم تقدیم می‌کنم تا نمونه‌ای از شعار خواستن توانستن است را در سرگذشت من بنگرند و با امید به خدا در راه پیشرفت آرمان‌های انقلاب اسلامی و ایران عزیز از هر کوشش دریغ نفرمایند.

 

کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.

بیوگرافی احد عظیم زاده

بیوگرافی احد عظیم زاده

آقای احد عظیم زاده اسفنجانی در سال ۱۳۳۶ در روستای اسفنجان از توابع اسکو در تبریز چشم به جهان گشود. در سن هفت سالگی در کلاس اول ابتدایی ثبت نام نمود و وارد مدرسه شد، اما متاسفانه در این زمان پدرش را از دست داد و عدم وجود امکانات مالی اجازه تحصیل را به او نداد. با وجود سن کمی که داشت، روزها را پشت دار قالی نشست و شب‌ها درس می‌خواند.

احد عظیم زاده خاک خورد و زحمت بسیار کشید. خانواده‌ی آن‌ها در سال ۲ بار بیشتر نمی‌توانستند برنج بخورند؛ یک بار روز ۲۱ ماه رمضان و بار دوم شب چهارشنبه‌سوری. احد آرزو داشت خلبان و پولدار شود و برای رسیدن به این آرزوها بسیار زحمت کشید.

احد کارش را با به دوش کشیدن پشتی و قالی‌های کوچک و بردن آن‌ها از اسفنجان به شهر برای فروش، آغاز کرد. در آغاز کار از فروش هر یک از قالی‌ها یک یا دو تومان سود می‌کرد. احد عظیم زاده پنج سال این چنین سخت کار کرد. بسیار دشوار بود، اما پشتکار و اعتقاد به هدف با توکل به خدا تحمل سختی‌ها را برای اوآسان می‌کرد. در ۱۸ سالگی توانست ۲۰ هزار تومان پس‌انداز کند، اما فشارها همچنان ادامه داشت تا این‌که مجبور به ترک تحصیل شد.

غصه یتیمی چون باری سنگین، به دوش او بود. احد می‌گوید: «یتیم هیچ‌ کس را ندارد. کارمند، کارگر، بانکی، کاسب و هرکس دیگری شب که به خانه‌اش می‌رود، دستی به سر و روی بچه‌اش می‌کشد، اما یتیم این محبت بزرگ را ندارد. شب‌ها، شب‌های جمعه پاهایش را در بغل می‌گیرد و به انتظار می‌نشیند. در انتظار آن کس که دستی به سرش بکشد.»

ما در compro به معرفی جناب آقای عظیم زاده پرداخته ایم.

بیوگرافی احد عظیم زاده

داستان زندگی احد عظیم زاده

احد عظیم زاده برای افزایش سرمایه‌اش، تصمیم به ایجاد یک کارگاه تولید فرش گرفت. او به سراغ پسرعموی پدرش رفت و از او ۲۰ هزار تومان قرض گرفت و ۶۰ هزار تومان هم از بانک وام گرفت. سرمایه‌ی کلی احد 100 هزار تومان بود؛ یعنی به اندازه‌ی یک تراول 100 هزار تومانی امروزی. آن روزها چون انقلاب پیروز شده بود، تا ۲ سال به هیچ ایرانی پاسپورت نمی‌دادند. در این مدت احد بسیار فکر کرد تا به این نتیجه رسید که با صادرات کارش را شروع کند، اما هیچ اطلاعاتی در این بارعه نداشت. در آن زمان آلمان مرکز تجارت فرش بود. او ویزا گرفت و به هامبورگ رفت و در یک مسافرخانه یا پانسیون مستقر شد. به سالن‌ها و انبارهای فرش آنجا سرزد و با سلیقه‌های مختلف آشنا شد. آنجا به او گفتند ثروتمندان برای خرید فرش به سوئیس می‌روند. ویزای ۱۵ روزه سوئیس گرفت و به ژنو رفت. در یک هتل با تاجری آشنا شد و او ایده اصلی زندگی‌اش را از آن تاجر گرفت. او به احد عظیم زاده پیشنهاد داد که: «فرش گرد بباف». در آن دوران در ایران فرش گرد بافته نمی‌شد؛ کیفیت تولید فرش و رنگ‌بندی‌ها هم مناسب نبود.

بعد از این ماجرا احد به ده خود بازگشت و ساختمانی را اجاره کرد. با ۱۰ درصد نقد و بقیه اقساط، یک دستگاه قالی بافی خرید. ابریشم را نیز به صورت قسطی خریداری کرد. احد عظیم زاده می‌گوید: «انسان باید ریسک‌پذیر باشد و من هم با دست خالی و از هیچ شروع کردم.»

بیوگرافی احد عظیم زاده

شروع تولید فرش گرد

بعد از تولید چند نمونه فرش گرد، سر و کله تاجران آلمانی پیدا شد و آنان به اسفنجان آمدند. احد عظیم زاده در اولین معامله با آلمانی‌ها ۶٫۵ میلیون تومان پول نقد و شش میلیون تومان هم چک از آن‌ها گرفت! احد آن شب از شدت هیجان نخوابید. سرمایه ۱۰۰ هزار تومانی او که ۸۰ هزار تومانش قرض بود، در کارخانه اجاره‌ای اینچنین سودی در قدم اول نصیبش کرده بود. کسب و کار احد رونق گرفت و صادراتش را به آلمان، ایتالیا، سوئیس، انگلیس، بلژیک و دیگر کشورها آغاز کرد. بسیار سفر کرد و ایده‌های جدید داد. از موزه‌های فرش کشورها بازدید می‌کرد و از طرح‌ها اقتباس یا از آنها عکس می‌گرفت و با الهام از آنها و تلفیق طرح‌ها، ایده‌های نو بیرون می‌داد. در این مدت سلیقه مشتریان را شناخت و اصول کار خودم را پیدا کرد.

او می‌گوید: «من شریک ندارم؛ هیچ‌گاه نداشته‌ام و نخواهم داشت. اگر شریک خوب بود، خدا برای خودش شریک می‌گذاشت.»

پیشرفت چشم گیر در زندگی احد عظیم زاده

با نظر لطف و مرحمت خداوند، در سال ۱۳۸۰ از کشور انگلستان طی مراسمی به عنوان بهترین تولید کننده فرش‌های دستبافت ایرانی تندیس طلایی بین المللی کیفیت، مدیریت و پشتکاری را به آقای احد عظیم زاده اعطا نمودند. یکسال بعد با تلاش و پشتکار فراوان یک نمایشگاه دائمی فرش‌های اعلا تبریز در خیابان پاسداران افتتاح نمود که بزرگترین و کاملترین مجموعه فرش دستبافت در ایران بشمار می‌رود. حدود شش ماه قبل نیز از کشور امریکا، نیویورک موفق به دریافت تندیس پلاتین گشته و موفق‌ترین تاجر جهانی در این زمینه شناخته شد. احد عظیم زاده این دو موفقیت بزرگ را نتیجه پشتکار، مدیریت و برنامه ریزی منظم، تأمین نظرات مشتری، ارائه خدمات پس از فروش و نیز حرکت در مسیر استانداردهای بین المللی دانسته و آنها را افتخاری ملی-فرهنگی برای کشورمان و صنعت فرش ایران می‌داند.

عوامل موفقیت آقای عظیم زاده در صنعت فرش

خداوند بهترین یاور و یاری رسان او بوده و بدین جهت هر انسانی می‌تواند با عنایت و لطف پروردگار و تلاش و کوشش همت خود به هدف قبولی برسد. صداقت و راستگویی، پشتکار در کار، همچنین ممارست و پیگیری در کارها باعث موفقیت در کار تجارت می‌شود. برنامه ریزی و مدیریت صحیح پایه و ستون موفقیت در هر کاری است. نکته دیگری که در تجارت فرش بسیار مؤثر است؛ وفاداری به مشتری، مردم داری و خدمات پس از فروش آن است.

در عرصه تجارت فرش همکاری و توانایی ارائه سرویس دهی خوب به مشتری از مهمترین عوامل موفقیت است. احد عظیم زاده با سابقه حضور بیش از ۲۰ سال در نمایشگاهای خارج از کشور و ۱۱ سال متوالی حضور موفق در نمایشگاههای بین المللی تهران سعی و کوشش بسیار در اعتلای فرش ایران داشته‌ و افتخارات این دو تندیس بین المللی را به ملت شریف ایران تقدیم نموده است. آقای عظیم زاده می‌گوید: «اعلام می‌دارم از تلاش در راه ارتقاء ارزش والای صنعت فرش ایرانی و ارائه اطلاعات و تقاضای بازارهای جهانی به قشر بافنده و زحمتکش از هیچ کوششی فروگذار ننمایم.»

همچنین می‌گوید: «اصل دیگر من احترام به مشتری است، هر که می‌خواهد باشد. پیش مشتری مثل سربازی که جلوی تیمسار خبردار می‌ایستد، با احترام می‌ایستم. اتکای خودم اول به خدا و دوم به ایده و تفکر و پشتکار و ریسک‌پذیری خودم است. بسیار ریسک می‌کنم، بسیار.»

ساخت بزرگ‌ترین پروژه هتل کشور

احد عظیم زاده کمی بعد در بازدید از هتل‌های معروف جهان تصمیم گرفت که وارد کار ساخت بزرگ‌ترین پروژه هتل کشور شود. تاکنون ۱۸۰ میلیارد تومان در این پروژه سرمایه‌گذاری کرده‌ است. تمام مصالح این پروژه خارجی و بهترین است.

سنگ برزیلی، شیشه بلژیکی، دستگیره در انگلیسی و تاسیسات آن آلمانی است. کابین چهار آسانسور نیز از طلای ۱۸ عیار است. این مجتمع عظیم تجاری، مسکونی، توریستی، ورزشی، و تفریحی هتل ۵ ستاره دولوکس بین المللی در زمینی به مساحت ۴۳ هزار و ۲۶۳ متر مربع و با زیر بنای مفید ۱۷۳ هزار متر مربع است. در ۳۵ طبقه شامل ۳۳۷ اتاق فوق العاده لوکس با تجهیزات کامل رفاهی و ۱۴ عدد رویال سوئیت استثنائی است. دارای یک ساحل بی نظیر برای هموطنان عزیز بوده که شامل پارک آبی، شهربازی، رستوران آکواریوم و… است. ۳ باند فرود هلی کوپتر بر روی هتل و برجهای مسکونی همراه با ۳ خلبان و هلی کوپتر و امکان استفاده برای ساکنین در صورت تقاضانیز وجود دارد. فقط قرارداد نورپردازی این پروژه با فرانسوی‌ها ۹ میلیون دلار شده است. احد با افتخار می‌گوید: «این پروژه آبروی کشور است و من با افتخار روی آن سرمایه‌گذاری کرده‌ام. من ایران را دوست دارم. بروید بگردید حتی یک دلار و ریال در خارج کشور ندارم و سرمایه‌گذاری یا ذخیره نکرده‌ام.

بیوگرافی احد عظیم زاده

می‌پرسید چه احساسی نسبت به پول دارم؟ پول دیگر مرا ارضا نمی‌کند. هدف من کارآفرینی است. تنها در پروژه آن هتل ۶۰۰ نفر به طور مستقیم کار می‌کنند.»

 

بزرگ‌ترین افتخار احد عظیم زاده

احد ابراهیم زاده ود در این باره می‌گوید: «من ۲ بار برنده تندیس الماس بزرگ‌ترین بیزینس‌من جهان شدم و بزرگ‌ترین صادرکننده فرش کشور هستم. اما می‌دانید بزرگ‌ترین افتخار من چیست؟

یتیم‌نوازی. افتخار می‌کنم ۲ سال خیر نمونه کشور شدم. افتخار می‌کنم جزو ۱۰۰ کارآفرین برتر کشور هستم. دوست دارم اشتغالزایی کنم. دوست دارم سفره مرتضی علی باز کنم، معتقدم خدا من را وسیله قرار داده است. هم‌اکنون ۱۰۷۰ بچه یتیم را زیر پوشش دارم و با خودم پیمان بستم تا عمر دارم هر سال ۱۰۰ بچه به آنها اضافه کنم. وصیت کرده‌ام وقتی مردم تا ۱۰ سال بعد از عمرم هر سال ۱۰۰ بچه یتیم اضافه شود و مخارج همه یتیم‌ها را از محل ارثم بپردازند. بعد از ۱۰ سال هم اگر بازماندگانم لیاقت داشتند، راه من را ادامه می‌دهند. سفره که می‌اندازیم برای یتیم‌ها و می‌آیند و غذا می‌خورند، کیف می‌کنم. گریه می‌کنم و حال می‌کنم.

