من اسدالله عسگراولادى هستم و سال ۱۳۱۲ در تهران متولد شدم. خانوادهام متدین و در سطح پایین جامعه بودند و با قشر ثروتمندان سروکار نداشتند. شغل پدرم پیشهورى بود و مغازه عطارى داشت. ما سه برادر بودیم که هر سه از سن ۱۲ ـ ۱۳ سالگى کار در بازار تهران را شروع کردیم. روزها کار و شبها درس. پس از گذراندن کنکور در رشته ادبیات پذیرفته شدم اما عصرهایى که فرصت داشتم به دانشکده اقتصاد هم مىرفتم چون ساختمانهاى دانشکده مقابل هم بود. گاهى سر کلاسهاى دانشکده حقوق هم مىرفتم. آن موقع رفتن به سایر دانشکدهها آزاد بود و مثل امروز کنترل و حراست هم در کار نبود.
کارم را از صفر شروع کردم. اولین حقوقى که در دوره شاگردى گرفتم روزى ۲ ریال بود که مىشد ماهى شش تومان. تلاشم شبانهروزى و کار سخت بود. اولین تجارتم را با خرید یک کیسه کنجد به قیمت ۵۳ تومان از بازار تهران شروع کردم و آن کیسه کنجد را به نانوایى سر محل به قیمت ۷۰ تومان فروختم و این اولین سود من در تجارت بود. این مربوط به سال ۱۳۲۷ است.
تا سال ۱۳۳۴ کارمند بودم و در یک شرکتى کار مىکردم که فعالیتش در زمینه صادرات بود. به صادرات علاقهمند شدم اما پول نداشتم. تنها دارایىام خانهاى بود که در خیابان شهید مصطفى خمینى به مبلغ ۵۶۰۰ تومان خریده بودم. در آن خانه من و دو خواهر و پدر و مادرم زندگى مىکردیم. اولین ماشینم که در سال ۱۳۳۳ خریدم یک فولکس به مبلغ ۵۹۰۰ تومان بود که با همین ماشین چند کیسه خواربار از بازار مىخریدم و بین نانوا و بقال توزیع مىکردم. سال ۱۳۳۴ تصمیم گرفتم تاجر شوم. به اتاق بازرگانى رفتم که کارت بازرگانى بگیرم، اما سنم اقتضا نمىکرد. چون حداقل باید ۲۴ ساله مىبودم.
نایب رئیس اتاق وقت طبق قانون مىتوانست مرا امتحان کند. مرحوم عبدالله توسلى مرا پیش او فرستاده بود. یادم نمىرود ۲۰ سوال از من کرد درباره ارز کشورها، حمل جنس و غیره. من به تمام سوالات جواب دادم و آن نایب رئیس به معرف زنگ زد و گفت: این باید جاى من بنشیند. ۲۵ سال بعد جاى او نشستم. ۲ سال بعد با قسط و تخفیف حجرهاى به مبلغ ۴ هزار تومان خریدم و رشته خشکبار را انتخاب کردم و هنوز بعد از ۵۴ سال در همین رشته هستم. زیره سبز را بسیار دوست داشتم. چون هم سرمایه کمى مىخواست و هم قیمتش ارزان بود. از کار در داخل خوشم نمىآمد مىخواستم صادرات داشته باشم.
کار را در سال ۱۳۳۶ و از صفر با صادرات زیره شروع کردم و قسطى پنج تن زیره خریدم. اولین مشترىام در صادرات سنگاپور بود. با تمام دنیا از طریق اتاقهاى بازرگانىشان مکاتبه کردم و دنبال خریدار گشتم. اولین معاملاتم با نیویورک سال ۱۳۳۰ شروع شد. نیویورک از دیرباز تاکنون بورس زیره بوده و هست. کوشش کردم و سفرهایم شروع شد و روزى رسید که دیکته کننده قیمت زیره در جهان و ایران شدم. دوشنبهاى نبود که بازار ادویه نیویورک که زیره هم زیرمجموعه آن است باز شود و نرخ شرکت من ـ حساس ـ که الان ۵۱ ساله شده، روى میز نرود و معاملات شروع بشود. اما سالهاى واقعا سختى بود.