در یک مراسمی بچه‌ها دورم جمع شده بودند و هر کس چیزی می‌خواست. در این میان دختربچه‌ای به من نزدیک شد و به جای آن که چیزی بخواهد، فقط خواست دستم را ببوسد. مهرش بدجور به دلم نشست. خواستم فردا بیایند دفترم. آن دختر الان دخترخوانده من است. روی پایم نشست و بابایی صدایم کرد. من به هر دخترم ۵۰ میلیون تومان جهاز دادم و مقرر کردم به این یکی ۱۰۰ میلیون تومان جهاز بدهند. این دست خداست که مهر این دختر را به دل من انداخت. یتیمی سخت است. بهترین ساعات عمر من زمانی است که در خدمت یتیمان هستم.

پول را برای چه می‌خواهیم؟ خدا به ما داده و ما هم باید به بقیه بدهیم».

بیوگرافی احد عظیم زاده

 

در پایان…

«ما وسیله هستیم. باید بخشید و بی‌منت و زیاد بخشید.» این توصیه احد عظیم زاده به همکارانش است. احد خطاب به جوانان ایرانی می‌گوید: «من از زیر صفر شروع کردم. توصیه من به جوانان این است که منطقی فکر کنند. این گونه نبوده که شب بخوابم، صبح پولدار شوم. خاک خوردم و رنج کشیدم و آثار این رنج هنوز در من هست. امیدشان به خدا و فکر و بازوی خودشان باشد. درستکار باشند و تلاش و تلاش و تلاش کنند. این فرمول من است».

 

 

کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.

گفتگو با احمد صادقیان (مدیر عامل فرش ستاره کویر یزد- تک ماکارون)

بیوگرافی احمد صادقیان (مدیر عامل فرش ستاره کویر یزد- تک ماکارون)

سرگذشت آقای احمد صادقیان

احمد صادقیان در سال ۱۳۳۲ در یک خانواده‌ی تولید کننده در شهر میبد یزد متولد شد. او ۳۶ سال است که در کار تولید فعالیت می‌کند. آقای صادقیان را به پیشکسوت فرش می‌شناسند. او فرزند سوم خانواده است. تحصیلات ابتدایی‌اش را تا کلاس سوم در شهرستان میبد گذرانده است و بعد از آن با خانواده به یزد مهاجرت کرده است و ادامه تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در آنجا تحصیل کرده است.

آقای صادقیان از سال ۱۳۵۷ از طریق «شرکت فرش باستان یزد» که متعلق به زنده یاد پدر و شریکان او بود، با صنعت نساجی آشنا شد و وارد تولید و صنعت شده است. او فارغ التحصیل رشته مدیریت اموراداری و بازرگانی است. آقای صادقیان با راهنمایی‌های مرحوم پدرش کار را پی گرفت و بعد کار را بصورت جمعی با برادران و خواهرانش ادامه داد.

سال‌هایی که او کارش را شروع کرد، سال‌های شروع انقلاب بعد از ان هم شروع جنگی بود که کسی رغبت سرمایه گذاری نداشت. اما مرحوم پدر او اعتقاد خاصی داشت و همیشه می‌گفت: «در هر مرحله‌ای باید تلاش کرد.»

فرصت‌ها را باید شناخت و از آن‌ها استفاده کرد. احمد صادقیان به این اصل اعتقاد داشست و توانست در سال ۵۹ فرش ستاره کویر را تأسیس کند. در حال حاضر فعالیت گروه ستاره کویر به نساجی محدود نمی‌شود. گروه ستاره کویر با پنج کارخانه مدرن شامل فرش ستاره کویر یزد، فرش خاطره کویر یزد، نساجی یزد، رنگرزی یزد و الیاف یزد، امروزه یکی از بزرگ‌ترین گروه‌های صنعتی در صنایع نساجی کشور محسوب می‌شود و محصولات آن در پنج قاره جهان، به فروش می‌رسد.

او بالغ بر ۲۵۰۰ اشتغال مستقیم ایجاد کرده است. احمد صادقیان می‌گوید: «تولید به صرف اینکه من باید صرفه اقتصادی داشته باشم نیست و من اعتقاد دارم کسانی که فقط این نظر را دارند بعد از مدتی دچار مشکل می‌شوند. تولید یک امر مقدس و یک وظیفه است. ما به مردممان دین داریم؛ باید دینمان را ادا کنیم. درحال حاضر تنها راه نجات کشور تولید و صنعت است و این کار می‌تواند مشکلات اقتصادی و معظلات اجتماعی و بیکاری را حل کند.» او با همین اعتقاد بود که در طی ۸ سال جنگ کارش ر ا پیش برد و توسعه داد و همچنان با پشت کارش کارش را ادامه می‌دهد.

احمد صادقیان

آقای احمد صادقیان در سال ۱۳۷۲ در کنار صنعت نساجی وارد صنایع غذایی شد و مجهزترین کارخانه تولید ماکارونی خاورمیانه را بنیاد کرد. با افتتاح شرکت تک ماکارون کشورمان از واردات ماکارونی کاملاً بی نیاز شد، و امکان صادرات آن را نیز یافت. این شرکت امروزه به گروه صنعتی تبدیل شده و علاوه بر ماکارونی، دارای کارخانجات «آردداران»، «صبحانه پیکوتک» و خطوط تولید دیگری نیز است.

او با تأسیس کارخانه دراژه در سال ۱۳۸۵ و شرکت توسعه صنعت لاوان در سال ۱۳۸۹ وارد عرصه شیرینی جات نیز شد. احمد صادقیان به کار صنفی و نهادهای مدنی اعتقاد زیادی داشت و در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ نیز، دو دوره به عضویت هیئت رئیسه اتاق بازرگانی یزد انتخاب شد.

احمد صادقیان اولین بار چه موقع مدیر شد؟

احمد صادقیان به صورت رسمی جزء بنیانگذاران ستاره کویر است و از سال ۵۹ مدیریت تشکیلات را در دست گرفته بود. او ۲ تا برادر بزرگ‌تر دارد و همیشه از راهنمای‌های آنان بهره برده است.

سال‌هایی که احمد به دنیا آمد امکانات امروز نبود. در دهه ۴۰ حتی برق هم نبود و در اوایل شب که می‌توانستند چراغ را روشن کنند و چند ساعت بطور موقت برق داشتند.

احمد صادقیان خطاب به جوانان می‌گوید: «ببینید چه امکاناتی در اختیار شما قرار دارد؛ قدر آن‌ها را بدانید. شما به راحتی می‌توانید به دانش دسترسی داشته باشید. امروزه وسایل ارتباط جمعی به شما امکان می‌دهند که به راحتی به دانشی که می‌خواهید دسترسی پیدا کنید. بالای ۴۰ میلیون تحصیل کرده در این مملکت داریم و این قشر تحصیل کرده باید قدر فرصتها را بدانند و آینده خود را بسازند. در برابر کائنات به این عظمت دنیا مانند دهکده کوچکی است که ما باید آن را می‌سازیم. شما می‌توانید فرصتها را پیش بینی کنید.

مهم‌تر از آن، شما می‌توانید فرصت‌ها را بسازید. واقعاً لحظه‌ها را از دست ندهید. لحظه‌ای که گذشت دیگر باز نمی‌گردد.»

احمد صادقیان

رابطه خانوادگی احمد صادقیان با همسرش

احمد صادقیان در این باره می‌گوید: «من چون وقت زیادی را به جامعه اختصاص داده بودم؛ برای خانواده خودم کم گذاشته‌ام. سال اول ازدواجم ۲۴۰ روز خانه نبودم.

شما بدانید با هر مرد موفقی حتماً همسری باوفا و دانا و با گذشت همراه بوده است. البته این مساله در مورد مادر من هم بود و نه تنها تحمل می‌کرد بلکه تشویق هم می‌کرد و این درک را داشت که هنگامی که پدر کمتر به خانواده توجه می‌کرد، داشت به خانواده بزرگتر خدمت می‌کرد.

مرحوم پدرم عجیب عاشق کاربودند و هنگامی که شیفت کارگران عوض می‌شد، پشت پنچره می ایستاتند و به چهره شاداب کارگران خیره می‌شدند. وقتی چند روز به تعطیلات می‌خوردیم می‌گفتند من کسلم و برویم کارخانه اگر تلاشی نیست حداقل نشانه‌های تلاش را ببینیم.»

کلام پایانی

در انتهای این مقاله توصیه احمد صادقیان به جوانان را بیان خواهیم کرد. او خطاب به جوانان می‌گوید: «من توصیه‌ام به جوانان عزیز این است که فرصت‌ها برای شما تمام نمی‌شود. امروز همه چیز محیا است. ابر و باد مه و خورشید و فلک درکارند، فقط این ما هستیم که باید فرصت‌ها را گرامی بداریم. عزم کنید و تلاش کنید، قطعاً موفق خواهید شد.»

کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.

داستان زندگی احمد خیامی

بیوگرافی احمد خیامی

در سال ۱۳۰۳ خورشیدی در خانواده سید علی اکبر خیامی، مرد روحانی مشهدی، که همیشه شال سبزی به سر می‌بست پسری به دنیا آمد که نامش را احمد خیامی گذاشتند. سید علی اکبر از هفت سالگی احمد را به مدرسه فرستاد به این امید که درس بخواند و طبق سنت آن روزگار، کارمند دولت و حقوق بگیر شود امّا احمد عاشق کارهای صنعتی به خصوص سر و کلّه زدن با اتومبیل بود. همین که از مدرسه بیرون می‌آمد یک لُنگ می‌گرفت و به شست و شوی اتومبیل‌های کوچه خیابانها می‌پرداخت و با به دست آوردن پول از این راه به بودجه خانواده کمک می‌کرد. کمی که بزرگتر شد چند آچار و پیچ و مهره و گاز انبر خرید و در کوچه، خیابانها تعمیرهای ساده اتومبیل را هم انجام می‌داد. بعضی‌ها ادعا می‌کردند لنگی را که احمد خیامی در نوجوانی با آن به شستشوی اتومبیل می‌پرداخت در خانه مجلل سه و هفت هزار متری اش واقع در انتهای زعفرانیه به چشم دیده‌اند که در اتاقش آویزان کرده و به آن افتخار می‌کرد. امّا دیگران ادعا می‌کنند چنین لنگی وجود نداشته است. امّا خاطره اتومبیل شویی‌های نوجوانی همیشه در ذهن خیامی زنده بود و او همواره با افتخار می‌گفت که در سرمای زمستان مشهد گاه آن قدر روی اتومبیل‌ها کار می‌کرد که دستهایش ترک می‌خورد و او ناچار می‌شد پیه داغ کرده روی آن بریزد تا زخم آن التیام پیدا کند. مردان خود ساخته از این خاطره‌ها زیاد دارند و احمد خیامی مردی خود ساخته و خاکی بود.

زندگینامه احمد خیامی از زبان خودش

من فرزند حاج سید علی اکبر خیامی و در دی ماه ۱۳۰۸به دنیا آمدام. مرا محمود نام نهادند. از دوران کودکی خاطره‌ای ندارم در سال ۱۳۱۴ شوروی، امریکا ، انگلستان بدون مجوز قانونی ایران را اشغال کردند و سربازان روسی کنترل شهر مشهد را به دست داشتند. پدرم تجارت حمل و نقل داشت و شوروی‌ها کلیه کامیونها پدرم را برای محصولات خود از دستش خارج و محل کامیونها را مصادره کردند. ایام به سختی می‌گذشت با اتمام جنگ پس از مدتی روسها مشهد را ترک و از کامیونهای پدرم خبری نبود لیک محل کامیونهارا آزاد گذاشتند و محل مذکور را پدرم تبدیل به تعمیرگاه نمود و من که در دبیرستان شاهرضا مشهد درس می‌خواندم محمود خیامی برای راه‌اندازی تعمیر گاه مشغول کار شدم و شبها برای ادامه تحصیل در مدرسه رازی تحصیل می‌کردم. در سال ۱۳۲۸ عازم تهران شدم و به اتفاق برادرم ایران ناسیونال را تاسیس و اجازه ساخت اتوبوس و بعداً اجازه ساخت اتومبیل سواری را از دولت دریافت کردیم. در سال ۱۹۷۹ عازم اروپا و مجدداً مشغول فعالیت تجاری و افتتاح نمایندگی مرسدس بنز در لندن شدم که امروز تعداد نمایندگی‌ها در انگلستان و امریکا به هفت دستگاه رسیده است. با خدای محمّد عهد کردم که درآمد این دستگاهها را برای فرهنگ وطنم صرف نمایم. من افتخار خادمی علی بن موسی الرضا را دارم و اوست که همیشه پشتیبان من در سخت‌ترین شرایط می‌باشد.

احمد کارش را در رشته اتومبیل با عشق و پشتکار شروع کرد. روزی که در خردسالی نخستین دوچرخه‌اش را تهیه کرد همه عشق و علاقه‌اش آن بود که یک موتورسیکلت را جانشین آن کند. وقتی توانست یک موتورسیکلت کهنه را به صورت نقد و اقساط خریداری کند چشمش به اتومبیل‌های معدودی بود که در آن سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ و اشغال کشور به وسیله منافقین از خیابانهای مشهد عبور می‌کردند. در آن زمان اتومبیل یک وسیله اشرافی محسوب می‌شد و قیمت آن بسیار گران بود. احمد نمی‌توانست با پولی که از حمل مسافر با موتور سیکلت یا کرایه‌دادن آن به نوجوانان به دست می‌آورد اتومبیلی خریداری کند. امّا به زودی توانست با شستشوی اتومبیل در خیابان‌های مشهد و تعمیر اتومبیل‌هایی که در کنار خیابان‌ها از حرکت باز می‌ماندند با موتور اتومبیل آشنا شود و بعد‌ها تا روزی که توانست نخستین اتومبیل عمرش را تهیه کند در گاراژهای مشهد به کار تعمیر اتومبیل بپردازد. عشق احمد خیامی به اتومبیل آنقدر زیاد بود که سالهای بعد که در کارخانه‌اش پانزده هزار کارگر و کارمند کار می‌کردند و تولید سالانه پیکان به یکصد و پنجاه هزار رسید هر وقت اتومبیل خودش یا نزدیکانش عیب و ایراد پیدا می‌کرد در مقابل چشم کارگران و راننده‌ها کتش را میکند، آستین‌هایش را بالا می‌زد و مشغول تعمیر اتومبیل می‌شد و الحق این کارفرمای بزرگ صنایع اتومبیل‌سازی کشور از هر مکانیسین متخصصی بهتر از عهده کار بر می‌آمد. او عاشق این ماشین چهار چرخ موسوم به اتومبیل بود و برایش هیچ لذّتی بالاتر از زمانی نبود که با پیچ و مهره‌های آن کار می‌کرد. در گفتگویی که چندی قبل با یک مهندس ساختمان که دوست و همشهری و خویشاوند احمد خیامی بود در باره پشتکار او داشتم. می‌گفت : «گاهی که در زمستان قرار می‌گذاشتیم ساعت شش یا هفت صبح سر ساختمان‌های نیمه تمام کارخانه ایران ناسیونال در جادّه کرج برویم، او ساعت چهار یا پنج صبح به در خانه من می‌آمد. وقتی می‌گفتم در این ساعت روز هوا تاریک است و نمی‌شود کاری انجام داد، باز روزهای بعد در همین ساعت می‌آمد و در سرمای سرد زمستان یکی،

دو ساعت در داخل اتومبیل منتظر می‌ماند تا وقت حرکت فرا رسد» او در تابستان نوعی دیگر عمل می‌کرد. در گرمای سوزان تیر و مرداد همین که می‌دید کارگر‌های ساختمانی دچار عطش هستند سوار اتومبیل می‌شد به سرعت به کرج می‌رفت و قالب‌های یخ و نوشابه می‌خرید. البته این مربوط به اوایل کارش بود که هنوز کارخانه وسایل و امکانات زیاد نداشت این‌ها نمونه‌هایی از عشق و پشتکار احمد خیامی بود. امّا آیا برای موفقیت همین دو عامل کافی است؟ بسیاری هستند کسانی که عشق و علاقه را با پشتکار به حدّ کمال دارند امّا موفق نمی‌شوند. پس عوامل دیگری هم لازم است که از جمله آن‌ها باید از شانس و ارتباطات یاد کرد. یکی از شانسهای زندگی احمد خیامی آن بود که در حین کارش به عنوان راننده و تعمیر کار با فریدون سودآور نماینده فروش اتومبیل‌ها و اتوبوس‌های مرسدس بنز و همچنین سازنده کامیون‌های خاور آشنا شد. عشق و علاقه و پشتکار و ابتکار احمد خیامی سبب شد که سودآور که مردی موفق و ثروتمند و مشهور بود و به عنوان داماد حاج حسین آقا ملک با مقامات بالا ارتباط داشت، احمد خیامی کارگر را به عنوان یک دوست و همکار پذیرفت و تا زمانی که خود احمد خیامی به صورت یک کارفرمای موفق در آمد از او حمایت و به افرادی چون اردشیر زاهدی معرفی کرد. مردان خود ساخته در طول عمر خود دست به کارهای متعدد می‌زنند و نا کام می‌مانند اما ناگهان در میان آن همه کار یکی با موفقیت همراه می‌شود و با آن به هدف می‌رسند. احمد بعد از مدّت‌ها ماشین‌شویی، کرایه‌دادن دوچرخه و موتورسیکلت، آوردن اتومبیل از تهران به مشهد و کار در تعمیر گاه خیام مشهد به این نتیجه رسید که در زادگاهش بیش از این امکان ترقی برایش وجود ندارد. گاراژ و تعمیر گاهش را به برادر کوچک‌ترش محمود سپرد و در آستانه سی سالگی عازم تهران شد. در آن زمان در تهران کسانی بودند که اتاق اتوبوس می‌ساختند. مانند: اتوبوس شمس العماره، اتوبوس ایران پیما. اینها شاسی اتوبوس را از خارج وارد می‌کردند و با چوب و آهن و ارّه و چکش برای آن اتاق می‌ساختند و از قضا خوب هم می‌ساختند. نام بعضی از این اتوبوس‌ها کادیلاکی بود. به سبب آن که قسمت عقب اتوبوس را به شکل عقب اتومبیل کادیلاک که در آن زمان خیلی معروف بود در می‌آوردند و همچنین اتوبوس‌هایی بودند که به بادماغ و بی‌دماغ معروف بودند.

احمد شیفته کار این صنعتگران با ذوق شده بود، کسانی که صنایع دستی را جایگزین یک کار کاملاً صنعتی کرده بودند. آرزو داشت خودش هم دست به چنین کاری بزند امّا این کار پول لازم داشت و احمد پول نداشت. پس تصمیم گرفت کاری بکند که احتیاج به سرمایه بسیار زیاد نداشته باشد. احمد خیامی طی مدّتی که برای رساندن اتومبیل‌های مارک‌های مختلف از تهران به مشهد و همچنین زمانی که در تعمیرگاهش در مشهد روی اتومبیل‌های مختلف کار کرده بود متوجه شد که وقتی موتور اتومبیلی خراب می‌شود اولین کار یک تعمیرکار آن است که قطعه معیوب را با یک قطعه سالم عوض کند. فروشندگان قطعات یدکی که از آن موضوع اطّلاع دارند آن قطعات را چند برابر ارزش واقعی می‌فروشند، صاحبان اتومبیل‌ها و تعمیرکاران هم که می‌دانند که تا وقتی آن قطعه عوض نشود اتومبیل به صورت یک دستگاه بی‌مصرف در می‌آید آن قطعه را به هر قیمت که عرضه کنند، می‌خرند. احمد که سرمایه اندکش اجازه نمی‌داد اتاق اتوبوس بسازد و یا یک تعمیرگاه مجهّز در تهران تأسیس کند، تصمیم گرفت، یک مغازه کوچک فروش قطعات و لوازم یدکی اتومبیل افتتاح کند. از یکی از آشنایان به نام آقای نیکبخت یک مغازه کوچک در خیابان اکباتان اجاره کرد یک تابلو بزرگ با عنوان فروشگاه تضامنی برادران خیامی بالای آن زد و به فروش قطعات یدکی اتومبیل پرداخت.

احمد خیامی بعدها درباره آن تابلوی تضامنی و عنوان کمی عجیب آن گفت: «به غیر از برادران نمازی و برادران کاشانچی و فریدون سود آور که قبلاً با آنها کار کرده بودم و به من اعتماد داشتند بقیه نماینده‌های اتومبیل حاضر نمی‌شدند جنس نسیه بدهند. تهران آن زمان نمایشگاه انواع اتومبیل‌های کشور‌های مختلف بود. من برای آن که خریداران را به سوی مغازه جلب کنم ناچار بودم قطعات و لوازم همه اتومبیل‌ها را بفروشم. انتخاب عنوان شرکت تضامنی برادران خیامی به کارم اهمیّت می‌داد هم به عنوان شرکت تضامنی به فروشنده‌ها نشان می‌دادم که شرکت فقط در حد سهام مسؤول بدهی هایش نیست و آن‌ها می‌توانند برای وصول مطالبات خود از سایر دارایی‌های برادران خیامی هم اقدام کنند.» خوشبختانه فروشنده‌های قطعات یدکی مارکهای مختلف اتومبیل هرگز برای وصول مطالبات خود ناچار به اقدام نشدند. کار شرکت تضامنی برادران خیامی خیلی زود و خیلی زیاد گرفت به طوری که یکی یکی مغازه‌های اطراف و اتاق‌های طبقات بالای ساختمان را اول اجاره و بعد خریداری کرد. از یک مهندس آرشیتکت خواست با آهن‌بندی و تغییر دکوراسیون طبقه اول را تبدیل به یک فروشگاه بزرگ و طبقات بالا را تبدیل به آپارتمان‌های دفتری بکند. رونق کار فروشگاه آنقدر زیاد بود که او تعدادی کارمند، ویزیتور و فروشنده استخدام کرد. این فروشگاه بعدها به نام «پی.ال.پی» به صورت یکی از بزرگترین قطعات یدکی اتومبیل در ایران در آمد درآمدش آن قدر زیاد بود که احمد می‌توانست تا آخر عمر در ناز و نعمت زندگی کند امّا هدف احمد خیامی این نبود او آرزوهای دور و دراز داشت.