در سال ۱۳۴۷ به صادرات دو قلم دیگر خشکبار شامل پسته و کشمش رو آوردم. پسته کار بزرگى بود و پول سنگینى مىخواست. من پول نداشتم اما چون در بازار آبرو داشتم و خوشحساب بودم به من نسیه مىدادند و هنر من این بود که یک ماهه آن جنس را به خارج مىفروختم و پولش را مىگرفتم. این هنر خوشحسابى من عامل موفقیت من در بازار پسته بود.
سال ۱۳۴۳ اولین انبارم را در خیابان تختى تهران خریدم و کارخانه زیره حساس را در مشهد تاسیس کردم که هنوز هم هست، هر سال که سودى مىبردم انبار و دفتر و خانه و ملک مىخریدم. در سراى امید که روزى درآن حجره قسطى خریده بودم تمام دفاتر همسایه را خریدم.
من تاجرم و اصولى دارم؛ یکى از اصولم این است که هیچ وقت بیش از یک هفتم تنخواهم را به کسى نسیه نمىدهم تا اگر پولم را خورد باقى پولم محفوظ بماند. اصل بعدىام این است که سعى کردم هیچ وقت بیش از نصف دارایىام را نسیه نخرم. اصل دیگر این است که سعى کردم از بانکها وام نگیرم. بانکها بسیار سراغ من آمدند اما قبول نمىکردم! در نتیجه شب با خیال راحت به خانه مىرفتم و بدهکار نبودم. اگر داشتم مىخریدم و اگر نداشتم، نمىخریدم.
سال ۵۵ اگرچه آدم سیاسى نبودم به نجف خدمت حضرت امام(ره) رفتم. رفته بودم از ایشان اجازه بگیرم که در قم کارخانه بزنم و ایشان هم مرا راهنمایى کرد. یکى دیگر از اصولم عوض نکردن شریکم است. محمدحسن شمس ۵۰ سال شریک من است و هنوز هم شریک هستیم.
یادم نمىرود در اولین سفرم به نیویورک پاى ساختمان معروف امپایراستیت که مجسمه راکفلر قرار دارد، ۳ جمله نوشته بود: موفقیت من به این ۳ جمله است: زودتر از دیگران مطلع شدم، زودتر از دیگران تصمیم گرفتم و وقتى تصمیم گرفتم چشمم را بستم و عمل کردم. این ۳ جمله اثر زیادى روى من گذاشت. سعى کردم در تجارتم به این ۳ جمله متعهد باشم. اینها در تجارت خیلى مهم است. چون تجارت بىرحم است. تجارت در محیط رقابت بىرحم است. این شعار هم است: اگر مىخواهى رقابت کنى باید با چشم بسته بىرحمى کنی. مىشود البته با رافت و مهربانى کار کنى اما آنجا که مىخواهى رقابت کنى نه رافت کاربرد دارد و نه مهربانى باید بىرحم باشى .
من از کم به زیاد رسیدم. مثالش خانههایم است. اولین خانهام را ۵۶۰۰ تومان ، دومى را ۳۳ هزار تومان، سومى را از درخشش وزیر فرهنگ شاه معدوم ۱۴۰ هزار تومان، چهارمى را ۵۰۰ هزار تومان و پنجمى را ۱۴۰ میلیون تومان خریدم که الان در آن ساکن هستند. اکثر این خانهها را هنوز دارم آنها را اجاره دادهام و هیچ یک را نفروختهام. وجوهات شرعى و … مالیاتهایم را دادهام. هرگز با دارایى چانه نمىزنم. انفاق مىکنم. مسجد و درمانگاه و مدرسه مىسازم و خدا به من کمک کرده است.
من هیچ مالى در خارج کشور ندارم. فقط دفاترى در هامبورگ ، دبى و لندن دارم که دفاتر تجارىام هستند. من افتخار مىکنم که میلیاردر هستم. همان خانه ۵۶۰۰ تومانى امروز بیش از ۵/۱ میلیارد تومان مىارزد. پس میلیاردر شدن کارى ندارد. خانهاى که ۱۴۰هزار تومان خریدم امروز یک میلیارد تومان مىارزد، خانه دیگرم در خیابان ولیعصر ۱۳۰۰ متر مساحت دارد و حساب کنید چقدر مىارزد. چرا بگویم گدا هستم؟
۱۶ سال عضو هیات رئیسه اتاق بازرگانى ایران و نایب رئیس اتاق بودم. بعد از سال ۵۷ امام(ره) به ۸ نفر براى اداره اتاق حکم داد که بنده هم جزوشان بودم. از آن ۸ نفر ۴ نفر فوت کردند و ۴ نفر زنده هستند. در ۱۰ سال اول حضورم در اتاق از آن آبرو گرفتم و در ۲۰ سال بعد به آن آبرو دادم. جالب است بدانید در این ۵۴ سال تجارت در دفاترم ضرر ندادم. در ایران ۱۰ کارخانه دارم و اظهار فقر نمىکنم.