درآمد احمد خیامی از فروش قطعات یدکی اتومبیل در فروشگاه خیابان اکباتان زیاد بود با گرفتن نمایندگی لاستیک کنیتانتال، باتری دنا و بعضی قطعات دیگر از خارج زیادتر شد به طوری که تصمیم گرفت به آرزوی دیرینه‌اش در مورد ساختن اتاق اتوبوس جامه عمل بپوشاند. قطعه زمینی در جاده کرج بین جاده مخصوص و اتوبان کرج به قیمت متری یک تومان خرید، یک سالن بزرگ در آنجا ساخت و وسایل کار ساخت اتاق اتوبوس را در آنجا نصب کرد. شکل این سالن شبیه پروانه بود به این سبب اسم آن را سالن شاپرکی گذاشتند -کارگران قدیمی ایران ناسیونال حتماً این بنا را که نخستین بنا در زمین کارخانه بود به خاطر می‌آورند-آن‌گاه از فریدون سودآور نماینده مرسدس بنز در ایران شاسی اتوبوسهای مرسدس بنز را می‌گرفت و روی آن‌ها اتاق می‌ساخت. این کار تا اینجا تازگی نداشت. در آن زمان در تهران عده زیادی به ساختن اتاق‌های اتوبوس اشتغال داشتند. و الحق اتاق‌های قشنگی هم می‌ساختند. اتاق‌هایی که در ظاهر با اتاق‌های ساخت خارج فرق نداشت، پس احمد تصمیم گرفت برای جلب خریدار دست به ابتکارهایی بزند. احمد خیامی طی مدتی که اتومبیل‌های مختلف را از تهران به مشهد می‌برد. در بازگشت همین مسیر را به وسیله اتوبوس طی می‌کرد اغلب مشاهده می‌کرد کودکان خردسال یا مردان و زنان سالخورده یا بیماران با خواهش و التماس از راننده تقاضا می‌کنند: آقا… بی زحمت چند دقیقه نگهدارید… و راننده با غر و لند نگه می‌داشت و مسافر شرمزده زیر یک درخت یا پشت یک دیوار خودش را سبک می‌کرد. ایران کشور وسیعی است فاصله بین شهر‌های بزرگ بسیار زیاد است در آن زمان آبادی‌ها بسیار دور از هم بودند و این گرفتاری مسافران همه خطوط اتوبوس‌رانی کشور بود. بعد‌ها که احمد به هواپیما نگاه می‌کرد با خود می‌اندیشید مسافران آن‌ها در موارد اضطراری چه می‌کنند. حتماً به خلبان نمی گویند: «آقا لطفاً یک گوشه نگه دارید…» هواپیما‌ها برای این کار‌ها هم مجهّز شده‌اند. پس چرا او در اتوبوس این کار را نکند؟

بعد از کمی فکر در قسمت انتهایی اتوبوس‌ها یک دستشویی و توالت کوچک درست کرد. این کار مثل تخم مرغ کریستف کلمب ساده بود امّا یکی باید فکرش را می‌کرد. احمد این فکر را کرد و با همین فکر خریداران اتوبوس او چند برابر شد. این کار به شرکت‌های مسافربری دلیلی برای تبلیغ و جلب مشتری می‌داد. وقتی اتاق‌سازهای دیگر از این کار او تقلید می‌کردند احمد یک قدم دیگر برداشت و در گوشه‌ای از اتوبوس یک یخچال نصب کرد تا مسافران در سفرهای طولانی از نوشابه خنک استفاده کنند و بعد‌ها به همان نسبت که کارش رونق پیدا می‌کرد قدم‌های دیگری بر می‌داشت. به جای به کار‌گیری چکش و ارّه معمولی، وسایل برقی و ماشین به کار می‌برد. چند متخصص اتاق‌سازی از آلمان آورد. به جای رنگ‌کردن اتوبوس با قلم مو اتاق رنگ درست کرد. در این اتاق، اتوبوس وارد می‌شد و رنگ‌پاش‌های برقی همه جایش را به طور مساوی رنگ می‌کردند در کنار سالن شاپرکی یک سالن برای ساخت صندلی‌های راحت مخصوص اتوبوس ساخت تا مسافرانی که چندین ساعت روی صندلی می‌نشینند احساس ناراحتی نکنند. این کارگاه صندلی‌سازی بعد‌ها الهام بخش او در ساختن نخستین کارخانه بزرگ مبل‌سازی ایران به نام «مبلیران» شد. در میان مردان خودساخته هستند، کسانی که وقتی از زندگی سخت به مراحل بالا رسیدند اعتقاد پیدا می‌کنند حال که خودشان سختی کشیدند تا به رفاه رسیدند دیگران نیز به نوبه خود باید چنین مراحلی را بگذرانند. احمد خیامی از این گروه نبود عقیده داشت تا حدی که برایش امکان دارد باید از فشار وسختی زندگی دیگران کم کند. او می‌دانست نخستین آرزوی هر کارگر و کارمند ایرانی داشتن یک سرپناه و نجات از خانه به دوشی است. به این سبب همین که کارش در فروشگاه‌های قطعات یدکی خیابان اکباتان و کارگاه ساخت اتاق اتوبوس جاده کرج رونق پیدا کرد به فکر ساختن خانه برای کارگران و کارمندانش افتاد. زمینی در اراضی نیروی هوایی در شرق تهران خرید. از یک مهندس دوست و همکارش خواست در آنجا برای کارگران و کارمندانش خانه‌سازی کند. در آن تاریخ یعنی اواخر دهه سی و اوایل دهه چهل خورشیدی در ایران سابقه نداشت یک کارفرما در بخش خصوصی برای کارکنانش خانه بسازد. به این سبب این مجتمع مسکونی که به ۱۶ دستگاه معروف شد.

در میان مردم و کارگران و حتی کارفرمایان چنان شهرتی برای احمد خیامی به وجود آمورد و اعتبار او را میان هم صنفانش چنان بالا برد که یک تشکیلات عظیم روابط عمومی هم نمی توانست از عهده این کار برآید در مورد ناهار نیز کارشناسان خارجی عقیده داشتند که غذای کارگران باید مختصر یعنی به صورت ساندویج باشد تا کارگران زود بخورند و مشغول کار شوند. احمد خیامی با این نظر مخالف بود، او می‌گفت: «کارگر ایرانی در خانه غذای کامل و پرکالری نمی خورد. در کارخانه باید یک وعده غذای گرم و پرانرژی به او بدهیم. به همین خاطر یک رستوران مجهز برای پختن غذای سنتی ایرانی ساخته شد» یک روز محمود خیامی مشاهده کرد یکی از کارگران در گوشه ای از حیاط کارخانه مشغول خوردن نان و پنیر و انگور است. از او پرسید چرا در رستوران کارخانه غذا نمی‌خورد کارگر جواب داد: غذای کارخانه ۱۲ ریال است اما نان، پنیر و انگور ۶ ریال تمام می‌شود من ۶ ریال صرفه‌جویی می‌کنم وچیزی برای خانواده می‌خرم. محمود پس از مشورت با برادر دستور داد که بعد از آن ناهار کارگران در کارخانه مجانی باشد. ما ایرانی‌ها سنت خوبی داریم که امیدواریم آن را در نسلهای آینده نیز هم چنان حفظ کنیم و آن گرامی شمردن خانواده است. احمد که در این زمان مراحل اولیه موفقیت را پیموده بود به فکر خانواده‌اش افتاد. از پدر و مادرش خواست نزد او به تهران بروند، امّا آنها حاضر نشدند مشهد را ترک کنند. احمد در حد امکان برای آنها زندگی راحتی در مشهد فراهم ساخت. برادر کوچکترش مسعود کم سن و سال بود و به تحصیل اشتغال داشت. از محمود که پنج سال از او کوچکتر بود خواست گاراژ و تعمیرگاه مشهد را برچیند و خودش به اتفاق بعضی از کارگران که به نظرش متعهد و متخصص و قابل اعتماد هستند به تهران برود. احمد برای آینده نقشه‌های بسیاری در سر داشت که برادرش محمود می‌توانست در پیاده‌کردن آن برنامه‌ها مدد کارش باشد.

محمود خیامی پس از مدّتی کوتاه با همه کارهای فروشگاه قطعات یدکی اتومبیل و کارگاه ساخت اتاقهای اتوبوس آشنایی پیدا کرد و فروشنده‌ها و خریداران را شناخت. احمد وقتی دید او به کارها تسلط پیدا کرده تصمیم گرفت تشکیلاتش را به برادر کوچکترش بسپارد و به مسافرت دور دنیا برود. او این سفر را از دو نظر لازم داشت؛ یکی آنکه کارخانه‌های بزرگ اتومبیل سازی جهان را از نزدیک ببیند و از طرز کارشان آگاه شود و دیگر آنکه از میان آن همه مدل‌های گوناگون یک اتومبیل سواری مناسب را برای مونتاژ در ایران انتخاب کند. در این سفر دو نفر از دوستان و همراهان احمد خیامی او را همراهی می‌کردند. اول به ایتالیا رفت، کارخانه‌های اتومبیل سازی فیات و لانچیا توجه او را جلب کرد به خصوص مجذوب عظمت کارخانه فیات و تنوع تولیداتش شد. فیات در ایران نماینده داشت. برادران کاشانچی (علی و حسن کاشانچی) فیات ۱۱۰۰ را در ایران مونتاژ می‌کردند اما کلیه قطعات این اتومبیل در ایتالیا ساخته و در ایران به هم وصل می‌شد و چون احمد خیامی مدتی نمایندگی فیات را در مشهد داشت و بردران کاشانچی به او خیلی کمک کرده بودن فکر می‌کرد به راحتی بتواند با آنها سر مونتاژ فیات در ایران کنار بیاید. به خصوص آن که آنها تا این زمان هنوز به وارد کردن «پرس»های مورد نیاز کارخانه برای ساختن تنه اتومبیل و قطعات لازم برای مونتاژ اقدام نکرده بودند و دولت هم به آنها فشار وارد می‌کرد که وضع کارخانه را مشخص کنند. احمد خیامی از ایتالیا به اسپانیا رفت. در آن زمان کارخانه اتومبیل‌سازی فورد آمریکا در اسپانیا اتومبیل‌های کوچکی به نام «فی‌یستا» تولید می‌کرد که اسپانیایی‌ها به آن اتومبیل هزار و یک شب لغب داده بودند علّت این نامگذاری آن بود که گفته می‌شد که این کارخانه در هزار و یک روز ساخته شده است.

خیامی این اتومبیل را هم پسندید و آن را در اولویت قرار داد. خیامی از اسپانیا راهی آلمان، فرانسه، انگلستان، سوئد و آمریکا شد. او از کارخانه‌های اتومبیل سازی فولکس واگن، مرسدس بنز، دکا، پژو، سیتروئن، رنو و کارخانه روتس سازنده اتومبیل‌های هیلمن، آرو، آونجر و جاگوار بازدید کرد و بیش از همه مجذوب فولکس واگن و مرسدس بنز شد. یکی از دوستان و همکاران احمد خیامی که در این سفر او را همراهی می‌کرد می‌گفت : «احمد از این سفر تجربیات فراوانی اندوخت او که تا این زمان فقط در شهر‌های مشهد و تهران اقامت کرده و تعمیرگاه‌ها و کارگاه‌های این دو شهر را دیده بود. از مشاهده کارخانه‌های بزرگ اتومبیل‌سازی اروپا و آمریکا با ده‌ها و صد‌ها هزار کارگر و کارمند چنان به هیجان آمده بود که دائم در حال برنامه‌ریزی بود که در ایران یک کارخانه اتومبیل‌سازی بزرگ تأسیس کند» در بازگشت به ایران اطرافیان خیامی انتظار داشتند اعلام کند که قصد مونتاژ فیات یا فی‌یستا یا ولوو یا یک اتومبیل آلمانی یا فرانسوی را دارد اما وی می‌خواست اتومبیل «آرو» از محصولات کارخانه اتومبیل‌سازی «روتس» انگلستان را مونتاژ کند. «روتس» در آن زمان یک کارخانه اتومبیل‌سازی ورشکسته بود و خیامی در بازدید از آن کارخانه به تولیدات آن از همه کمتر امتیاز داده بود. یکی از دوستان نزدیک خیامی تعریف می‌کرد وقتی ان خبر را شنیدم گفتم : — مگر خودت نگفتی «روتس» یک کارخانه ورشکسته است پس این انتخاب چه معنی دارد؟ او در حالی که در قیافه‌اش اثری از اندوه دیده می‌شود جواب داد: — در زندگی انسان همیشه مختار نیست هر کاری را که می‌خواهد انجام بدهد. بعد بلافاصله اعتماد به نفس خودش را بدست آورد و گفت به زودی خواهی دید من این مدل ورشکسته را به یکی از معتبرترین اتومبیل‌های جهان تبدیل می‌کنم.