درآمدم و هر چه را دارم اینگونه تقسیم کردهام: ۲۰ درصد مال خدا، ۲۰ درصد مال انفاق، ۲۰ درصد خرج خانواده و با بقیهاش چیزى مىخرم. الان که به عنوان یک تاجر روبهروى شما نشستهام یک ریال به هیچ بانکى بدهکار نیستم و در هیچ رانت دولتى مشارکت نکردهام. در هیچ معامله دولتى هم نبودهام.
من در تجارت به ۳ اصل سخت و سفت پایبند هستم: کیفیت، رقابت، خوشقولى، وقتى تعهد مىکردم براى فروش یک جنس، اگر بعد از فروش قیمت ترقى مىکرد، معامله را به هم نمىزدم. اما خیلى از همکاران این کار را مىکنند یا از کیفیت مىزنند تا ضرر نکنند. نیویورک به خاطر همین ۳ اصل در دستان من بود. این رموز موفقیت من است. هر جاى دنیا زیره مىخواستند ۴۸ ساعت بعد من بالاى سرشان بودم و بعد هم به خاطر کیفیت دیگر ما را رها نمىکردند. بیشترین معاملاتم با تلفن است، تلفنى مىفروشم و آن وقت به بچههایم که در این ساختمان خودم کار مىکنند مىگویم قراردادش را ببندند.
یک بار لسآنجلس بودم، نیمهشب و خوابآلود تاجرى از آلمان به من زنگ زد و ۲۰۰ تن پسته خرید. خوابآلود بودم و فروختم. صبح بیدار شدم و دیدم قیمت پسته ۵۰ هزار دلار فرق کرده است. اما نمىتوانستم پسته فروخته شده را ندهم. صبح به آلمان پرواز کردم و به دفترش رفتم و گفتم من به تو پسته فروختم و حالا مىخواهم پسته بخرم. ۱۰۰ هزاردلار به او دادم و قرارداد تلفنى را کنسل کردم. یک هفته بعدش را در هامبورگ ماندم. دوباره سراغش رفتم و گفتم حالا آن پسته را باز مىفروشم و او با ۲۰۰هزار دلار تفاوت همان بار پسته را از من خرید و علاوه بر این که ضررم را جبران کردم ۱۰۰ هزار دلار هم سود کردم! این خوشقولى اصل تجارت است. براحتى مىتوانستم بگویم خواب بودم، فروختم. خب! قرارداد و امضایى که نداریم.
اما شهرت من در این است: فروختى مال اوست، خریدى مال توست. من در تجارت خارجى اصول خودم را دارم. قبل از هر ملاقات درباره ویژگىهاى آن شهر یا علاقهمندى مالى طرف تجارىام مطالعه مىکنم و واقعا عمیق مطالعه مىکنم و وقت مىگذارم و آنگاه این کاردر نتیجه ملاقات تجارىام تاثیر مىگذارد و خوب هم تاثیر مىگذارد.
به جوانان توصیه میکنم کلمه تجارت را تجزیه کنند؛ اگر هدفگیری کنند و جزو برنامههایشان قرار بدهند، خوب است.
اسدالله عسگراولادى می گوید تجارت را اینگونه باید تجزیه کرد:
ت: تجربه. تا ندانی شروعش نکن. به هر رشته از تجارت که بخواهی بروی باید دوستش داشته باشی، تجربه داشته باشی و درکارهای عام باید صاحب تجربه باشی و مطالعه کنی.
ج: جرأت و جسارت داشته باشی. ریسکهای حساب شده.
ا: اعتماد بهنفس نداشته باشی، کارت بین زمین و آسمان میماند.