اولین کار احمد خیامی بعد از انتخاب اتومبیل انگلیسی آرو برای مونتاژ تأسیس یک شرکت بود. شرکت نام و سرمایه می‌خواست. نامی که او برای کارخانه اتومبیل‌سازی اش انتخاب کرد ایران ناسیونال بود که امروز به ایران خودرو تغییر نام داده است و با آرم یا علامت گردونه‌ای باستانی که به وسیله اسب کشیده می‌شد. امروزه شاید کمتر کسی بداند چرا خیامی این نام را برای کارخانه اتومبیل سازی‌اش انتخاب کرده. یکی از همکاران سابق او در این باره چنین گفت «بعد از شهریور ۱۳۲۰ و اشغال کشور به وسیله متفقین و آزادی فعالیت سیاسی، جوانان هم به سیاست علاقه پیدا کردند، امّا بیشتر آنها به ویژه روشنفکران و افراد وابسته به طبقات محروم جامعه به عضویت حزب توده در آمدند. حزب توده یک حزب دست چپی متمایل به سیاست‌های اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. امّا احمد خیامی با آن که از طبقات پایین جامعه بود و در جوانی محرومیت‌ها کشیده بود تمایلات ملی گرایانه داشت. به این سبب در شعبه مشهد حزب «ایران» نام‌نویسی کرد و در تمام سال‌های بعد از شهریور ۱۳۲۰ تا بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲ که فعالیت احزاب آزاد بود در آن حزب فعالیت می‌کرد و چون جوانی ورزشکار بود و بارها می‌شد او را در صف اول مبارزه بین احزاب و زد و خورد گروه‌های مختلف سیاسی دید. حزب ایران یک حزب کوچک ملّی بود که رهبران و اعضای آن طرفدار دکتر محد مصدق بودند و وقتی نهضت ملی کردن صنعت نفت آغاز شد همگی به عضویت جبهه ملی در آمدند و در حقیقت ستون اصلی جبهه ملی را تشکیل دادند. بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بسیاری از اعضای حزب ایران گرفتار، محکوم و زندانی شدند امّا احمد مشکلی پیدا نکرد او در زمان جوانی گمنام بود که بین مشهد و تهران فعالیت می‌کرد. بعد از ۲۸ مرداد به کلی از سیاست کناره‌گیری کرد امّا تمایلات ملی گرایانه خودش را از دست نداد به این سبب وقتی برای کارخانه به دنبال اسم می‌گشت نام ایران ناسیونال را انتخاب کرد، ایران به سبب تمایل به حزب ایران و ناسیو نال یا ملی به سبب عضویتش در جبهه ملّی» در مورد اتومبیل هم او نام آرو را نپسندید و تصمیم گرفت برای آن مارک اتومبیل کارخانه روتس یک نام ایرانی انتخاب کند. کلمه آرو در فارسی به معنی «تیر»، «خدنگ» و «پیکان» آمده. او در میان این کلمات پیکان را پسندید. با خواندن این نام انسان کمتر به یاد تیر و خدنگ و نیزه می‌افتد به خصوص که امروز شخص تا نام پیکان را می‌شنود یک اتومبیل در نظرش مجسم می‌شود.

 

کارخانه ایران ناسیونال روز ۱۲ مهرماه ۱۳۴۱ با سرمایه‌ای در حدود ۱۰ میلیون تومان و با هدف مونتاژ و تولید انواع خودرو در خیابان اکباتان تهران متولد شد و از ۲۸ اسفندماه ۱۳۴۲ با تولید اتوبوس شروع به کار کرد. موسسان اولیه این کارخانه آقایان حاج علی اکبر خیامی ، احمد خیامی، محمود خیامی و خانم‌ها مرضیه خیامی و زهرا سیدی رشتی بودند درسال ۱۳۴۵ قراردادی بین شرکت ایران خودرو و تالبوت در مورد مونتاژ و ساخت خودروی پیکان که نام انگلیسی آن هیلمن بود منعقد شد و به طور رسمی با وارد شدن قطعات از تالبوت انگلستان که در آن روزگار زیرمجموعه شرکت کرایسلر آمریکا بود تولید پیکان در اردیبهشت سال ۱۳۴۶ با ظرفیت ۶۰ هزار دستگاه و با حضور مقامات کشورى آغاز شد، این تیراژ به تدریج به ۱۲۰ هزار دستگاه رسید.

در پائیز سال ۱۳۴۶ حسین دانشور از مقامات دربار رژیم شاهنشاهی، از خبرنگاران دعوت کرد تا در مجموعه ایران ناسیونال در جاده کرج به تماشاى اولین اتومبیل ساخت ایران بروند.او در حالی که خودرو پیکان را به همه نشان مى داد اعلام کرد که به زودى کارگران این کارخانه بهترین اتومبیل‌ها را سوار خواهند شد. در سال ۱۳۵۳ خط تولید وانت شکل گرفت، در ۲۷ مهرماه ۱۳۵۳ نیز کارخانه ریخته‌گری و موتورسازی دایر شد تا نسبت به ساخت شش قسمت از موتور پیکان ۱۶۰۰ اقدام کند. شاید دانستن این مطلب جالب است که تولید پیکان پس از یک دهه تولید در انگلستان، در ایران شروع شد. محبوب‌ترین مکان‌هایی که بعد از ایران این خودرو در آن تولید یا فروخته شده است را می‌توان انگلستان و استرالیا دانست.

مدل‌های اولیه پیکان در انگلستان دارای حجم موتور ۱۷۲۵ سی‌سی بود، در سال‌های بعد یعنی سال ۱۹۶۹ مدل دولوکس پیکان که در ایران نیز بسیار مشهور است ساخته شد. بهترین مدل پیکان که در ایران معروف به پیکان اونجر است نیز در سال ۱۹۷۵ ساخته شد؛ تالبوت در آن زمان موتور پرتحرک فورد را بر روی پیکان گذاشته بود. پیکان تا قبل از انقلاب در بیش از شش مدل تولید شد که پیکان استیشن، دولوکس، کار، جوانان برخی از مدل‌های قبل از انقلاب پیکان است.

در روزهاى آغازین کارخانه ایران ناسیونال، با تولید روزانه ۱۰ دستگاه اتومبیل سوارى و ۷ دستگاه اتوبوس و کامیون کار خود را شروع کرد. شاید هیچ کس تصور نمى کرد که این کارخانه در برابر تولید فراوان رقباى خارجى دوام آورد و در حالى که تولید سالانه خودروسازان اروپایى و آمریکایى به چند میلیون مى‌رسد، این محصول نوپا که از محصولات یک شرکت ورشکسته در انگلستان است بتواند در میان ایرانیان جا باز کند و روزهاى شکوفایى را آغاز کند، اما اینگونه شد. پیکان خیلى زودتر از آنچه تصور مى‌شد، به میان مردم آمد و شد خودرو محبوب آنها. مردم ایران سوار پیکان شدند و تاریخ این خودرو آغاز شد. درست ۷ سال بعد این کارخانه در گزارشى با اعلام سرمایه خود شگفتى همگان را برانگیخت. در سال ۱۳۵۳ کارخانه طى گزارشى از وضع کار و سرمایه اعلام کرد که سرمایه‌اش به ۵۷۹ میلیون و ۱۲۵ هزار دلار رسیده. شاید این اندازه توجه مردم به این خودرو اعجاب‌انگیز باشد، اما گویا ماجرا همان بود که احمد خیامى بعد از سفر پرماجرایش به کشورهاى غربى گفت و اینک با گذشت بیش از ۳۵ سال از زمان تأسیس آن شرکت ایران خودرو بزرگترین شرکت خودروسازی کشور می‌باشد که به طور متوسط ۶۵ تا ۷۰ درصد تولید خودرو داخل کشور را به طور دائم به خود اختصاص داده است . شرکت ایران خودرو با تولید ۱۱۱۱۱۱ دستگاه خودرو سواری و وانت در سال ۱۳۷۶ رکورد تولید سی ساله‌ی خود را شکست و علاوه بر آن موفق شد به میزان قابل توجهی کمیت و کیفیت محصولات خود را افزایش دهد.

برنامه بعدی احمد و محمود خیامی تاسیس کارخانه‌ای در خراسان یا زنجان بود. انتخاب خراسان به سبب علاقه این دو برادر به زادگاهشان بود، اما زنجان را به این علت انتخاب کردند که اولا در مسیر جاده ترانزیتی بود و می‌توانست قطعات اتومبیل را بسته‌بندی شده به آن جا بیاورند و مونتاژ کنند. از آن گذشته احمد خیامی با ذوافقاری‌ها و خانواده افشار دوستی داشت و در مورد واگذاری زمین و عرضه نیروی انسانی وعده‌هایی به خیامی داده بودند اما فقط همین نبود. برادران خیامی در کنار مونتاژ اتومبیل سواری، اتوبوس، مینی‌بوس و آمبولانس یکی پس از دیگری موسسات بهداشتی و فرهنگی تازه افتتاح می‌کردند. برای آنکه به فعالیت‌های این دو برادر پی ببریم نام بعضی از کارخانه‌ها و موسساتشان را در اینجا می‌آوریم:

۱- کارخانه لاستیک سازی بریجستون ایران

۲- شرکت پیستون‌سازی ایران

۳- کارخانه پولی رنگ (تولیدکننده رنگ اتومبیل)

۴- کارخانجات رضا در مشهد برای تولید سپر و رینگ اتومبیل (قطعات اتومبیل حال حاضر)

۵- کارخانه جوش اکسیژن در مشهد با سهم ۲۵ درصدی ایران ناسیونال

۶- کارخانه ایدم در تبریز برای تولید موتور

۷- کارخانه فنرسازی در جاده کرج

۸- کارخانه تولید شن ریخته‌گری

۹- کارخانه تولید موتور اتومبیل برای تولید قسمت‌هایی از سیلندر و رینگ و پیستون اتومبیل

۱۰- هنرستان مدرسه صنعتی ایران ناسیونال برای تربیت تکنسین در جاده قدیم کرج

۱۱- هنرستان بزرگ صنعتی مشهد

۱۲- بیمارستان بزرگ در مشهد که نیمه کاره ماند.

۱۳-مرکز مبارزه با سرطان در خیابان کوهسنگی مشهد

۱۴- احداث ۱۲ باب واحد آموزشی در ۱۲ شهر از استانهای خراسان توسط محمود خیامی

۱۵-احداث ۸ باب واحد آموزشی در شهر مشهد به نام امام هشتم توسط محمود خیامی

۱۶- شروع احداث ۱۱۰ واحد آموزشی روستایی به نام محمودیه در خراسان

در اواخر سال ۱۳۵۱، زمانی که همه جا صبحت از موفقیت‌های برادران خیامی بود یک خبر باعث حیرت محافل اقتصادی شد. خبر این بود : «برادران خیامی بعد از سالها همکاری، از هم جدا شدند» . اما آنچه این خبر را عیجیب‌تر می‌کرد آن بود که کارخانجات اتومبیل‌سازی پیکان، اتوبوس‌سازی، مرسدس بنز به احمد برادر بزرگتر که موسس این تشکیلات عظیم بود نرسید بلکه سهم محمود برادر کوچکتر شد. احمد خیامی نیز با پولی که از ایران ناسیونال برایش مانده بود، ابتدا تعداد زیادی از سهام بیمه آسیا را خرید و سپس یک کارخانه مبل‌سازی به نام مبلیران تاسیس کرد. او بعد از آن فروشگاه‌های زنجیره‌ای به نام‌های فردوسی، کوروش(قدس کنونی) و فروشگاههایی در تهران و مشهد تاسیس کرد. محمود خیامی هم که حالا صاحب اختیار مطلق ایران ناسیونال شده بود توانست کار را توسعه دهد. اولین بیلان رسمی که بعد از جدایی دو برادر در بهار ۱۳۵۴ منتشر شد حاکی از موفقیت‌های کم نظیر ایران ناسیونال بود و نشان می‌داد که به صورت بزرگترین کارخانه صنعتی کشور در آمده است. به موجب آمارها، فروش تولیدات ایران ناسیونال در سال ۱۳۵۳ به ۹/۱ میلیارد تومان رسید و دارایی‌اش متجاوز از یک میلیارد تومان بود. این دارایی برای کارخانه‌ای که ۷ سال قبل با سرمایه‌ای بین ۱۰ تا ۴۰ میلیون تومان آن هم به صورت زمین و ماشین‌آلات تاسیس شده بود یک معجزه به حساب می‌آمد. فقط مالیاتی که کارخانه به دولت پرداخته بود، ۹/۲۵ میلیون تومان بود. فعالیت محمود خیامی به این حد محدود نمی‌شود. او مبلغ هنگفتی برای ساختن اتومبیل برقی سرمایه‌گذاری کرده بود و مشغول مذاکره با کارخانه مرسدس بنز آلمان برای مونتاژ مرسدس بنز ۱۷۰ هم بود. علاوه بر این‌ها تلاش می‌کرد برای صادرات پیکان و اتوبوس مرسدس بنز بازارهایی در اروپای شرقی و کشورهای همسایه پیدا کند. صادرات این اتومبیل‌ها و اتوبوس‌ها با وجود آن همه سر وصداها مقرون به صرفه نبود، چون قطعات آنها را با ارز معتبر وارد می‌کردند و بعد از مونتاژ در داخل کشور در مقابل ارز نامعتبر شوروی و اروپای شرقی یا معامله پایاپای با کالاهای نامرغوب کشورهای سوسیالیستی صادر می‌کردند. به همین سبب بعد از مدتی به عنوان آن که کارخانه جوابگوی تقاضاهای داخلی نیست جلو صادرات اتومبیل و اتوبوس گرفته شد اما فعالیت ایران ناسیونال در زمینه‌های دیگری ادامه یافت.

احمد و محمود خیامی هر دو پرکار و سختکوش بودند. در نظر احمد بین کارفرما و کارگران تفاوتی وجود نداشت. محمود هم بدون تردید یکی از پرکارترین افراد در تشکیلات ایران ناسیونال بود. او اغلب روزها قبل از کارکنان و کارگران می‌آمد و بیشتر روزها بعد از کارگران و کارمندان می‌رفت. هر دو برادر به شدت مذهبی بودند با این تفاوت که احمد اهل تساهل و تسامح بود، اما محمود همه اصول و فروع دین را به جا می‌آورد. احمد در ساختن مساجد کمک می‌کرد، محمود در شمال خانه‌اش، زمینی را به ساختن حسینیه اختصاص داده بود که در تمام روزهای مذهبی و اغلب جمعه‌ها مراسمی در آنجا برپا می‌شد که اهل محل و بعضی از رجال شرکت می‌کردند. احمد و محمود خیامی هر دو اهل عرفان و درویش مسلک بودند و با وجود داشتن آن همه ثروت و شهرت متواضع و خاکی بودند. هر دو در کارهای خیر پیشقدم بودند. محمود هنوز برای ساختن مدرسه از انگلستان به مشهد پول می‌فرستد. در آغاز ارتباط احمد با مقامات دولتی سبب می‌شد که مشکلات کارخانه زودتر حل شود. در آن ایام محمود بیشتر به کارهای داخلی می‌پرداخت اما از سال ۱۳۵۲ که صاحب اختیار کارخانه شد نوبت ایجاد رابطه به او رسید. چیزی که باعث تعجب می‌باشد، این است که هر دو برادر اهل مطالعه و شیفته ادبیات بودند. دکتر ایرانی در سفری که به انگلستان سفر کرد یک دوره شش جلدی تاریخ ادبیات اثر دکتر ذبیح ا… صفا برای محمود خیامی سوغات می‌برد. محمود با دیدن کتاب می‌گوید «من آن را خوانده‌ام . درباره بعضی از مطالب آن نظریاتی دارم که مایلم روشن شود» همچنین محمود خیامی نامه‌ای به دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن می‌نویسد و آمادگی خویش را برای کمک به بنیاد تحقیق و توسعه فردوسی و شاهنامه اعلام می‌کند.

محمود خیامی از بازیکنان قدیمی تیم شاهین بود. علاقه محمود به فوتبال آن قدر بود که همه مسابقات فوتبال کشور و مسابقات مهم تیم‌های خارجی را پیگیری می‌کرد. کارخانه اتومبیل‌سازی روتس (سازنده اتومبیل پیکان) که از این علاقه آگاه بود هر وقت مسابقه مهمی بین تیم‌های معروف برگزار می‌شد برای او بلیت هواپیما، بلیت جایگاه مخصوص مسابقه و رزواسیون هتل می‌فرستاد و محمود خیامی یکی و دو روز به سفر می‌رفت و مسابقات را از نزدیک تماشا می‌کرد. عده ای از دوستان و همکاران محمود خیامی که عشق و علاقه او را به فوتبال دیدند او را تشویق کردند که ایران ناسیونال هم یک تیم فوتبال تاسیس کند. فریدون معاونیان، مهندس معمار صاحب نام که از آغاز با خیامی‌ها همکاری داشت و قسمت اعظم کارخانه‌های ایران ناسیونال و کارخانه‌های جنبی را در تهران، مشهد و اصفهان ساخته در این باره می‌گوید «ما به محمود خیامی گفتیم بیشتر باشگاههای فوتبال معروف اروپا متعلق به کارخانه‌های اتومبیل‌سازی هستند. مانند: یونتوس، فیات ، روتس ، فولکس واگن و…. محمود که به فوتبال علاقه زیادی داشت پیشنهاد را پذیرفت و ایران ناسیونال باشگاه اقبال را که به وسیله صنعتکاران و تاجیک قهرمانان سابق تاسیس شده بود، خریداری کرد و به توسعه آن پرداخت و به این ترتیب تیم پیکان به وجود آمد» اما موفیقت پیکان که حتی زمانی قهرمان کشور شده بود وقتی به اوج رسید که ستارهای تیم شاهین بعد از انحلال آن تیم صاحب نام به پیکان پیوستند.

داستان زندگی ثروت , موفقیت , بیوگرافی , میلیاردر شدن سید علی اکبر خیامی

احمد خیامی بعد از انقلاب به تورنتو می‌رود. او سپس برای معالجه سرطان خود عازم لوس‌آنجلس می‌شود. او قصد داشت کارخانه‌ای در مشهد تاسیس کند. در این زمان با وجود رسیدن به هفتاد سالگی و ضعف جسمی ناشی از بیماری با شور و نشاط جوانی کار می‌کرد. احمد خیامی در این زمان در یک آپارتمان کوچک دو اتاقه در لس آنجلس زندگی می‌کرد که با خانه سی و هفت هزار متری و دریاچه و جزیره اش در تهران قابل مقایسه نبود. یکی از دوستانش که چند روز قبل از مرگش با او دیدار کرده بود درباره این دیدار می‌گفت: «شنیده بودم ریه‌اش کار نمی‌کند، کبدش کار نمی کند، دچار سیروزی کبدی شده و ریه‌هایش حالت اسفنجی پیدا کرده. ظاهرش هم با آن صورت تکیده، چشم‌های گود افتاده و جسم ضعیف از پیشرفت بیماری خبر می‌دهد. اما بر خلاف جسم ضعیف روحیه‌اش قوی بود. در این حال او شروع به یادآوری خاطرات گذشته کرد، ایامی که روزها به ماشین‌شویی می‌پرداخت و شبها بزرگترین آروزیش آن بود که به سینما برود اما چون پول خریدن بلیت را نداشت هر بار به نوعی خودش را به سالن سینما می‌رساند. گاهی پنهانی از در خروجی به داخل سالن می‌رفت و گاهی هم بلیت می‌خرید . یک بار که موفق نشده بلیت بخرد به بلیت فروش می‌گوید که مادرش سخت بیمار است و به او گفته‌اند دکترش به این سینما آمده اگر او را بر بالین مادر نبرد ممکن است مادرش بمیرد. بلیت‌فروش دلش به رحم آمده و او را به این بهانه به سالن می‌رود و فیلم را تا آخر تماشا می‌کند» احمد چند روز بعد شب می‌خوابد و دیگر بلند نمی‌شود. مراسم خاکسپاری احمد خیامی در مموریال پارک ، گورستان ایست وود لس آنجلس در حضور چند تن از دوستان و خویشاوندانش برگزار شد. خبر درگذشت او خیلی زود به ایران می‌رسد، کارگران کارخانه ایران خودرو و کارخانه‌های دیگر و فروشگاه‌های قدس مراسم متعددی به تلافی مراسم ساده امریکا به یاد او برپا می‌کنند. عده‌ای از کارگران تازه این موسسات که این همه تجلیل را نمی پسندیدند به عنوان آنکه او یک سرمایه‌دار طاغوتی بود تصمیم گرفتند مراسم را به هم بزنند. یکی از کارکنان قدیمی ایران ناسیونال با بیان جمله ای از یک نویسنده آنها را آرام کرد. او گفت «هیچ کس به مرده حسادت نمی کند به خصوص اگر مانند ما کارش را با کارگری شروع کرده و مانند هر کارگری ساده وغریبانه به خاک سپرده شده باشد»

محمود نیز اکنون در انگلیس زندگی می‌کند. وی در تیرماه ۱۳۸۲ در همایش بزرگ صنعت ومعدن خراسان به عنوان پیشکسوت نمونه صنعت معرفی شد. ایشان در حال حاضر سرپرست هیات امنای دانش‌نامه ایرانیکا در شهر نیویورک بر عهده دارد و در نیوجرسی نمایندگی فروش بنز را دارد.

 

کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.

سرگذشت شاهرخ ظهیری

شاهرخ ظهیری در سال ۱۳۰۹ در شهر ملایر متولد شد. او در خانواده‌ای متوسط در ملایر زندگی می‌کرد و  پدر شاهرخ اهل ملایر و مادر او اهل تهران بود. شغل پدرش کشاورزی بود. شاهرخ ظهیری تا سن ۲ سالگی در ملایر زندگی می‌کرد و بعد از آن به تهران رفت و حدوداً دو سال در تهران زندگی کردند. بعد از آن پدر آقای ظهیری در اداره دارایی قم به عنوان رئیس استخدام شد و شاهرخ به همراه خانواده‌اش از سن ۴ سالگی به مدت ۱۲ سال در شهر مذهبی قم ساکن بودند. پدر او خیلی زود فوت کرد و او به عنوان پسر ارشد مسوول اداره خانواده شد. تحصیلات شاهرخ ظهیری در مقطع دیپلم به اتمام رسید و او به استخدام فرهنگیان در آمد و معلم شد. شاهرخ ظهیری همزمان با معلمی وارد دانشگاه شد و لیسانس حقوق قضایی گرفت و از معلمی به دبیری ارتقا رتبه داد.

شروع کار دیگر در کنار معلمی

کار معلمی از نظر درآمدی، ذهنی و روحی شاهرخ ظهیری را راضی نمی‌کرد. آقای ظهیری تصمیم گرفت که در کنار تدریس، کار دیگری را نیز شروع کند، لذا تحصیل دار یک کارخانه پارچه‌بافی شد. صبح‌ها در آنجا کار می‌کرد و عصرها در دبیرستان درس می‌داد. کم‌کم به لحاظ صداقتی که داشت و در کار بازاریابی و فروش خبره بود، مورد توجه صاحبان کارخانه قرار گرفت و پس از این‌که کار کارخانه افزایش یافت و به رشته‌های دیگر چون واردات ماشین‌آلات کشید، به عنوان مدیر فروش کارخانه انتخاب شد. او به خاطر فروش بالایی که داشت و صمیمانه کار می‌کرد، توانست در بین سایر شرکت‌ها شناخته شد.

شاهرخ ظهیری

تأسیس شرکت مهرام

در آن زمان مهدی بوشهری شوهر اشرف، خواهر شاه معدوم به همراه اسدالله علم وزیر دربار و چند نفر دیگر گروهی تحت عنوان ماه داشتند که صاحب شرکت‌های متعدد در رشته‌های گوناگون از جمله ماه یار، مه‌کشت، ماه سال و… بود.