ر: رأفت و مهربانی به طرف معاملهات؛ چه خریدار چه فروشنده. ستیز نکن و راه رأفت و مهربانی را در پیش بگیر. همیشه فکر کن حق با اوست، حتی اگر حق با او نباشد. ولی اگر میخواهی در تجارت بمانی حتی اگر بهتو خلاف میگوید، فکر کن حق با اوست. با مهربانی بنشین و سعی کن او را متوجه کنی که حق با او نیست. اما از این دریچه فکر کن که حق با اوست.
ت: توکل به خداوند. باید خدا را ناظر بر اعمالت بدانی. کسی جز خدا ناظر نیست. در کارت صداقت داشته باش. به قولی که میدهی عمل کن تا فعل و قولت یکی باشد. این نظارت خداست. صبح که بیرون میآیی و با اهل خانه خداحافظی میکنی، فکر کن یکی دیگر هم هست که با تو خداحافظی میکند. او ناظر اعمالت است. و زمانی هم که برمیگردی اول به آن ناظر اعمالت پاسخگو باش. اینکه از صبح رفتم تا الان، چه کردم. اینها را روی کاغذ بیاور و ببین واقعا صداقت داشتی یا نه؟ خدا را ناظر اعمالت دانستی؟ حق کسی را ناحق نکردی؟ زور نگفتی؟ اجحاف نکردی؟ دروغ نگفتی؟ اگر صدقه را بهموقع بدهی، بهطور قطع، خدا هم به تو پس میدهد.
اما جوانان میگویند پول و سرمایه نداریم تا کار کنیم. سرمایه اولیه آبرو است. اگر آبرو کسب کنی و با صداقت عمل کنی، چیزی را که میخواهی خرید و فروش کنی میتوانی نسیه بخری، با اعتباری که تاجر به تو میدهد نه بانک. بگذار بانک بهسراغ تو بیاید. نرو التماس کن. وقتی میروی و به بانک التماس میکنی بهرهاش را بالا میبرد. در این میان، یک واسطه هم میخواهد که او هم سهم میخواهد. به این ترتیب بهره بانکی وام تو به ۲۰ تا ۲۵ درصد میرسد.
من واقعا وام نمیگیرم و نسیه میخرم. گاهی پسته میخرم و میگویم دو ماه دیگر پولش را میدهم. یک اصل دیگر هم به مبتدیهای تجارت توصیه میکنم. هیچگاه سعی نکن خریدارت را گول بزنی. اگر امروز کالا را فروختی و ضرر کردی، کیفیت را پایین نیاور این خطرناکترین راه است. میتوانی به خریدارت بگویی که ضرر میکنم و بهجای اینکه ۱۰ تن خریدی پنج تنش را ببر.سعی کن اگر صادرکننده یا واردکنندهای، برای خودت برند دست و پا کنی. برند چیزی است که برای یک تاجر معروفیت و اعتبار میآورد.
هرگز بدقولی نکن. اگر قول تحویل کالا در ماه ژانویه را میدهی، اول فوریه نگو نتوانستم. دلایل متقن بیاور. خریدار و سفارشدهنده کالا روی بازار مصرفش حساب باز کرده است. اگر هم واردکنندهای با فروشندهات ستیز نکن، اجحاف هم نکن. اگر کالایت آمده و ۱۰ درصد سود معمولی دارد، اما آن کالا در بازار کم است، سودت را روی ۵۰ درصد نبر. تو خیال میکنی اینجا سود کردی، ولی ناظر دیگری هم در بازار هست که محتسب است و آن خداست. بستهبندی هم موضوع مهمی است. اگر صادرکنندهای، بستهبندی مدنظر خریدار را رعایت کن. سعی کن به هر کشوری که صادر میکنی چند کلمه به زبان آن کشور روی بستهبندیات بنویسی.
شما با صداقت به سه هدف میرسید؛ رضایت خداوند در صداقت است. با صداقت رضایت خریدار و خداوند را دارید. در صداقت کیفیت کالا را تغییر نمیدهید و ضرر نمیکنید. بسیاری کارها را از آنرو انجام میدهیم که به خدا اعتقاد نداریم. به ظاهر داریم ولی به باطن نداریم. من وجودم بهگونهای است که نمیتوانم هیچجا خداوند را ناظر بر اعمالم نبینم، هیچگاه نمیتوانم احترام به والدین را در زمان حیاتشان فراموش کنم.
تاکنون ۳۰ سفر حج رفتهام. با مادرم هم به سفر حج رفته بودم. دومین سفر مکهام بود. وقتی از سفر حج با مادرم برگشتم، ایشان درخواست سفر کربلا کرد. در تهران خیلی کار داشتم. سال ۱۳۴۱ بود. به مادرم گفتم که کار دارم. گفت: دعایت میکنم.
از همه کارهایم صرف نظر کردم و مادرم را به کربلا بردم. وارد کربلا شدیم و بعد به کاظمین رفتیم. آنجا دو تا کیسه سوغاتی مادرم گم شد. میخواستم خبر گمشدن کیسهها را به مادرم بدهم که مادرم گفت: کیسه من گم نمیشود، همین الان به در حرم موسی بن جعفر برو و بگو مادرم گفت کیسههایم را بده.
جلوی حرم رفتم و سفارش مادرم را انجام دادم و برگشتم. چون تازه رسیده بودیم، برای گرفتن اتاق به مسافرخانهای مراجعه کردیم که گفت اتاق نداریم و سفارش کرد به دو تا مسافرخانه جلوتر برویم و از قول او بگوییم به ما اتاق بدهد. به آنجا که رفتم تا اتاق بگیرم، دیدم کیسهها آنجاست. مسافر دیگری که اشتباها کیسههای ما را برده بود، برای گرفتن اتاق به آن مسافرخانه رفته بود. مسافر نبود؛ اما کیسهها را بیرون گذاشته بود تا صاحب مسافرخانه بهدنبال صاحبش بگردد و آن را پیدا کند. به مادرم گفتم موسی بن جعفر کیسهها را داد. وقتی ازدواج کردم، مادرم را پیش خودم آوردم. در ساختمانی که ساخته بودم، در گوشه دیگر حیاط، دو تا اتاق هم برای مادرم ساختم. هر چه از مغازه برای خانه خرید میکردم، به دو بسته قسمت میکردم و قبل از اینکه بسته خانه خودم را ببرم، بسته مادرم را میدادم؛ بهطوری که وقتی گوشت میخریدم، قصاب فکر میکرد دو تا زن دارم.
تجار بسیاری را میشناسم که پس از ازدواج با همسرشان که هم سطح خودشان بوده و پس از مدتی که سرمایهای به دست آورده و ثروتمند شدهاند، آن همسر را دیگر به خانهشان راه ندادهاند و با زن جوانتری ازدواج کردهاند.
آغاز بدبختی یک تاجر از زمانی است که زن خوب و اصیل و سالمش را که بزرگترین سرمایه زندگی هر فرد است، بهخاطر پا به سن گذاشتن، کنار بگذارد.
پدرم همیشه میگوید برخی افراد، پولدار که میشوند یا زنشان زشت میشود یا خانهشان تنگ.
همین است. بهخاطر زنش، خانهاش تنگ میشود. زن بهنظرش زشت میآید و بهدنبال دختر جوان میرود. وقتی دختر جوان را گرفت، آغاز نزول ثروتش و آغاز ورشکستگیاش است. آغاز بدبختی و انواع بیماری است. کار کردن آبرو میخواهد. آبرو داشتی، پول هم داری.
کار حداقل آورده نقدی میخواهد. اگر میخواهی تجارت کنی با حداقل آورده باید دفتری بخری، تلفنی داشته باشی، هزینه یک سفر را داشته باشی و حتی برای یک معامله ات حالا در هر رشتهای که داری، سرمایه داشته باشی.
اما در بلندپروازیها، انسان به اینها قانع نیست. اگر بخواهد از فلان کالا ۱۰ تن بخرد، میگوید الان بازار این کالا خوب است، پس ۱۰۰ تن میخرم و چون پول ندارد، به قرض و قوله میافتد. به همه کسانیکه دست به کار تجارتاند، توصیه میکنم از تنخواهشان که بیش از یک هفتم است و ۱۵ تا ۲۰ درصد سرمایه میشود، به کسی نسیه ندهند ولو آدم خیلی خوبی باشد.
اگر وام گرفتید، هیچوقت پولش را به غیر از کاری که گرفتید، در جای دیگری هزینه نکنید. وام را برای هدفی که گرفتی هزینه کن و بلندپروازی نکن.