شاهرخ ظهیری مدیر شرکت مه‌کشت شد که کار تجارت و واردات تراکتور و کمباین را داشت. کمی بعد به خاطر باند بازی‌های قدرت قرار شد بوشهری از شرکت خارج شده و شرکت منهل شود. آقای ظهیری در فکر تأسیس یک شرکت مرتبط با صنایع غذایی بود و نام آن را نیز انتخاب کرده بود که کارگروه ماه به هم خورد. بعد از آن او تصمیم گرفت ایده تأسیس این شرکت را خود دنبال کند و همراه یک شریک دیگر در سال ۱۳۴۹ مهرام را با یک میلیون تومان سرمایه تأسیس کرد. شاهرخ ظهیری در این باره می‌گوید: «واقعاً به آن روزها که نگاه می‌کنم، می‌بینم این موفقیت مرهون چه درس‌ها از بزرگان بازار و تجارت و چه سختی‌های طاقت‌فرسا و بویژه صحت فکر و عمل، صداقت و راستی، پشتکار و خلاقیت است.»

بزرگ‌ترین خلاقیت آقای ظهیری با مهرام تولید سس مایونز است. شاید باور نکنید اما آن زمان کسی نمی‌دانست مایونز چیست، چگونه خورده می‌شود و در چه مواردی مصرف می‌شود.

برای شروع کار مهرام مثلاً ما سراغ تولید رب گوجه‌فرنگی که همگان می‌شناختند نرفتیم. شاهرخ ظهیری خلاقیت ایجاد کرد تا یک فرهنگ غذایی جدید در کشور درست شود، تا جایی که هنگام جنگ تحمیلی سس مایونز بازار سیاه پیدا کرد!

اوایل کار کسی اصلاً سس مایونز را تحویل نمی‌گرفت و آن‌ها برای جا انداختن آن روش‌های جدید بازاریابی ابداع کردند که یکی از آنها خرید کاذب بود. او ۴۰ ـ ۳۰ نفر از مرد و زن و بچه و پیرمرد را استخدام کرده بود که به مغازه‌ها بروند و سس مایونز بخرند. آقای ظهیری خود سس‌ها را می‌خرید و دوباره کارتن می‌کرد و به مغازه‌ها می‌فرستاد. با این کار او ۵۰ درصد تولید را خود آقای ظهیری می‌خرید و ۵۰ درصد دیگر را مغازه‌دارها می‌فروختند. اما این کار برای فروش محصولات کارخانه کافی نبود. مغازه‌دار باید علاقه‌مند به فروش کالای او می‌شد.

شاهرخ ظهیری

آقای ظهیری راه دوم را انتخاب کرد و از ویزیتورهایش خواست تا از تاریخ تولد مغازه‌دارها را که اکثراً آذری‌زبان بودند، اطلاعات کسب کنند. بعد از آن او براساس تاریخ تولد مغازه دارها تعدادی کارت‌تبریک چاپ کرد و با یک سبد گل برایشان فرستاد. مغازه دارها از این کار آقای ظهیری بسیار خوشحال می‌شدند. آن‌ها به کارخانه تولید سس مهرام تماس می‌گرفتند و احساس قدردانی و خوشحالی خود را بیان می‌کردند. در نتیجه کم‌کم فروش سس مایونز در ایران افزایش یافت.

شاهرخ ظهیری روزهای سخت، پرکار، پرهیجان و پرباری را گذراند و تجربه‌های زیادی آموخت. او از ورشکستگی و بی‌چیزی شروع کرد و از صفر بالا آمد.

صادرات محصولات مهرام به آمریکا

داستان صادرات محصولات کارخانه مهرام به آمریکا نیز شنیدنی است. در آن زمان، ایران درگیر تحریم ایالات متحده بود. به همین دلیل آقای ظهیری ناچار بود که محصولات خود را از طریق دوبی به آمریکا صادر کند. محموله صادراتی او در طی ۱۵ روز با کشتی از دوبی به آمریکا می‌رسید. یکی از حامیان آقای ظهیری در آن زمان، آقای نهاوندیان معاونت وزارت بازرگانی سابق بود که او را تشویق می‌کرد تا به هر مقدار که می اتواند محصولات مهرام را به آمریکا و کانادا صادر کند. محموله‌های صادراتی مهرام در بندر لس آنجلس در غرب آمریکا از کشتی تخلیه و از آنجا میان فروشگاه‌های معتبر آمریکا توزیع می‌شد و مشتریان پروپاقرصی نیز در آن کشور داشت.

پیشرفت آقای شاهرخ ظهیری از زبان خود

من درس‌ها گرفتم و این درس‌ها را به کار بستم. من صداقت و درستی را از کف بازار یاد گرفتم. یادم نمی‌رود. برای کارخانه پارچه درخشان یزد پنبه می‌خریدم. من به عنوان تحصیل دار کارخانه می‌رفتم تا پول پنبه را بدهم.

یک روز من در کنار پدر آقای لاجوردی (همان لاجوردی که گروه صنعتی بهشهر را تأسیس کردند) و برای اولین بار در کشور از پنبه روغن گرفتند، بودم تا چک پنبه‌ها را بدهم. داشتم چای می‌خوردم که یکی از دلال‌هایی که برای ایشان کار می‌کرد، آمد و گفت: «حاج‌آقا من پنبه‌های دیروز را یک تومان گران‌تر فروختم و چک هم گرفتم.» ایشان گفت: «کدام پنبه؟» دلال گفت: «همان پنبه‌ای که شما دیروز به حاج محسن‌آقا فروختید.» ایشان گفت: «آن را که فروختم.» دلال گفت «می‌دانم. اما چک آن را گرفتید؟ پول گرفتید؟ امضایی چیزی کردید؟» ایشان گفت: «خیر.» دلال پاسخ داد: «حاج‌آقا شما که فقط حرف زدید. اما من برایتان چک هم گرفتم.» آقای لاجوردی گفت: «وقتی حرف می‌زنی، حرف یعنی چک، یعنی امضاء. یک تومان که ارزش ندارد. شما بگو صد میلیون تومان. نه! من قبلاً آن را فروخته‌ام، برو پسش بده.»

حالا تصور کنید من یک جوان ۲۴ ـ ۲۳ ساله از ایشان چه درس خوبی گرفتم. این‌گونه بود که من شروع به ترقی کردم، طوری که در سال ۷۵ که سهامی عام شدیم، حدود یک میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومان سود انباشته داشتیم و کامیون از خط تولید به محل فروش می‌رفت و در عین حال یک واحد ما به ۷ کارخانه در کشور تبدیل شد و نخستین صنعت غذای ایران شدیم.

شاهرخ ظهیری

تمام این موفقیت‌ها با دست، سرمایه و دشواری‌های بسیاری به دست آمد. الان که به این موقعیت رسیده‌ام، صادقانه بگویم: «رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند».

آقای ظهیری خطاب به دیگران می‌گوید:

«پول هیچ سعادتی نمی‌آورد دوست من. چند خواهی تن را برای پیرهن / تن رها کن تا نخواهی پیرهن. من یک میلیاردر بااصالت هستم. تمام دارایی من، آبرو و حرمتی است که دارم، چون کلاه سر کسی نگذاشتم، مال کسی را نخوردم، تقلب نکردم و دروغی نگفتم. من ماهیت وجودی خودم را حفظ کردم، اما شک ندارم که هدفم از ابتدا پولدار شدن بود و این که از معلمی برای مادر، خواهر، برادر و خودم زندگی بسیار خوبی درست کنم که کردم. اما وقتی به قله پول رسیدم، دیدم اینجا خبر آنچنانی نیست و آنچه بر جای می‌ماند خوبی، پاکی و صداقت است که ثمره عمر من محسوب می‌شود، نه پول، نه پول و نه پول.»

رازهای موفقیت شاهرخ ظهیری

راز موفقیت شاهرخ ظهیری در ۳ چیز خلاصه می‌شود. این سه چیز شامل موارد زیر هستند:

  • صداقت
  • مقاومت
  • پشتکار

راه حل بسیاری از مشکلات کار و زندگی ابتکار وخلاقیت است وگرنه کسی با اتکا به سرمایه و امکانات مادی کارافرین نمی‌شود و اگر هم که کارافرین بشود یقیناً کارافرین موفقی نخواهد شد.

پایان کار آقای ظهیری در شرکت مهرام

بعد از پایان جنگ تحمیلی، مشکلات اقتصادی به گونه‌ای دیگر بر سر جامعه صنعتی ایران خراب شد. بانک مرکزی در آن زمان اعتبارات شرکت‌های خصوصی را تا ۵۰ درصد کاهش داد و به این ترتیب واحدهای تولیدی بخش خصوصی برای خرید و تأمین مواد اولیه با مشکل مواجه شدند. شرکت مهرام نیز که تا پیش از این در قالب سهامی خاص فعالیت می‌کرد، به ناچار به سهامی عام تبدیل شد و با ورود ۵۰ درصد سرمایه شرکت به بورس جان تازه‌ای گرفت.

شاهرخ ظهیری

شاهرخ ظهیری در آن زمان بود که دیگر توان اداره مهرام را در خود ندید. بالارفتن سن و بیماری قلبی او باعث شد که از مدیریت شرکت مهرام کناره گیری کند. با این حال پایگاه دیگری برای ادامه فعالیت ظهیری فراهم بود. او در زمان اداره مهرام همکاری مستمری با اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران داشت و همزمان با برگزاری اولین دوره انتخابات اتاق به عضویت هیات نمایندگان پارلمان بخش خصوصی درآمده بود.

شاهرخ ظهیری بیش از ۳۰ سال است که عضو اتاق بازرگانی تهران است و طی دو دوره اخیر در سمت عضو هیات رئیسه اتاق تهران و به عنوان خزانه دار اتاق تهران مشغول به فعالیت است.

سخن پایانی

برای شهروندانی که نزدیک به سه دهه محصولات غذایی مهرام را مصرف می‌کنند جالب است بدانند که بنیانگذار این کارخانه غذایی چه کسی بوده است. شاید برای شما نیز جذاب باشد که بدانید چه کسی با فرستادن شاخه گل و کارت تبریک در روز تولد فروشندگان محصولات مهرام، سعی در شناخت محصولات کارخانه‌اش در بین مارک‌ها و برندهای مختلف داشت.

شاید بعد از گذشت چندین سال برایتان جالب باشد که چه کسی با خرید کارخانه سرکه از پسر پهلوی اولین سس را وارد سفره‌های مردم عزیز ایران کرد. شاهرخ ظهیری، این کار آفرین موفق، در روز 26 فروردین سال 98 به خاک سپرده شد. یادش گرامی و روحش شاد.

 

کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.

حاج رضا علاءالدين

بیوگرافی حاج رضا علاءالدين

حاج رضا علاءالدين صاحب پاساژ علاءالدین (اصلی‌ترین بازار موبایل در ایران) است. حاج رضا علاءالدين، پسر بزرگ خانواده حاج ناصر علاءالدین است. او در رشته ریاضی تحصیل کرده است. علاءالدین نام  خود را بر ملك خود نهاده است. «ناصر علاءالدين» پدر او، از ابتداى دهه ۵۰ در تقاطع خيابان جمهورى و حافظ كاسب بوده و یک فروشگاه پلاستيك فروشى داشته است. او در سال ۵۳ حدود هزار متر از فضاى كنونى پاساژ علاءالدین را خریداری کرد. ما در سایت کامپرو به معرفی ای کارآفرینان بزرگ خواهیم پرداخت.

پاساژ علاءالدین

پس از تهيه نقشه و طى مراحل قانونى از ابتداى سال ۷۴ تخريب و ساخت مجموعه علاءالدین شروع شد. اين ساخت و ساز ۴ سال به طول انجامیده و از سال ۷۸ تا ۷۹ آرام آرام و فاز به فاز واگذاری‌ها آغاز شد و در نهایت ۱۱ طبقه با حدود ۱۱۰۰ مغازه در سه فاز در این پاساژ واگذار شده است.

امروزه این مجموعه به چنان شهرتى دست يافته است كه كمتر كسى هنگام صحبت از موبايل، مجموعه علاءالدین را نمی‌شناسد. پاساژ علاءالدين بورس اصلى گوشى موبايل در تهران و به تبع آن در ايران است. نبض گوشى موبايل در آنجا مى زند. آنچه علاء‌الدين را از ديگر پاساژها متفاوت كرد نحوه مديريت مالك اصلي اين مجموعه است. «علاءالدين» بازار منطقه را در دست گرفته و نمونه‌ای از يك مجموعه موفق محسوب می‌شود.