بهترین راه ورود به بازارهای صادراتی این است که معلوم باشد رشته صادرات چیست. هرگز شاخه به شاخه نپریم. اگر دیدیم این رشته کساد است، رشته را عوض نکنیم. مقاومت کنیم تا دوباره اوج بگیرد.
در واقع رویه دلالگونه را پیش نگیریم. بعد از تشخیص رشته از کشورهای همسایه، بررسی کنیم این رشته در فهرست واردات کدام کشور همسایه است. ببیند آیا آن کالا در فهرست واردات آن کشور قرار دارد یا نه؛ پس از آن، همان سه توصیهای را اجرا کند که راکفلر گفته بود.
به هیچ وجه تحریم در صادرات و واردات مانع نیست. در نقل و انتقال پول مانع است. برای این مشکل هم، هر کسی به فراخور حالش، راهی را پیدا میکند. راههای مختلفی هست. ۳۰ کشور در دنیا با ما رابطه خوب دارند و به ما اجازه اقامت میدهند. حتی اروپاییهایی مثل ایتالیا، آلمان، اسپانیا، انگلیس و کشورهایی مانند کانادا، هند، مالزی، سنگاپور، هنگ کنگ، استرالیا و دبی به کسانیکه آنجا سابقه دارند، اقامت میدهند. از این طرف، چین خیلی کم اقامت میدهد. مسقط و بحرین هم که با ما رابطه خوبی ندارند.
بنابراین هر کسی با آشناییهایی که دارد برای نقل و انتقال پول باید اقامتی دست و پا کند تا بتواند حساب باز کند. در موضوع تحریم هم آمریکاییها اشتباه کردند. آمریکا اخیرا برای ایرانیها با ۵۰۰ هزار دلار سرمایهگذاری کارت سبز صادر میکند و وقتی کارت سبز گرفتی با خود آمریکا هم میتوانی مراوده پولی داشته باشی. پس اینجا مدیریت مهم است. با مدیریت است که تو میفهمی چه کار باید بکنی که بتوانی هر تهدیدی را به فرصت تبدیل کنی.
تحریم به چه معناست؟ اگر کسی بخواهد بر ما سلطه یابد و ما بخواهیم مانع شویم او متوسل به انواع حربهها میشود که یکی از آنها تحریم است. آمریکا میگوید شما نفت دارید، بفروشید و پولش را هم به ما بدهید و کالایتان را بخرید. من هم کالاهای شما را به کشورهای عربی بدهم. دیگر چه میخواهید؟ اما ما در جواب میگوییم نه؛ میخواهیم روی پای خودمان بایستیم.
تحریم یکی از ابزارهای سلطه گری است. از ۲۵ میلیارد دلاری که قبل از انقلاب مبادله تجاری داشتیم، ۲۰ درصد به آمریکا میرسید. الان میگوید آن ۵ میلیارد دلاری که از من میخریدی، کو؟ دوباره برگرد و بخر. ما در جواب میگوییم تو اخم کردی و ما اخم تو را با لبخند سایر کشورها معاوضه کردیم. تقریبا هشت سال پیش، دستکم ۸۰ میلیارد دلار ذخیره ایرانیها در آلمان بود. این وسط چه کسی ضرر کرد؟ خودشان متضرر شدند و حالا هم پشیمان شدند اما فشارهای بینالمللی نمیگذارد به پشیمانیشان عمل کنند.
چه باید میکردیم؟ باید بخش خصوصی را جلو میانداختیم تا میرفت و مشکل را حل میکرد؛ اما این کار را نکردیم. در این راه، ضعفهای دولتی و مدیریتی داریم. چون مدیریت سیاسی شده است؛ در حالیکه در اقتصاد مدیریت اقتصادی کارساز است، نه مدیریت سیاسی. اقتصاد مانند زنجیر است که همه حلقههای آن به هم وصل است. اگر بخواهیم با سیاست و مدیریت سیاسی اقتصاد را رهبری کنیم، شکست میخوریم. من از هیچ و صفر به همه چیز رسیدم و الان که به عقب نگاه مىکنم مىبینم تلاش، توکل به خدا، درستکارى و مطالعه به من کمک کرد موفقیت امروز را داشته باشم.
کشتی بادبانی کسب و کارتان را با انگیزه، در تلاطم امواج به مقصد مطلوب هدایت کنید.