حاج رضا علاءالدين

نظام مالى کاسب‌های پاساژ

اكثر شرکت‌های بزرگ موبايل سازى، در پاساژ علاءالدین دست کم یک دفتر و نمایندگی دارند. در و دیوارهای پاساژ تأسیس شده توسط آقای حاج رضا علاءالدین از درون و از بيرون، پر از تبليغات خرید و فروش موبایل است. البته این موضوع خاصيت بازار است كه از نئون تا بيلبورد براى معرفى جنس نو و تازه استفاده كنند. این پاساژ دارای مغازه‌های كوچك اما زياد است.

حاج رضا علاءالدین درباره نظام مالى کاسب‌های پاساژ می‌گوید: «اينجا کاسب‌ها، سود كم می‌گیرند ولى در عوض زياد می‌فروشند. اين يك نوع انتخاب استراتژى براى فتح بازار است.»

وى اعتقاد دارد كه پاساژ قشنگى نمی‌خواهد؛ قشنگى بايد در رفتار و برخورد کاسب‌ها باشد. او می‌گوید: «فرد بايد كاسب خوشنام و درستى باشد. ما اين مجموعه را به آدم‌های سالم و صادق فروختيم و از آنها استفاده كرديم. براى ما مهم است كه چه كسى مغازه‌های ما را می‌خرد. ما براى اين كه اين مجموعه راه بيفتد مغازه‌ها را به افراد جوان و جوياى كار با شرايط ۴۰ تا ۶۰ ماه قسطى واگذار كرديم».

رونق بازار موبايل ايران در پاساژ از زبان حاج رضا علاءالدین

آقای علاءالدین در طی مصاحبه‌ای گفت: «براى اين كه اين بازار راه بيفتد و رونق بگيرد، خون دلها خورديم و رنج‌ها كشيديم. اين طورى نبوده كه همه چيز حاضر و آماده باشد. پاساژهای زیادی در اين منطقه ساخته شده‌اند، ولى هيچ كدام نتوانسته‌اند به جايگاه و اهميت علاءالدين برسند. در پیشرفت این مجموعه، به جز تبليغات، حسن خلق کاسب‌های پاساژ هم اهميت داشته است. ما تلاش كرديم مشتری‌هایی كه به علاءالدين می‌آیند، راضى از این جا بروند. در مجموعه ما اگر اختلافى بين كاسب با مشترى پيش بیاید، ما آن را به خوبی حل و فصل می‌کنیم. ما محلى را در نيم طبقه پاساژ براى حل و فصل اختلاف بين مشترى و كاسب راه اندازى كرديم. اين محل با مديريت ما و با همكارى کاسب‌های خوشنام پاساژ اداره می‌شود. ما تا کنون توانسته‌ایم، بسيارى از مشكلات پيش آمده را به خوبى حل و فصل کنیم و اكثراً به نفع مشترى تصميم گرفته‌ایم تا مردم راضى از اين جا بروند و آوازه‌ی خوش نامی مجموعه علاءالدین همه جه بپیچد».

حاج رضا علاءالدین حتی ۳ طبقه پاركينگ مجتمع علاءالدين را تبديل به مغازه كرده است و در این باره می‌گوید:

«پاركينگ اينجا بلااستفاده بود، ضمن اين كه از ابتدا قرار ما با شهردارى هم همين بود. با اين حال طبق قانون شهرسازى به دليل نزديكى در ورودى پاركينگ به تقاطع نمی‌توانستیم از آن بهره بردارى كنيم. لذا مقرر شد كه از اين فضا به نحو ديگرى استفاده شود كه با توافقات صورت گرفته تبديل به مغازه شد».

برنامه‌های آینده حاج رضا علاءالدین برای پاساژ علاءالدین

حاج رضا علاءالدین تصمیم دارد كه ۱۰ پاساژ مشابه در ۱۰ نقطه تهران بسازد و هر كدام را به يك صنف و كالا اختصاص دهد تا قطب تجارى خاص كالا در تهران و ایران ايجاد شود. اميدواريم مسوولان با سهل نمودن شرايط براى كارآفرينان و ايجاد امكانات سرمايه گذارى باعث توليد و كارآفرينى بيشترى در این زمینه‌ها شوند.

حاج رضا علاءالدين

شایعه ارتباط حاج رضا با افراد خاص

حاج رضا علاءالدين در پاسخ به این پرسش که: «در بازار شايع شده است که شما به فرد خاصى «وصل» هستيد، به همین دلیل به این صورت پیشرفت می‌کنید. آيا درست است؟» می‌گوید: «نه والله. من جز خدا به كسى وصل نيستم و با هيچ فرد و گروهى هم كه جزو مردان سياسى كشور باشند، مراوده و بده بستان ندارم.

من فقط از رئيس پاسگاه منطقه درخواست كردم كه يك باجه و كيوسك پليس زير پل بگذارند تا اين منطقه كه مورد رجوع خانواده‌ها و مردم است، با امنيت بيشترى مواجه باشد. ضمن آن كه اين محل به دليل اين كه کاسب‌های فراوانى دارد و حجم قابل توجهى پول جابه جا می‌شود، نيازمند امنيت بيشترى است كه پليس در اين زمينه می‌تواند يار و كمك رسان كسبه و مردمى باشد. ما فقط پول و هزينه نصب كيوسك پليس را پرداخت كرديم، همین.»

ایجاد شغل

پاساژ علاءالدين روزانه براي حدود هفت هزار خانوار به طور مستقيم و براي سه برابر اين تعداد به طور غيرمستقيم شغل ايجاد كرده است. همچنین اين مجموعه سبب شده است تا فعاليت‌هاي خدماتي بسياري در اين زمينه رونق بگيرند. طي برآوردي از سوي كسبه روزانه ۳۰ هزار نفر از اين مجموعه منتفع مي‌شوند.

حق خرید و فروش فقط با حاج رضا علاءالدين

هيچ مغازه‌داري بدون اجازه حاج رضا علاءالدين حق خريد و فروش ندارد. او خود خريدار و فروشنده اصلي است. مالكي كه به هيچ‌كس «مالكيت» واگذار نكرده و همه‌ی مغازه دارها سرقفلي ‌نشين او هستند. به موجب قانون سرقفلی، هیچ مغازه داری در پاساژ علاء الدین صاحب تمام و کمال مغازه خود نیست و باید برای فروش یا اجاره از صاحب اصلی آن اجازه بگیرید. همچنین تمام مغازه‌های سرقفلی باید به مالک، اجاره مشخصی بدهند.

حاج رضا درمورد هزینه سرقفلی می‌گوید:

«اين پول ماهيانه ۳۰ تا ۴۰ هزارتومان است كه ما آن را کاسب‌ها نمی‌گیریم، ما فقط از كسانى كه اقساطشان تمام شده و سند رسمى برايشان صادر شده است، حق شارژ و اجاره می‌گیریم».

رقیب جدی بازار علاء‌الدين

این ماجرا از آنجا شروع شد كه خانواده انصاری كه صاحب و مالك بازار مبل ایران هستند؛ پاساژی را كمی پایین‌تر از پاساژ معروف علاء‌الدین در تقاطع جمهوری و حافظ راه‌اندازی كردند و نامش را «بازار موبایل ایران» گذاشتند. همین نام خود كفایت می‌كرد كه علاء‌الدین احساس خطر كند، ولی وقتی انصاری با حجم تبلیغات گسترده و ارائه خدمات جدید در نحوه مدیریت پاساژ به میدان آمد، رسماً دو طرف روبه‌روی هم قرار گرفتند.

حاج علی انصاری ۲۰۰ متر پایین‌تر از پاساژ علاء‌الدین مجموعه شیك و مدرنی را افتتاح كرد كه با ۱۸۰ مغازه در پنج طبقه خواهان جذب كاربران حوزه گوشی تلفن همراه بوده است. در این بازار فروشندگان علاوه بر موبایل، به فروش كامپیوتر و لوازم صوتی و تصویری نیز پرداخته‌اند. ایجاد یك رستوران شیك و مدرن و راه‌اندازی یك شهربازی در این مجموعه و پاركینگ‌های اختصاصی فراوان موقعیتی را ایجاد كرده كه مشتری در فضا و شرایط بهتری به دنبال كالای مورد نظر خود بپردازد. خانواده انصاری – هفت برادران – در راه‌اندازی پاساژهای اختصاصی وارد شده‌اند و همه آنها را با نام «ایران» همراه می‌كنند. نام خاصی كه به دلیل نبود قانونی مشخص برای به‌ كارگیری اسامی خاص، روی پاساژهای ساخته شده توسط برادران انصاری خودنمایی می‌كند.

این گونه شد که رقیبی جدی در مقابل مجموعه علاءالدین قرار گرفت.

ارتباط حاج رضا علاءالدين با خانواده

حاج رضا علاءالدين درباره چگونی روابطش با خانواده می‌گوید: «از كودكى در خانواده به ما آموختند كه روى پاى خودمان بايستيم و كار و تلاش كنيم. احترام به خانواده براى ما خيلى مهم است. پدر و مادرم، همه چيز من هستند. اصلاً اگر آدم به جايى برسد، به خاطر دعای خیر و پشتيبانى پدر و مادر است. من با پسرم و فرزندانم دوستم. آن‌ها هم تلاش می‌کنند كه خانواده خوبى داشته باشيم».

حاج رضا علاءالدين

کلام پایانی

ورود به زندگی شخصی افراد صاحب نام در عرصه سرمایه داری ایران سخت است. تجار صاحب نام، با تجربه و کارکشته ایرانی هنوز که هنوز است، از دیده شدن هراس دارند و به خبرنگاران رسانه‌ها روی خوش نشان نمی‌دهند. آن‌ها هر چقدر که متشرع باشند و به هر میزان که از راه قانونی و شم اقتصادی بالایشان کسب درآمد کرده باشند، اما باز هم از یک چیز می‌ترسند: «این که در معرض قضاوت مردم قرار بگیرند؟» چرا که در شرایط عادی عرف تفکر اجتماعی اکثر ما بر این است که هیچ کسی از راه عادی نمی‌تواند درآمد مولتی میلیاردی کسب کند.

دشواری راه رسیدن به سرمایه سالم و مشروع باعث می‌شود که بسیاری از مردم در مواجهه با چهره‌های سرشناس حوزه کار و سرمایه بپرسند: «از کجا آورده است؟» و قانع کردن همه افکار عمومی در این مسیر سخت و دشوار است.

اگر همینطور چشمی هم بخواهید حساب کنید، فکر می‌کنید ۱۱۰۰ واحد تجاری بازار علاءالدین، چقدر ارزش دارد؟ هزار میلیارد تومان؟ دو هزار میلیارد تومان؟ ۵ هزار میلیارد تومان؟ ۱۰ هزار میلیارد تومان؟ عددش زیاد مهم نیست، مهم این است که این همه واحد تجاری در قلب پایتخت ۱۰ میلیونی که ۴۰-۳۰ میلیون شهروند دیگر از کل کشور چشم به آن دوخته‌اند، «خیلی» می‌ارزد. تقریباً روزانه ۱۰ ها میلیارد تومان گردش مالی در این پاساژ اتفاق می افتد؛ چرا که هر روز بیش از ۳۰ هزار بازدیدکننده دارد. حالا فکر می‌کنید که حاج رضا علاءالدین که فرد متشرع، قانونمند و بدون وابستگی به دستگاه‌های مختلف است و از رانت خاصی هم برخوردار نیست؟ چرا هنوز وقتی تنها برای یک بار روبروی خبرنگاری قرار می‌گیرد، باز هم ابا دارد که بگوید رقم دقیق دارایی‌اش چقدر است؟ به نظرم تنها دلیلش این است که او و هم صنفانش به خوبی می‌دانند که جامعه ایرانی بسیار سخت قبول می‌کنند کسی چنین دارایی افسانه‌ای داشته باشد.

با این حال بهتر است که بدون قضاوت نادرست از زندگی این افراد موفق درس بگیریم.

کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.